نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

در سقوط نظام، همه‌ی ما باختیم

  • نیمرخ
  • 24 اسد 1401
مرضیه رضایی

نویسنده: مرضیه رضایی

بی‌خبر از سرنوشت تلخی که در کمین همۀ ما بود، زندگی به‌صورت نرمال ادامه داشت و من نیز مانند خیلی از بانوان دیگر با استفاده از فرصت نسبتاً خوب، اما محدودی که برای زنان به‌وجود آمده بود، به فعالیت‌های اجتماعی، اقتصادی، مبارزه علیه فقر، بی‌عدالتی و خدمت به خانواده، وطن و هم‌وطنانم مصروف بودم، تمام تلاشم این بود که به‌عنوان یک شهروند مسئول، مسئولیت و وظیفۀ خود را در قبال مردم و وطنم، به‌صورت درست ادا نمایم.

همگام با دیگر زنان مبارز و فعال، می‌خواستم ثابت کنم که زنان به‌عنوان نیمی از پیکرۀ جامعه، می‌توانند در کنار مردان و دوشادوش آنان در عرصه‌های گوناگون علمی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و هنری فعالیت کنند و در توسعه و پیشرفت کشور ایفای نقش نمایند و سهم بگیرند. من با توجه به علاقه و سلیقه‌ای که داشتم، به کارهایی صنایع دستی مصروف شدم و با سرمایه‌ای بسیار کم، کارم را شروع کردم و در مدت دو سال در این شغل، پیشرفت خوبی داشتم و از کارم راضی بودم.

من در این شغل، برای تعدادی از زنان که هنر خامک‌دوزی داشتند، زمینۀ کار و اشتغال آنان را در خانه‌های‌شان فراهم کردم تا آن‌ها نیز در قسمت تأمین مایحتاج زندگی در کنار مردان خانواده، سهم بگیرند و در حل گوشه‌ای از مشکلات اقتصادی خانواده، مؤثر واقع شوند. من در نمایشگاه‌های مختلف هنری و صنایع‌دستی شرکت و هنر خامک‌دوزی بانوان را به‌نمایش می‌گذاشتم و توجه مردم را به این هنر جلب و در نتیجه به کاروبار هنر خامک‌دوزی، رونق می‌بخشیدم، این کار، ضمن آن‌که باعث تشویق بانوان هنرمند و فعال در این عرصه می‌شد، زمینۀ کار و اشتغال را برای بیشتر بانوانی که هنر خامک‌دوزی داشتند، نیز فراهم می‌کرد.

در کنار کار صنایع‌دستی، تصمیم گرفتم در یکی از ادارات دولتی نیز استخدام و برای هم‌وطنان خود خدمت نمایم، لذا بعد از تلاش‌های فراوان و سه بار شرکت در امتحاناتی که از جانب کمیسیون اصلاحات اداری برای استخدام بست‌های دولتی به داوطلبی گذاشته شده بود، به‌عنوان کارمند تذکرۀ الکترونیکی کامیاب و استخدام شدم، زندگی بر وفق مراد پیش می‌رفت تا این‌که سقوط ولایت‌ها یکی پس از دیگری آغاز و زمزمۀ آمدن طالبان سر زبان‌ها افتاد؛ اما هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم که حکومت با آن‌همه نیرو و تجهیزات نظامی در برابر تعداد موتورسایکل سوار شکست بخورد و نظام سقوط کند؛ اما اتفاق افتاد آن‌چه نباید اتفاق می‌افتاد؛ غنی و تیم‌اش به کشور خیانت و مردم و وطن را معامله و کشور را بدون کدام مقاومت به طالبان واگذار و خودشان فرار کردند.

در یک‌چشم بر‌هم زدن، همۀ آرزوها بر باد رفت و کشور به‌دست یک گروه تروریستی و متحجر افتاد، با تسلط طالبان بر کشور، اولین قربانیان، زنان مظلوم افغانستان بودند که از تمام حقوق‌شان محروم و در خانه‌ها زندانی شدند، طالبان با صدور فرمان‌های پی‌درپی، زنان را از تحصیل، اشتغال، فعالیت‌های اجتماعی و… محروم و با وضع محدودیت‌ها و قیودات مختلف، آنان را از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی و شهروندی‌شان محروم و عرصۀ زندگی را برای زنان تلخ و دشوار و حتی ناممکن ساختند.

