نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

یک سالگی تسلط گروه طالبان بر افغانستان

  • نیمرخ
  • 27 اسد 1401
سقوط

نویسنده: محمدمصطفی محمدیار

همسرم با شنیدن این حرف و خبر، دوباره به یاد روزهای گذشته و خاطرات حکومت‌داری طالبان افتاد، چشمانش راه کشیده و در یک نقطۀ نامعلوم وصل شده بودند. از من می‌‏پرسید، حال چه کنیم؟ چه بخوریم، چگونه زندگی کنیم و چگونه‏ ها و چطورهای دیگر که من برای ایشان پاسخ نداشتم.

در افغانستان حدود ۴ دهه شد که موضوعی خوب و خوش رخ نمی‏‌دهد و بدیهی‌است که هر کدام از این خبرهای ناخوش، روی روحیه و ذهن انسان تأثیر سوء به‌جا می‏‌گذارد. به‌همین دلیل و با استفاده از حجم مطالعه‌ای که دارم، سال‌ها شد که ترک گوش دادن به اخبار را راهی برای جلوگیری از دچار شدن به بیماری‏‌های روحی و روانی به‌طور مستقیم و بیماری‏‌های جسمی به‌طور غیر مستقیم، یافته بودم.

ولی همان‌طور که از خوبی‌‏های فرار از شنیدن اخبار گفتم، این امر مشکلاتی را نیز در پی داشت. من و خانواده‏ام با این‌که از ناگواری‌های اخبار از طریق رادیو و تلویزیون خود را محافظت می‏‌کردیم، ولی طبعاً که با ورق زدن رخ‏نامه (فیس بوک) یا از طریق زبان مردم عوام و پیرامون‌مان در مورد اخبار تلخ آگاه می‏‌شدیم. این امر تا حدودی تأثیر منفی خود را در وجود ما می‏گذاشت. به همین سبب، در روزهای اخیر پیش از تسلط طالبان بر کابل، ما هم مانند هر کس دیگر، روی اوضاع و احوال آتی و احتمالات گپ زده و سعی بر حل آن مسائل می‏کردیم.

من و همسرم با این که در کارگاه‌مان مصروف خیاطی برای امرار معاش بودیم، پس از این که روی ۷۰۰۰۰ (هفتادهزار) افغانی ذخیرۀ ما در بانک گپ زدیم که آیا آن را به‌خاطر بد شدن اوضاع بعدی از بانک خارج کرده و نزد خود نگه داریم و یا به دلیل خطر سرقت شدن آن از خانه، خوب است که در بانک بماند؛ در مورد أخذ تصدیق‏نامه فراغت همسرم از برنامه ستاژ حقوقی واقع در مرکز ملی آموزش حقوقی سخن زدیم که آیا برای أخذ آن به پوهنتون کابل برود و یا فعلاً به انجام و اتمام سفارشات مشتریان خود برسیم.

پس از این‌که افکارمان در این موارد به هیچ نتیجه‌ای نرسید، به پدر همسرم زنگ زدیم و خواستیم که نظر و مشورۀ ایشان را، به‌خاطر سن بالا و تجارب بیشتر زندگی ایشان نسبت به ما بدانیم. پس از این‌که نظر ایشان را در مورد أخذ ذخیرۀ پولی از بانک و أخذ تصدیق‏نامه دانستیم، کارهای کارگاه خود را برای آن روز ترک کرده و برای حل موارد فوق شتافتیم. ما به دلیل سرعت عمل‌مان، به جای موترهای کرایی، با موتر شخصی‌مان از چهل‌ستون (منزل ما) در ابتدا به سوی پوهنتون کابل حرکت کردیم تا پس از أخذ تصدیق‌نامه، به سوی بانک رفته و پول خود را خارج بکنیم. تا پوهنتون کابل همۀ مسیر، راه عادی به نظر می‏رسید، ازدحام مردم و موترها، کراچی‏های ترکاری فروشان، سر و صداهای اطراف ما، وجود پلیس و ترافیک در چهارراه‏ها، هیچ تفاوتی نسبت به روزهای قبل به نظر ما نداشت. ما از دهمزنگ با خود به سوی ایستگاه کارته سخی و سرک پوهنتون طبی، در صندلی عقبی موتر راکبین نیز بلند کردیم، همسرم را مقابل درب دانشگاه پیاده کرده و خودم با بقیۀ راکبین تا نقطۀ اخیر سرک، جهت پیاده کردن بقیۀ راکبین رفتم. زمانی که مقابل درب دانشگاه برگشتم، دیدم که برخی از محصلین خارج شده‏اند و من تا خروج همسرم در ظرف ده دقیقه می‏توانم راکبین محصلین را تا سرک سیلو رسانده، کرایه‏های ایشان را گرفته و برگردم، بدین طریق از وقت بی‌کار خود، استفادۀ مثبت بکنم. همین‌که به سرک سیلو رسیدم، همه چیز متفاوت به نظر می‏رسید؛ راکبین، موتر پیدا نمی‏توانستند و موترهای موجود در آن‌جا، کرایه‏های گزاف نسبت به مقدار اصلی طلب می‏کردند. به من هم پیشنهاد شد تا اگر حتی به شکل دربست ایشان را بردارم، ولی از آن‌جایی که من باید برای گرفتن همسرم می‏رفتم، دربستی‏ها را رد کردم. ولی راکبین غیر دربستی تا دهمزنگ را برداشتم، تا از مقابل دانشگاه کابل گذشته و همسرم را نیز بگیرم، سواری‏ها را در دهمزنگ پیاده کرده و ما به طرف پارلمان سابقه در سرک دارالامان جهت أخذ پول‌مان به بانک برویم.

