بیست و چهار سال قبل از امروز در اوج فقر و محرومیت دختری در خانوادهای متوسط در یکی از روستاهای دوردست و محروم ولایت دایکندی متولد شد. اسمش را حمیده گذاشتند. با وجود رسوم و عنعنات ناپسند ازدواجهای زیر سن و اجباری و محرومیت از آموزش و تحصیل، خانوادهی حمیده دست و بال او را گرفتند تا به مکتب برود و درس بخواند تا روزی به آرزوهایش برسد.
حمیده حسینی، خبرنگار، بیست و چهار سال سن دارد. او از رشتهی حقوق و علوم سیاسی لیسانس خود را گرفته و کار خبرنگاری را به صورت تجربی از رسانههای محلی دایکندی شروع کرد بعد از پنج سال کار در رسانه به کابل رفت و در کنار کار خبرنگاری با شماری از نهادهای غیردولتی برای محو بیسوادی همکاری خود را آغاز کرد. او مدتی در وزارت امور مهاجرین و عودت کنندگان وظیفه انجام داد. حمیده در کنار همهی این مسئولیتها یک رستورانت کوچکی به اسم «سفرهخانهی لیلا» در کابل ایجاد کرده بود و با پختن غذاهای سنتی و هوسانه زمینهی اشتغال به چندین زن دیگر را نیز فراهم کرده بود.
حمیده حسینی در گفتوگو با نیمرخ میگوید در یک زندگی عادی اهداف و برنامههای درازمدتی برای خود و دیگر زنان داشته اما با آمدن گروه طالبان فصل خزان آرزوهای او و دیگر دختران فرا رسید. شهری که تا چند روز قبلش بستری برای تحقق آرزوهایش بود حالا کوچه و پسکوچههایش ترس بود و وحشت. اندکترین فرصتی برای کار و زندگی در افغانستان نداشت. از این روی او ناگزیر راه مهاجرت غیرقانونی را در پیش گرفت.
روایت سقوط
پانزدهم آگست ۲۰۲۱ میلادی شبیه یک رمز در اذهان مردم افغانستان حک شده است و هرکسی از ۱۵ آگست روایتها و خاطرات تلخ منحصر به فرد خود را دارد. حمیده حسینی نیز صبح پانزدهم آگست را به خوبی آغاز کرده بود تا اینکه ساعاتی پس از آن به تلخترین روز زندگیاش مبدل شد. او به نیمرخ در توصیف آن روز میگوید: «صبح پانزدهم آگست وقتی از خواب بیدار شدم مثل همیشه آماده شده و به دفتر کارم رفتم اکثر همکارانم که زنان بودند نیامده بودند، جز آنانیکه بودن شان در دفتر ضروری بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفتند امروز طالبان به کابل میآیند.»
حمیده با شنیدن جملهی «طالبان میآیند» برای یک لحظه شوکه میشود. او میگوید: «نمیتوانستم این جمله را برای خود هضم کنم. درک و تصورش در توانم نبود. بعد از گذشت یکی دو ساعت ما را هم رخصت کردند که تا به خانههای خود برگردیم.»

سراسیمگی همهی شهر را فرا گرفته بود. «وقتی از دفتر کارم در منطقه افشار کابل بیرون شدم مسیر کوته سنگی را در پیش گرفتم تا به سمت خانهام در دشت برچی بروم. ازدحام بیش از حد در خیابانهای کابل همه را به وحشت انداخته بود. هرقدر پیادهروی کردم موتری نیافتم که سمت خانه بروم. مجبور شدم همچنان سراسیمه و پیاده مسیرم را ادامه دهم. وقتی در ساحه پل سوخته رسیدم دختران دانشجو را دیدم که اتاقهای دانشجویی را ترک کرده بودند و با وسایل شان به خیابانها ریخته بودند تا به خانههاشان برگردند اما هیچ سیستم ترانسپورتی فعال نبود و هیچ موتری سرنشین بر نمیداشت و من گریهکنان فقط راه میرفتم تا اینکه به خانه رسیدم.»
خانم حسینی همچنان میگوید وقتی یک هفته از سقوط کابل بدست طالبان گذشت آنان امید ماندن و زندگی کردن تحت سلطهی طالبان را از دست دادند.
