نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

در آستانۀ گذشتن یک سال از سقوط

  • نیمرخ
  • 23 اسد 1401
IMG-20220814-WA0003

نویسنده: روزبه امانی

به خانه آمدم در رسانه‌ها خبر فرار کردن زندانیان پل‌چرخی و رئیس‌جمهوری پیچیده بود و دیگر کار نظام را تمام شده دانستم، ما رسماً کشور بدون رئیس‌جمهوری بودیم و خلاء قدرت واقع شده بود.

صبح روز‌ یک‌شنبه(۲۴ اسد ۱۴٠٠ خورشیدی)، با وجود سقوط لحظه به لحظۀ ولایات کشور؛ طبق معمول آماده شدیم برای حضور در صنف درسی فلسفه در دانشگاهِ کابل. هیچ‌کس نمی‌دانست کابل با تمام انگیزه‌ها و امیدهایش سقوط خواهد کرد. رسیدیم به صنف درسی دانشگاه، از دختران هم‌کلاسی ما خبری نبود، فقط پسران حاضر بودند. اساتید هم آشفته به نظر می‌رسیدند، لحظه‌ای بعد از بگو و بخندهای فلسفی با رفقا، تصمیم بر این شد تا اگر امروز اتفاقی بیفتد؛ (که هیچ‌کس نمی‌دانست چه اتفاقی قرار است بیفتد)، تصویر دسته جمعی با هم داشته باشیم و یاران فلسفی؛ نیچه ، ولتر، روسو، افلاطون، مارکس و… با هم ایستادند و عکسی انداختند. اندکی بعد، هرج و‌مرج فضای دانشگاه را مسموم کرد و آوازه‌ای از سقوط نواحی شهر به‌دست طالبان به‌گوش می‌خورد، همه آشفته از دانشگاه بیرون شدند و به سوی خانه‌هایشان به راه افتادند.

دغدغۀ آن لحظات من همان کنجکاوی‌ام بود که همیشه لابه‌لای کتاب‌ها از سقوط و تغییر در بستر تاریخ، مطالب زیادی خوانده بودم ولی اکنون فرصت این را داشتم تا عیناً شاهد آن باشم. با لبخند و بدون پریشانی به طرف خانه‌هایمان روانه شدیم. از قضا آن روز هیچ بس شهری وجود نداشت، اگر دانشجو باشید می‌دانید بس شهری، یار و همراه همیشگی دانشجویان است! مجبور شدیم راه زیادی را تا خانه قدم بزنیم و هرج و مرج داخل شهر را شاهد باشیم. نگران رفقایی بودم که اهل ولایات بودند؛ ترس را در چهرۀ یکی دو تای‌شان می‌شد حس کرد، آن‌ها به کجا خواهند رفت؟ چه کار خواهند کرد؟

در میان راه عده‌ای را دیدم که پریشان به طرف خانه‌هایشان در حرکت بودند و می‌دویدند، عده‌ای از تاکسی‌ران‌هایی که سو‌ء‌استفاده‌گری‌شان به اوج رسیده و منتظر دربستی‌های چرب بودند، عده‌ای منتظر دزدیدن مال همشهریان‌شان، عده‌ای هم به فکر فرار از کابل! من به مجرد دیدن چهرۀ شکست خوردۀ سرباز پلیس که وسیلۀ نقلیه‌شان در میان راه میدان وردگ به کابل به رگبار بسته شده بود و حال مورد تمسخر مردمش قرار گرفته؛ فهمیدم سقوط چه طعمی دارد! در مورد طالبان شنیده بودم، به فکر این افتادم که همه چیز آیا همین‌قدر زود نابود شد؟ دیگر صحراها، ربابه‌ها، دریاها، آریاناها،دختران رباتیکی، شام‌های عاشقانۀ پل‌‌ سرخِ، لیسه موزیک، گروه صلصال و‌ شمامه و حتی دانشگاه را شاهد خواهیم بود؟ آیا دیگر می‌توان عاشق بود؟ حتی لحظه‌ای خودخواه شدم؛ دیگر ممکن خواهد شد فلسفۀ ادیان، شاه‌کارهای ولتر، هوگو و سارتر بخوانم؟ آیا می‌توانم کارشناسی ارشدم را در فلسفۀ روشنگریِ فرانسه بگیرم؟ خوب هر کسی دنیای خودش را دارد و نسبت به آن رویاهایی در سر می‌پروراند.

با رسیدن به محله‌مان شاهد بودم که چگونه پسران منظم و پتلون‌پوش‌ تغییر شکل داده‌اند و دیگر نمی شود. آنان دیگر، منِ گذشته‌شان را نداشتند! همه با چهره‌ای دیگر به منی که شلوار و‌ یخن‌قاق منظم داشتم می‌نگریستند. به خانه آمدم در رسانه‌ها خبر فرار کردن زندانیان پل‌چرخی و رئیس‌جمهوری پیچیده بود و دیگر کار نظام را تمام شده دانستم، ما رسماً کشور بدون رئیس‌جمهوری بودیم و خلاء قدرت واقع شده بود. ناامیدانه منتظر هر اتفاقی بودم. در آستانۀ گذشتن یک سال از سقوط، هنوز هم با حسرت به چهارراه ریاست‌جمهوری می‌نگرم و درگیرم که آیا دوباره یک روز حال همه خوب خواهد شد؟

همچنان بخوانید

از کندز تا تهران

از کندز تا تهران

18 ثور 1402
رویا رحیمی

سرنوشت خبرنگاری که بدنش در انفجار میدان هوایی سوخته بود

17 حمل 1402
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: روایت سقوط جمهوریتسقوط جمهوریت
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش
مقالات

تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش

2 میزان 1402

«نیک‌بخت، یک زن افغانستانی که 25 سال پیش توسط برادرش در دخمه‌یی تاریک زندانی شده بود، بالاخره توسط مأمورانِ طالبان آزاد می‌شود و درحالی‌که در بدترین وضعیت صحی قرار دارد، برای برادرش مجازات نمی‌خواهد.» 

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
سنگ صبور
هزار و یک شب

سنگ صبور؛ آمنه و خواهرش تحت سلطۀ طالبِ خانه‌گی

3 میزان 1402

آمنه هر روز نزدیک اذان صبح بیدار می‌شد و به گاو،گوسفندان و بزها علف می‌داد تا وقت دوشیدن، شیرشان بیشتر باشد. بعد از اذان وقتی هوا کمی روشن‌تر می‌شد، سرِ زمین می‌ر‌فت تا علفِ تازه...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN