نویسنده: وحیده امیری، عضو حرکت خودجوش زنان مبارز افغانستان
تسلط گروه طالبان بر افغانستان یکی از پر دردترین، جنجالیترین و بدبختترین زمان دگرگونیهای زندگی زنان در حوزههای مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است. این یک دورهی حذف زنان از سطح جامعه میباشد. طالبان دروازههای مکاتب و دانشگاهها و وزارتخانههای دولتی و نهادهای غیر دولتی و موسسات را به روی زنان بستند. زنان برای به دست آوردن هویت شان دست به اعتراضات مدنی زدند. این عمل در مقابل قدرت و بیعدالتی روزگار یک گام فضیلت و جسارت انسانی است. اعتراضکنندگان میکوشند به عدالت اجتماعی و ارزشهای شهروندی برسند. در کتاب «خیابان؛ اعتراض و قدرت» نویسنده در رابطه به تغییر شرایط ناپسند سیاسی و اجتماعی میگوید: «تنها راه تغییر اجتماعی و سیاسی، اعتراض مدنی است.»
از هفته ورود طالبان به کابل دو اعتراض کوچک را انجام دادیم. بعد روی اعتراضات بزرگ با جمع زنان توانا و دانا و مبارز «حرکت خودجوش زنان مبارز افغانستان» را بنا کردیم. تا این دم که بیش از یک سال از سلطهی طالبان بر کشور میگذرد، همواره صدای عدالتخواهی را بلند کردیم. اگرچند گروه طالبان میکوشد زنان معترض را خاموش کند و زنان به گونههای مختلف سرکوب شدهاند. تاریخ نیز ثابت کرده است که همیشه زنان در جامعه مردسالار از متن جامعه حذف شده و به حاشیه رانده شدهاند. اما قرار نیست این تاریخ برای همیشه ثابت و حاکم باقی بماند. تاریخ را میشود تغییر داد و دیگرگونه نوشت. ما زنانی بودیم که با حرکت مدنی و با قدرت انسانی خود در مقابل جنگجویان مسلح یک گروه تروریستی اعلان موجودیت کردیم، بارها نیروی نظامی طالبان در خیابان بالای ما فیر کردند، زخمی شدیم، دستگیر شدیم، شکنجه شدیم، اختطاف شدیم، از هر گونه خشونت، ظلم و دهشت برای از میان برداشتن ما استفاده کردند، اما ما هنوزهم هستیم، زنان چشم در چشم طالبان ایستادگی کردند و اکنون از شهر کابل و هرات به سراسر کشور تکثیر شدهایم.
در خیابانهای اعتراض کابل، ساعتها ما را اسیر گرفتند، گاز اشکآور پاشیدند، شوک برقی دادند، لتوکوب و شنکجه کردند ولی اعتراضات مدنی ما بیشتر شد. به یاد دارم، سال گذشته در همین روزها، دقیقا چهارم سپتامبر 2021 میلادی، حرکت خودجوش زنان مبارز افغانستان بزرگترین حرکت اعتراضی خود در سطح کشور را انجام داد. همه در این روز در یک وحشت سخت قرار گرفته بودیم که گروه طالبان تلاش کرد صدای ما را در گلو خفه کند. بخشی از صحنههای آن اعتراض را در دنبالهی این متن یادآوری میکنم که در خیابان اعتراض بر ما چه گذشت.