بازداشت‌های گسترده، قتل‌های مرموز و تلاشی‌های خانه‌به‌خانه و… باعث شده بود که هیچ‌کسی در کشور احساس امنیت نکند، لذا فرار گسترده و مهاجرت بی‌رویۀ شهروندان کشور برای نجات از زیر سیطرۀ طالبان آغاز گردید؛ به‌خصوص کسانی که در نظام پیشین در پست‌های امنیتی کار می‌کردند و هم‌چنین زنان فعال در عرصه‌های حقوق بشری، مدنی و اجتماعی، در معرض تهدید مستقیم طالبان قرار گرفتند. شوهرم نیز از جمله کسانی بود که تحت تهدید مستقیم گروهک حاکم وجود داشت؛ به‌همین خاطر ما نیز با وجود این‌که دل کندن از وطن برای ما سخت و دشوار بود، مجبور به ترک وطن شدیم.

دقیقاً در روز سوم سقوط کابل یعنی تاریخ ۱۸ آگوست، با چشمان اشک‌بار، قلب محزون و جسم بی‌روح، مسیری پر از ترس و وحشت را در پیش گرفتیم و با هزاران مشکل، بالاخره خود را به مرز پاکستان رساندیم و همراه با هزاران انسان رنج‌دیدۀ دیگر که در حال فرار بودند، برای نجات خود تلاش می‌کردیم. در مسیر مهاجرت به‌خاطر هزاره‌بودن توهین و تحقیر زیادی را تجربه کردم و بارها گریستم و با هزاران مشکل خود را به کویتۀ پاکستان رساندم.

حالا ما هستیم و زندگی در عالم پر از درد و رنج مهاجرت در کویتۀ پاکستان، به‌صورت طبیعی زندگی در مهاجرت، مشکلات و ناهنجاری خود را دارد، دست‌وبال آدم برای کار و شغل آبرومندانه بسته‌است، به‌خصوص در کویتۀ پاکستان، زمینه برای فعالیت زنان در خیلی از مشاغل دشوار و حتی ناممکن است. هزاره تاون، برای زنان دارای محدودیت‌های کاری جدی، مسئله برانگیز و حتی ناامیدکننده هست، من قبل از آمدن به هزاره تاون کویته، این منطقه را با توجه به باشندگان آن، مانند غرب کابل فکر می‌کردم و خود را برای کار و فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی آماده می‌نمودم؛ اما متوجه شدم که در این‌جا نه از زنان شاغل و باانگیزه خبری است و نه از همکاری‌های زنان با هم‌دیگر؛ البته تلاشم را کردم، اما موانع و مشکلات اجتماعی، مالی و فقدان روحیۀ هم‌کاری دست‌وبالم را بست، به‌گونه‌ای که پیش رویم یک مانع بزرگی سنتی قرار دارد، احساس می‌کنم عبور از این دیوار نیازمند یک ارادۀ جمعی بسیار قوی است که باید ایجاد شود.

اکنون با کمک یکی از دوستان دل‌سوز در یک مکتب فارسی، به‌عنوان معلم ایفای وظیفه می‌کنم و در تعلیم و تربیت فرزندان جامعه ایفای نقش می‌کنم. به امید روزی که وطنم دوباره آزاد شود و ما نیز دوباره به وطن عزیزمان برگردیم.

همچنان بخوانید

الهه: «شوهرم دیروز دموکرات بود، امروز طالب شده»

الهه: «شوهرم دیروز دموکرات بود، امروز طالب شده»

19 ثور 1402
چرخه زندگی بعد آمدن طالبان

«با آمدن طالبان، چرخ زندگی‌ام متوقف شد»

18 ثور 1402
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: قصه زندگی زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 2

  1. نوروزعلی says:
    10 ماه پیش

    برنامه تان عالی است!
    درمورد سقوط حکومت افغانستان بیشتر کار کنید ومستند جمع اوری کنید

    پاسخ
  2. Abulfazl Rahmani says:
    10 ماه پیش

    داستان واقعی تلخ و غم انگیزی بود.
    بهرحال..امید که محدویت‌ها و زندگی در گوینه پاکستان بر وفق مراد شما واقع شود.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»
زنان و مهاجرت

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار...

بیشتر بخوانید
«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»
هزار و یک شب

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

2 جوزا 1402

خانه‌‌ای‌ قدیمی با دیوارهای رنگ و رو رفته و بعضاً فروریخته‌اش، سمیه 14 ساله و مادرش کریمه 33 ساله‌ را درون یکی از اتاق‌های کوچکش که تا سوراخ شدن دیوارهایش چیزی نمانده جا داده است. این خانه در دورترین نقطه‌ی غرب کابل...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
هزار و یک شب

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00