نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

قربانیان کاج؛ نرگس می‌خواست پزشک شود تا به زنان روستایی کمک کند

  • صنوبر
  • 17 میزان 1401
IMG-20221009-WA0002

نرگس محمدی یکی از قربانیان حمله‌ی تروریستی بر مرکز آموزشی کاج است که روزانه مسیر خانه اش تا لیسه زینب کبرا و مرکز آموزشی کاج در دشت برچی را ساعت‌ها پای پیاده می‌رفت. او یکی از دانش‌آموزان ممتاز و نخبه آموزشگاه کاج بود و آرزو داشت در رشته‌ی طب معالجوی تحصیل کند و پزشک‌ شود تا به زنان و دختران روستایی کمک کند.

نرگس 18 ساله از ولسوالی میرامور ولایت دایکندی بود. او زمانی‌ که ۹ سال سن داشت و صنف سوم مکتب بود خانواده‌اش از دایکندی به ولایت هرات رفتند.

سخی‌داد محمدی، پدر نرگس به نیمرخ گفت بخاطر اشتیاق دخترانش به درس و تعلیم به ولایت هرات رفتند تا فرزندانش به آموزش دسترسی داشته باشند؛ زیرا دایکندی یکی از محروم‌ترین ولایت‌های افغانستان است و در اکثر روستاهای این ولایت کودکان به خدمات آموزشی دسترسی ندارند. آقای محمدی با انجام دادن کارهای شاقه و طاقت فرسا نیازهای خانواده نُه نفری خود را تأمین می‌کند تا فرزندانش بتوانند درس بخوانند.

نرگس در شهرک جبرئیل هرات وارد مکتب دولتی محرا‌ب‌الدین جامی شد و در کنار درس‌های مکتب، آموزش علوم دینی را در نهاد خیریه‌ی میلاد نور آغاز کرد و قاری قرآن شد. او در حالی که دانش‌آموز مکتب بود در نهاد میلاد نور مربی قرآن و علوم دینی نیز شده بود.

نرگس با گذشت شش سال و پس از اتمام دوره ابتدائیه و متوسطه در هرات بار دیگر با خانواد‌ه‌اش کوچ کردند؛ اینبار به کابل. نرگس برای ادامه دوره لیسه در جست‌وجوی بهترین مکتب بود تا اینکه وارد مکتب دولتی زینب کبرا شد. مکتب دخترانه زینب کبرا در ایستگاه تانک تیل دشت برچی‌ در مربوطات حوزه سیزدهم شهر کاب است. نرگس در بهار ۱۴۰۱ خورشیدی برای آمادگی به آزمون سراسری کانکور وارد مرکز آموزشی کاج شد. او پس از بارها اشتراک در آزمون‌های آزمایشی کمتر از ۳۳۰ نمره نگرفته بود و برای راه یافتن به طب معالجوی آمادگی می‌گرفت.

پدر نرگس می‌گوید او در یک اتاق تنها شب‌ها و‌ روزها مشغول مطالعه بود. اخیرا که اوضاع امنیتی در کابل نگران کننده شده بود، پدرش بارها مانع رفتن نرگس به مکتب شده بود اما نرگس متقاعد نشده بود‌. پدر نرگس می‌گوید: «وقتی گفتیم حملات انتحاری زیاد شده دیگر مکتب و آموزشگاه نرو، در جوابم می‌گفت که من وقت زیادی ندارم و باید آمادگی بگیرم، اگر امنیت بهتر نمی‌شود نشود، من باید آمادگی بگیرم، یا داکتر می‌شوم یا کشته!»

سرانجام در هشتم میزان ۱۴۰۱ نرگس در حمله تروریستی بر مرکز آموزشی کاج جان باخت.

مادر نرگس می‌گوید یک شب قبل از حادثه نرگس بسیار هیجان و استرس داشت چون آخرین امتحان آزمایشی بود که سپری می‌کرد. او به نیمرخ گفت: «نرگس به شوهر خواهرش گفته بود پس از سپری شدن امتحان به دانشگاه پولیتخنیک کابل برویم تا با فضای آنجا از نزدیک آشنا شوم و خوب ببینم.»

نرگس می‌خواست از اضطرابش کم شود تا با آرامش آزمون کانکور را سپری کند. زیرا محلی که نرگس آزمون سراسری کانکور را باید سپری می‌کرد دانشگاه پولیتخنیک کابل تعیین شده بود.

