نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

یک‌سال حسرت لباس‌های رنگی

  • زهرا سالومه
  • 22 اسد 1401
IMG-20220808-WA0002

با عصبانیت برایش گفتم: حق ندارد به روسری‌ام دست بزند. بدن انسان شامل حریم خصوصی او است و هر نوع تماس بدون اجازه به بدن کسی مصداق آزار است و از سوی هر کسی باشد تجاوز به حریم خصوصی حساب می‌شود.

دوشنبه است. با آلارم تلفن از خواب بلند می‌شوم. باد صبح‌گاهی و بوی خاک پس از باران به مشامم می‌رسد. در هوای ابری بهار دلم می‌خواهد لباس رنگی‌ام را بپوشم و موهایم را صاف کرده، با دل شاد از خانه بیرون شوم. با خود فکر می‌کنم پس از دانشگاه هم می‌توانم با دوستانم قدم بزنم و قهوه بنوشیم. بر اساس جمله‌ای که من و دوستم بارها برای نشان دادن عمق احساس و خوشحالی‌مان استفاده می‌کردیم، گفتم: «برویم هوا قورت بدهیم».

مخالفت با علایق زندگی ما از همان آغاز صبح شروع می‌شود. به ذهن‌ام آمد، اجازه ندارم لباس رنگی بپوشم و مثل روزهای گذشته در بیرون از خانه با دوستانم لحظاتی خوش بگذرانم. صورتم را شستم و موهایم را بدون این‌که چه‌قدر دلم می‌خواست صاف کنم، با کش مو بستم. دروازۀ الماری را باز کردم تا از میان لباس‌های رنگی و محلی‌ام چپن و چادر سیاه را انتخاب کنم و راهی دانشگاه شوم. قبل از این روز‌های سیاه وقتی می‌خواستم متفاوت معلوم شوم کت‌و‌شلوار سر تا پا سیاه می‌پوشیدم و رنگ سیاه برایم خاص و با ارزش بود. حالا دیگر پوشیدن لباس سیاه به یونیفرم اجباری روزانه تبدیل شده که مجبور به پوشیدن آن هستیم.

در همۀ نظام‌های دینی و غیر دینی وقتی چیزی به اجبار و خلاف توقع اکثریت جامعه از سوی دولت بر مردم تحمیل شود؛ دیگر کسی علاقمند به اطاعت از آن نیست. استثنا هم وجود ندارد. به اجبار قبولاندن، مشخصۀ نظام‌های افراطی است که مثال آن همین نظام است که طالبان بر آن حاکم هستند. ما هم ناگزیر هستیم به زیستن در سرزمینی که ارتباطی ناگسستنی با پرخاش، زورگویی و تحمیل کردن دارند. لباس‌ام را پوشیدم. وقتی به خود در آیینه می‌دیدم، حس می‌کردم قرار است به فاتحۀ کسی بروم. بعد با خود گفتم: قرار نیست فاتحه بروم، چون در ماتم خانه‌ای زندگی می‌کنیم که مکلف به پوشیدن لباس مراسم عزا هستیم.

با همۀ افکاری که در ذهن‌ام جمع است از خانه بیرون و راهی دانشگاه شدم. از این افکار در مسیر راه هم نتوانستم رهایی بیابم. حس می‌کردم قرار است اتفاقی بیفتد. نزدیک دانشگاه شدم و وقتی از موتر پیاده شدم دیدم، گروه گروه دختران دانشگاهی با لباس سر تا پا سیاه وارد دانشگاه می‌شوند. کارت ورودی‌ام را بیرون کردم و در صف ایستادم. صدای زنی از دور به گوش می‌رسید که می‌گفت:«چادر سیاه، چپن سیاه و ماسک سیاه». منی که اصلاً نتوانستم میانه‌ام را با ماسک، حتی در دورۀ همه‌گیری کرونا خوب کنم ماسکی ندارم. تازه مقداری موهایم از روسری نیز بیرون زده. با همۀ دل‌شوره‌ای که داشتم، نزدیک دروازۀ دانشگاه رسیدم.

به محض گذاشتن پایم بر دروازۀ دانشگاه زنی که قرار بود ما را بازرسی بدنی کند دست به روسری‌ام انداخت و روسری‌ام را جلو کشید. با عصبانیت برایش گفتم: حق ندارد به روسری‌ام دست بزند. بدن انسان شامل حریم خصوصی او است و هر نوع تماس بدون اجازه به بدن کسی مصداق آزار است و از سوی هر کسی باشد تجاوز به حریم خصوصی حساب می‌شود. لحظه‌ای درنگ کردم و دیدم همۀ دختران اطرافم با حیرت به من می‌بینند و این زنی که بدنم را بررسی می‌کند به حرف‌های آرمانی که چند لحظه قبل از دهن‌ام بیرون شد می‌خندد. به خنده‌اش اعتنایی نکردم و خواستم پا جلو بگذارم و وارد دانشگاه شوم. اما آن زن دوباره مانع ورودم به دانشگاه شد. برایم گفت: چادرم را طوری که او می‌خواهد به سر کنم. گفتم: مگر برهنه هستم؟ گفت: «چرا در نصف کله‌ات چادرت را پوشیدی؛ بی‌ادب بد اخلاق». بعد وقتی به پاهایم دید گفت: «ببین پاچۀ پتلونت هم بالا است و پاهایت برهنه».