بخش نخست: چهارم سپتامبر، شهر کابل، اعتراض برای حقوق زنان
ما با هماهنگی از آدرس حرکت خودجوش زنان مبارز افغانستان صدها زن را به خیابانهای کابل فراخواندیم و در قسمت پل محمودخان تظاهرات را آغاز کردیم. همه ما شعار میدادیم «طالبان طالبان، ناقض حق زنان» و «طالبان طالبان، ناقض حق انسان». خواست ما واضح بود، حقوق اجتماعی زنان را مطالبه میکردیم. برای انگیزه دادن به همدیگر بلند میخواندیم «نترسید نترسید، ما همه باهم استیم». در جریان این راهپیمایی از کشته شدگان نیروهای نظامی دوره جمهوریت نیز یاد میکردیم. اما طالبان در مقابل ما زنان از گاز اشکآور، شلیک هوایی و شوک برقی کار گرفتند. تجمع افراد مسلح طالبان زیاد بود، ما را در خیابان اسیر گرفتند. طالبان ما زنان را لتوکوپ کردند. زخمی شدیم، خون ما در خیابان ماندگار شد. ترس و وحشت از طالبان و درد ناامیدی سر تا پای وجود مرا میلرزاند. بازهم حق و آزادی زنان را فریاد میکشیدیم. طالبان به جای تأمین حق و آزادی زنان و یا گوش سپردن به خواستهای مان، بر ما فیر میکردند و جیغ میکشیدند «چپ شه!» پاهایم میلرزید، زبانم به کامم چسبیده بود. وقتی شلیک گلولهها شدت میگرفت بر زمین مینشستیم، یکی از همرزمانم دستهایم را محکم گرفت و میگفت «ما باید زنده باشیم وحیده، باید برویم.»
طالبان میگفتند دیگر اجازهی اعتراض ندارید. خاموشانه به خانه بروید، هرزمان که حکومت ما اعلان شد برای تان شغل میدهیم، لابد اعتراض کنندگان قبول کردند، ما همه ناگزیر برگشتیم و دوستان مان را که زخمی شده بودند به شفاخانه انتقال دادیم. بغض و درد گلویم را میفشرد. با صدای بلند میگفتیم: «ما زنان ابیستاده هستیم و به اعتراضات ادامه میدهیم تا به حقوق انسانی خود برسیم. حق آموزش دختران، حق کار برای زنان، مشارکت سیاسی و آزادیهای فردی زنان از اولویتهای خواست ما زنان معترض بود.»
زنان افغانستان طی دو دهه اخیر با خیلی دشواریها و نابرابریها مبارزات خستگیناپذیز داشتند و تلاش کردند در عرصه عمومی حقوق مانند آموزش، اشتغال، مشارکت در پروسههای دموکراتیک مثل انتخابات، راه یافتن در ردههای بلند دولتی، عضویت در پارلمان و… را به دست آورند. اما با بازگشت طالبان در قدرت، این حقوق و موقعیتهایشان را از دست دادند.
بخش دوم: ششم سپتامبر، شهر کابل، اعتراض بخاطر جنایتهای طالبان در پنجشیر
روزهای دشواری بود. پنجم سپتامبر 2021، من از خستگی اعتراض روز گذشته حالم خوب نبود. خبرهای جنگ در پنجشیر پیچیده روان بود که طالبان شدت آتش را افزایش دادند. همهی خانوادهام پریشان بودند و من در هراس بودم. همهجا سکوت تلخ حکمفرما بود. وحید برادر کوچکم در حیرت مانده بود. چند کلمه را تکرار میکرد: «خدایا ای چی شد؟!» چشمهایم پر از اشک میشد. من تکرار میکردم که باید اعتراض کنیم. خانم برادرم زن باسواد است. پریشان بود اما مانند من گریه نمیکرد. بلاخره شب سیاه فرا رسید. در فیسبوک خواندم که طالبان فهیم دشتی را کشتند. دستپاچه شدم، به چند دوستم پیام دادم که این خبر راست است؟ همه گفتند متاسفانه حقیقت دارد. همه جا تاریک بود. وحید بچهها را خواباند. من داخل اتاقم رفته گریه میکردم. صدای گریهی خانم برادرم که طاقتش را از دست داد بود نیز شنیده میشد. کابل غرق در سکوت و سیاهی بود. ستارههای آسمان کابل خاموش بودند، مهتاب دیده نمیشد من با چشم گریان در فیسبوک چند سطری نوشتم، منتظر صبح بودم. زمانی که صبح شد پیامی در گروپ وتساپ زنان معترض ماندم و همه را برای اعتراض خیابانی دیگر دعوت کردم. حالم خوب نبود، تشدید محدودیتهای طالبان بر زندگی زنان و کشتار افراد ملکی و تحمیل یک جنگ تمام عیار و لشکرکشی بر مردم پنجشیر فشار روانی و اضطراب شدیدی بر من وارد میکرد. تنها توان مان اعتراض مدنی بود، تا صدای قربانیان این ستمهای طالبان باشیم و درد زنان افغانستان و مردم پنجشیر را فریاد بکشیم. کل کشور زیر استبداد طالبان آشفته و غمانگیز بود. همه چیز از بین رفته بود. من با چهرهی پریشان، چشم پر از اشک و روی ناشسته از خانه برآمدم. قرار ملاقات با زنان معترض را از طریق انترنت هماهنگی کردیم، زمانی که در رستوانت رسیدم دختران معترض رسیده بودند. آنها دخترانی بودند که به برقع و حجاب سیاه طالبان «نه» گفته بودند و در آنجا همگی با لباسهای قشنگ و رنگین نشسته بودند. اما من با آن وضع آشفته دیوانه به نظر میآمدم. چون وضعیتم خیلی بد بود.
جلسه آغاز شد و یکی از نگرانیهای که مطرح میشد این بود که بعضی از آدمها از اعتراضات ما سواستفاده خواهند کرد. بعضی از دخترها اعتراض را رد کردند و گفتند به این زودی ممکن نیست. اما من در خود میسوختم شبیه پنجشیر در آتش جنگ طالبان. من تأکید داشتم که ما باید اعتراض کنیم، این مسئولیت ما است؛ ما به یک بار اعتراض مسئولیت خود را ادا نکردیم، باید صدا بلند کنیم.
یکی از دختران معترض گفت شماری از جوانان در چهارراه شهید راهپیمایی اعتراضی دایر کردهاند. شماره یکی از پسران معترض را برایم داد و با عجله تکسی گرفته حرکت کردم. ساعت 12 ظهر بود. جادههای کابل بوی استبداد میداد. مردم در سطح شهر همه مضطرب و ناامید دیده میشدند. تا به خانه رسیدم وجودم خشک شده بود و بیحال بودم. اندکی آب نوشیدم و به بسیار سرعت دوش گرفتم که تمام جانم کسل بود. فکر میکردم که کوهها بار سرم است. چند دقیقه زیر آب غمها و وحشت کابل را رها کردم. آب مقدس برایم راحتی داد.
دوباره آماده شدم که به خیابان بروم. هنگام رفتن به خیابان اعتراض دو جوره لباس را روی هم میپوشم. موهایم را بستم. رفتم تا کفشهایم را محکم ببندم. زمانیکه میخواستم بروم نان چاشت آماده بود. خانم برادرم لوبیا و ترکاری خوبی روی سفره چیده بود. وحید برادرم گفت میروی؟ گفتم ها! تعارف کردند که باید نان بخوری، کمی غذا خوردم و خانم برادرم را گفتم «بیا نمیروی به اعتراض؟» با اشتیاق گفت «میروم». خانم برادرم به اتاقش رفت که آماده شود، از دنبالش رفتم و برایش گفتم درست است درد زیادی داری اما تو طفل داری و این راه خیلی خطرناک است. او گفت «نه وحیده، خیلی از غم پر هستم میروم چیزی نمیشود.» وحید گفت: خواهرم خو بود حالا زن هم معترض شد، من جواب مردم را چی بگویم! خاموشانه گپهای وحید را به گوش سپردیم و از خانه بیرون شدیم. در تکسی نشستیم و به پسرهای معترض زنگ زدم. گفتند ما رسیدیم اگر ممکن است شما هم حرکت کنید. گفتم ما بین راه هستیم، خانم برادرم به همکار خود زنگ زد که چند نفر جمع کنید برای اعتراض که تعداد مان زیاد شود. طرف میگفت چرا وقت خبر نکردی که زنگ میزدم. گفت حالا شما و دیگر دوستهای که میتوانند اشتراک کنید.