اما چرا مهاجرت غیرقانونی؟
حمیده میگوید «وقتی هجوم مردم بر میدان هوایی کشور و مرزهای زمینی را در خبرها دیدیم ناامیدتر شدیم، دروزاهی رستورانت سفرهخانهی لیلا بسته شده بود، دفتر کاری مان بسته شده بود و بخاطر فعالیتهای رسانهای خود از امنیت جانم مطمئن نبودم. دیگر حق کار و فعالیت هم نداشتم. از این رو تصمیم گرفتم با خانوادهام وطن را ترک کنم. حتا نتوانستم برای آخرین بار به سفرهخانهی لیلا بروم که روزی با هزاران امید و آرزو در و دیوار آن را طراحی و رنگآمیزی کرده بودم تا مستقل و خودکفا شوم، از طرفی هم چند زن دیگر از آن طریق صاحب شغل شده بودند.»
او افزود که «در این سراسیمگی و بیسرنوشتی، از تلاش برای تخلیه در میدان هوایی نیز ناامید شده بودیم. بعضی از اعضای خانواده اسناد سفر نداشتند. تلاشهای ما برای خروج قانونی نتیجه نداد و آخرین گزینه (مهاجرت غیرقانونی) را انتخاب کردیم. بعد از هماهنگی با یک قاچاقچی انسان، با پوشهای سنتی و لباسهای روستایی روانهی مرز زمینی به یک کشور همسایه شدیم. وقتی به مرز رسیدیم تقلای مردم را میدیدم که برای زنده ماندن مهاجر میشدند. از هفت خوان رستم توهین و تحقیر باید میگذشتند. با چشمهای پر نم و قلب شکسته از مرز گذشتیم. ترک وطن کار سادهای نبود، اما وقتی تمام اهداف و آرزوهای مان به حلق طالبان فرو شده بود دیگر گزینهای نداشتیم.»
امروز سیزده ماه از سقوط کشور به دست گروه طالبان گذشته است اما حمیده میگوید هنوز به بیوطنی عادت نکرده است: «هنوز موقع مرور خاطراتم بیقرار میشوم، میشکنم و زخمهایی که بر روان من نشسته تازهتر میشود.»
اما او با خروج از افغانستان و مهاجرت غیرقانونی به کشور همسایه فقط توانست جان خود و عزیزانش را از کشته شدن به دست جنگجویان گروه طالبان نجات دهد. سردرگمی و بیسرنوشتی هنوزهم باقی است.
«در اینجا نیز سرگردان و سرنوشت مبهمی را پیشرو داریم. هر روز با ناامیدی دست و پنجه نرم میکنیم. اما دل خوش به اینم که حداقل زنده هستیم و آرزو میکنیم روزی دوباره به وطن بازگردیم.»
حمیده هر لحظه پیگر وضعیت مردم افغانستان تحت تسلط گروه طالبان است و خبرهای مربوط به زنان را دنبال میکند. «از این سوی مرز، محرومیت زنان و دختران را در افغانستان میبینم و فرو میریزم، به محرومیت و سرگردانی خودم مینگرم و فرو میریزم. ما زنان در جنگهایی که هیچ نقشی نداریم قربانی میدهیم.»
اما حمیده دلخوش به آن است که مبارزهی مدنی زنان علیه گروه طالبان نتیجهی خوبی در پی داشته باشد؛ ارچند از نحوهی همراهی جامعه جهانی ناراضی است.
به گفتهی او، «زنان افغانستان از نخستین روزهای قدرتگیری طالبان در مبارزه و تلاش برای سرنگونی طالبان استند. گرچه در نشستهای بینالمللی همواره سعی بر این دارند تا خواستههای ما زنان را تقلیل دهند و به باز شدن دروازههای مکتب اکتفا کنند. اما من امیدوارم روزی این وضعیت توسط ما زنان درهم بشکند. زنان افغانستان هیچ موافقتی با نظام سرکوبگر و افراطگرای دینی طالبان ندارند، ما اعتراض داریم و انتظار داریم جهانیان صدای اعتراض ما را بشنوند و طالبان را به رسمیت نشناسند، فشارهای سیاسی را افزایش دهند تا از قدرتمند شدن این گروه جلوگیری شود.»