همه دختران که قصد ورود به دانشگاه را داشتند به سوی ما می‌دیدند. من دیگر تحمل این همه بی‌حرمتی را نداشتم. برایش گفتم: بداخلاق تو هستی که از طالب معاش می‌گیری، بعد می‌آیی شکل و شمایل لباس پوشیدن ما را بررسی می‌کنی. مثل همیشه که با بسیاری از دانشجو‌یان رویه می‌کنند به کیف‌ام حمله کرد تا کارت ورودی‌ام را بگیرد. در برابرش مقاومت کردم. نگذاشتم به کیف‌ام دست بزند و کارت ورودی‌ام را در آورد. او را به عقب کشیدم. تا جایی که از شروع دانشگاه تا حال زیر حاکمیت طالبان به یاد دارم؛ فکر می‌کنم من از نخستین دانشجویانی بودم که در مقابل‌شان چنین برخورد داشتم. وقتی در برابر او مقاومت می‌کردم، متوجه شدم بیشتر دختران دانشگاه کنارم ایستاده بودند و از من حمایت می‌کردند. با این‌که به شدت عصبانی بودم، بلند شدن صدای دختران برایم قوت قلب بود.

نکتهٔ قابل تأمل برای من در دانشگاه و بیرون از دانشگاه این است که طالبان برای چیزهایی می‌گویند مبارزه کرده‌اند، خون ریختند و سال‌ها قربانی داده‌اند، اصلاً باورمند نیستند و برای‌شان ارزش ندارد. به‌یاد دارم روزی را که در آغاز دانشگاه، روزهایی که محدودیت‌ها در دانشگاه کم‌تر بود با دوستانم عکس می‌گرفتیم که افسر طالبان با دیدن ما حیرت‌زده بود و گفت: «صحیح ایستاد شو، عکسایت خوبش بیایه».

 گذشت یک‌سال ثبوتی برای صحت این حرف است. زنان را لت و کوب کردند، دروازۀ مکاتب به روی دختران را بستند، اقتصاد را به صفر رساندند، به حریم خصوصی تک‌تک شهروندان تجاوز کردند، نظامیان و غیرنظامیان زیادی را به قتل رساندند و قوانین جنگ را نقض کردند. همین‌گونه وقتی در بیرون از دانشگاه بارها شاهد بودم قربان و صدقۀ دختران زیادی رفتند و با لفظ “ماشاالله” آن‌ها را بدرقه کردند. این جملات و جملات شبیه این، خلاف همۀ ارزش‌هایی است که طالبان در تربیون‌ها فریاد می‌زنند. همواره تلاش دارند زنان را خانه‌نشین کنند و در عوض برای خود جای فراخ در بیرون از خانه داشته باشند.

همچنان بخوانید

شلاق در خیابان؛ مجازات پوشیدن «لباس رنگی»

شلاق در خیابان؛ مجازات پوشیدن «لباس رنگی»

6 حمل 1402
جایزه سیمون دوبووار

ستایش از یک انقلاب؛ جایزه سیمون دوبووار به زنان ایران اهدا شد

20 جدی 1401
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: آزادی پوششپوشش اجباری
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
مادرم مرا فروخت
هزار و یک شب

مادرم مرا فروخت

10 حمل 1402

وقتی سیزده ساله شدم یک پیرمرد 72 ساله به خواستگاری‌ام آمد. مردم محل می‌گفتند که مرد پولداری است. مادرم چون شیفته‌ی پول و ثروت بود، با آنکه زندگی مان رو به بهبود شده بود، بازهم...

بیشتر بخوانید
پس از طلاق فهمیدم که زندگی فقط دعوا نیست
هزار و یک شب

پس از طلاق فهمیدم که زندگی فقط دعوا نیست

12 حمل 1402

پس از سه ماه جنجال و مشاجره راحله موفق شد که از عزیز جدا شود و آن رابطه‌ی پر از خشونت هفت ساله را با برگه‌ی طلاق به پایان برساند.

بیشتر بخوانید
تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد
هزار و یک شب

تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد

6 حمل 1402

یاسمن ۳۵ ساله است. زن قد کوتاه و لاغر اندام، با چشمان بادامی و رنگ گندمی که از فرط کار و فشار زندگی در دیار غربت دور چشمانش چین و چروک برداشته و قدش خمیده است.

بیشتر بخوانید
قربانی بد دادن؛ احساس می‌کنم سال‌هاست بر من تجاوز می‌شود
هزار و یک شب

قربانی بد دادن؛ احساس می‌کنم سال‌هاست بر من تجاوز می‌شود

11 حمل 1402

لیلا همانطور که روی سکو نشسته است و پشم‌ می‌ریسد، به غروب طلایی‌رنگ آفتاب تماشا می‌کند و آه بلندی می‌کشد. نخ پشم را دور سنگ‌ می‌پیچاند و چادرش را پیش‌ می‌کشد.

بیشتر بخوانید
هشت سال در نکاح متجاوز
هزار و یک شب

هشت سال در نکاح متجاوز

23 جدی 1401

آمنه، زن جوانی است که در 15 سالگی از مکتب محروم و متحمل کودک‌همسری شد، تا 19 سالگی‌اش یک دختر کرد و بخاطر سنگین‌کاری دو بار جنینش سقط شد.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00