وقتی به جمع پسران معترض رسیدیم، شعار و بنر آماده نکرده بودند، از قطعنامه هم خبری نبود، اما همگی درد داشتند و از کشتار بیرحمانهی طالبان در پنجشیر عقدهمند بودند. خانم برادرم گفت شعار را چی کنیم؟ همگی دلهای پر از درد داریم و میدانیم چه میخواهیم هرکدام دو کلمه گپ زده نمیتوانیم؟ بالاخره حرکت کردیم و من سراسر تأکید داشتم که باید در خیابان ایستادگی کنیم. در کارته پروان که رسیدیم به شعار گفتن و راهپیمایی آغاز کردیم. ابتدا تعداد مان اندک بود و همگی با یک صدا میگفتیم «نسلکشی را بس کنید!» چند قدمی گذشته بود که رنجرهای طالبان رسیدند. همه سلاح شان را به طرف ما بالا گرفتند که فیر کنند. جنگجویان طالبان همه با چهرههای سیاه مویهای دراز بود و خشمگین دور ما را حلقه کردند.
ترس همهجا را فرا گرفته بود. یک فرمانده شان پیش آمد و برای ما الفاظ زشت و ناروا گفت. داد کشید: آشوبگرهای جامعه چی گپ است؟ نسل امریکا چقدر پول میگیرید که اعتراض به راه میاندازید؟ همه تان بروید به خانههای تان وگرنه همه تان را ضربه میکنیم.
ما گفتیم شما چرا این همه بیعدالتی را در کشور آوردید؟ چرا سر پنجشیر بم باران هوایی کردید که صدها کشته به جا مانده، چرا این همه ظلم میکنید؟ رییس آیاسآی پاکستان چرا غیر قانونی به کشور آمده؟
طالب گفت: شما چرا چهل و دو کشور راسر ما آورده بودید؟ ما هم باقدرت خود کشور را از دست کفر رها کردیم.
ما گفتیم شما معامله کردید، اشرف غنی کشور را براساس قومی و پشتونوالی به شما تسلیم کرد. افراد طالبان از این بگومگو خون شان به جوش آمده بود و با اسلحه به موتر زدند تا ما پراگنده شویم. این وحشت بچهها را ترساند، همه گفتند باید برویم و صبح با هماهنگی و افراد بیشتر بیاییم. اما من گفتم نمیرویم. ما باید صدای عدالت را به گوش قدرتمردان برسانیم. تعداد اندکی دختر و پسر معترض میان لشکر تا به دندان مسلح طالبان در خیابان گم شده بودیم. وحشت زیاد بود. خانم برادرم مرا کشید و به زور در موتر بالا کرد. از پیشروی منصرف شدیم و همگی حرکت کردیم. در طول راه به دوستانم گفتم ما باید ایستادگی میکردیم، ما و شما اعتراض داریم، نباید با هیاهوی قدرت دست از اعتراض برداریم. کسی که قدرت دارد با هزار نیرنگ میخواهد معترضان را سرکوب کند تا صف معترضان گسترش نیابد. راننده تکسی میگفت «خانم صدایت را نکش، طالبان دستگیر مان میکند.» با دست خالی و ناامید به سوی خانه آمدیم. اما میدانستیم که کار ما در اینجا به پایان نرسیده است. باید همهی مردم اعتراض کنند و این اعتراضات به جنبش روشنفکری زنان مبدل شود. ارچند حرکت همان روز ما سرکوب شد اما دهها برنامه اعتراضی دیگر در خیابانهای کابل اجرا کردیم. بارها توسط طالبان سرکوب شدیم، اما خاموش نمیشویم.