نخست این‌که از سرک سیلو تا نزد همسرم، به جای پنج دقیقه، در پانزده دقیقه رسیدم و از دانشگاه کابل تا بانک و از آن‌جا تا چهل‌ستون بیشتر از سه ساعت را گرفت. با این‌که بانک بسته بود، ولی سرک‏ها آن‌قدر ازدحام داشتند که حتی موترها، کوچک‏ترین حرکت و تکان نداشتند. همۀ موترداران و رانندگان، موترهای‌شان را خاموش کرده بودند. من هم به نسبت خستگی که ناشی از چندین ساعت نشستن عقب فرمان موتر بود، از موتر خارج شدم و با صحبت کردن با سایرین، فهمیدم که طالبان موفق شده و کابل را تصرف کرده‏اند.

همسرم با شنیدن این حرف و خبر، دوباره به یاد روزهای گذشته و خاطرات حکومت‌داری طالبان افتاد، چشمانش راه کشیده و در یک نقطۀ نامعلوم وصل شده بودند. از من می‏پرسید، حال چه کنیم؟ چه بخوریم، چگونه زندگی کنیم و چگونه‏ها و چطورهای دیگر که من برای ایشان پاسخ نداشتم. همسرم نیز به این پرسش‏های خود پاسخ نداشت، چون از دورۀ پیشین طالبان و آن روزگار نکبت و مملو از هرگونه عسر و حرج و آن بیچارگی و درماندگی، خاطره‏های اختناق‏آور داشت و من با این‌که برای او هیچ پاسخ نداشتم، چون متولد پاکستان بودم و سال ۱۳۸۱ آغاز حکومت حامد کرزی به سن ۱۱سالگی به کشور برای بار نخست آمده بودم و در مورد طالبان فقط انواع و اقسام داستان‏های منفی که از همه شنیده بودم، در ذهن داشتم. ولی طبق عرف مسلمانی و افغانستانی برایش دلداری داده و می‏گفتم: خدا مهربان است، پس از هر تاریکی، روشنی؛ پس از هر شب، روز و پس از هر نشیب، فراز وجود دارد.

اما هنوز با این‌که یک سال از ورود کامل این گروه تروریستی می‌گذرد، هر دوی ما نه، بلکه همۀ ملت معصوم و مظلوم ما در پی همان روشنی، روز و فراز نامعلوم هستیم تا اگر پیش از مردن به آن دست یابیم.

همچنان بخوانید

صنم کبیری؛ زن بارداری که علیه طالبان به خیابان آمد

صنم کبیری؛ زن بارداری که علیه طالبان به خیابان آمد

14 جوزا 1402
کشف هویت جنسی

یاسمین: کشف هویت جنسی‌‌ام سخت، اما دل‌پذیر بود

14 جوزا 1402
موضوعات مرتبط
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش

پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت

13 جوزا 1402

گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش می‌دید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگی‌اش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...

بیشتر بخوانید
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»
زنان و مهاجرت

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00