آن شب گذشت و صبح زود  پدر نرگس با تماس تلفنی از جا می‌پرد که می‌گوید: «در آموزشگاه کاج انفجار شده و نرگس کجاست؟» پدر نرگس نیز می‌گوید که دخترش صبح زود به آموزشگاه کاج رفته است و سپس به تلفن دخترش زنگ می‌زند، اما کس دیگری جواب می‌دهد و می‌گوید: «نرگس نیست، تلفنش در محل انفجار جا مانده، تو‌ کی هستی؟»

همچنان بخوانید

تظاهرات برلین: نسل‌کشی هزاره‌ها را متوقف کنید

تظاهرات برلین: نسل‌کشی هزاره‌ها را متوقف کنید

15 قوس 1401
نسل‌کشی هزاره‌‌ها؛ روایت قتل عام دو خانواده توسط طالبان در دایکندی

نسل‌کشی هزاره‌‌ها؛ روایت قتل عام دو خانواده توسط طالبان در دایکندی

5 قوس 1401

سخی‌داد محمدی پدر نرگس، مادر و خواهرانش یکی یکی به سمت آموزشگاه می‌روند اما طالبان اجازه‌ی نزدیک شدن به محل را نمی‌دهند. آنها شفاخانه وطن و چند شفاخانه‌ی دیگر را جستجو می‌کنند اما رد پایی از نرگس پیدا نمی‌توانند و سرانجام به شفاخانه محمدعلی جناح می‌روند. در آنجا نیز طالبان اجازه‌ی ورود به خانواده‌ها را برای پیدا کردن فرزندان شان نمی‌دهند و با ارعاب و خشونت آنها را از محل دور می‌کنند.

یکی از خواهران نرگس وارد شفاخانه می‌شود و میان دختران زخمی ‌به دنبال نرگس می‌گردد و پدر بی‌قرار نرگس نیز با تماس‌های مکرر از او می‌پرسد که نرگس را یافته است یا خیر؟ او می‌گوید نرگس در میان دختران زخمی ‌نبود و سپس به سمت پیکرهای بیجان دختران می‌رود که جسد اکثریت آنها قابل شناسایی نبودند و ردیفی از پیکرها را یکی یکی مرور می‌کند اما نرگس همچنان نیست و سرانجام پیراهن یکی از دو‌ آخرین جسدها در ردیف آخر شبیه نرگس است. او را با پیراهن پرخون، صورتی پر از غبار و دست شکسته پیدا می‌کند و در جواب تماس پدرش با گریه می‌گوید «دخترت از رسیدن به آرزویش محروم شد، او گفته بود یا درس خوانده داکتر می‌شوم و یا کشته می‌شوم.»

پدر نرگس‌ پس از شنیدن این خبر از حال می‌رود و به کمک پسرانش با جنازه‌ی نرگس به خانه بر می‌گردند. پدر نرگس می‌گوید: «در آن وقت نزدیک بود قلبم بایستد .خبر مرگش را نمی‌توانستم هضم کنم. او را با کارگری بزرگ‌ کرده و به ثمر رسانیده بودم و آرزوهای بزرگی داشت اما یکباره نابود شد.»

نرگس از دانش‌آموزان ممتاز و نخبه‌ی کاج و اول نمره مکتب بود. در روز حادثه او در ردیف اول آموزشگاه نشسته بوده که مهاجم انتحاری بر آموزشگاه یورش برده و خود را در میان دختران منفجر کرده است. دست راست نرگس شکسته و قسمت زیادی از پهلوی راست و چشم‌هایش چره خورده بوده و یک زخم ‌بزرگتری فقط در قسمت پیشانی اش بوده است، اما لباس نرگس از خون دیگر دوستانش آغشته شده بود.

شریفه جوینده یکی دیگر از خواهران نرگس می‌گوید آخرین تصویری که از نرگس دارد بسیار دردناک است: «موقعی که پیکر بی‌جان نرگس را می‌خواستند داخل کفن بپیچانند اما صورت نرگس مثل مهتاب سفید می‌تابید و شاید می‌گفت مرا دفن نکنید من هنوز خیلی زیبا و جوانم.»

اکنون از نرگس برای پدر و مادر کهن سالش یک اتاقی با کتاب‌های مکتب، پارچه‌های از آزمون‌های آزمایشی برای آمادگی کانکور، تقدیرنامه‌ها و کیف مکتبش مانده است.

نرگس در حالیکه برای طب معالجوی آمادگی می‌گرفت اما هنگامی‌که از مطالعه خسته می‌شد شعر می‌خواند و با خواندن شعر خستگی ذهنی اش را برطرف می‌کرد.

کتاب شعر بوسیدن زنبور عسل از سهراب سیرت ،شاعر جوان افغانستانی و مجموعه شعر تو کسی نیستی که برگردی از فرهاد فرهمند نیز در میان کتاب‌های او دیده می‌شود.

روزی که نرگس برای سپری کردن آخرین آزمون آزمایشی کانکور می‌رفت یک‌ کیف کوچکتر برداشته بود تا قلم و کاغذ و موبایلش در آن جا شود. پس از حادثه موبایل نرگس خاموش است و کیف و‌ دیگر وسایلش نیز ناپدید است و هنوز در ‌اختیار خانواده اش قرار نگرفته است.

کوچکترین پسر خانواده‌ی نرگس نیز دانش‌آموز مکتب عبدالرحیم شهید است که چند ماه قبل آماج دو انفجار پیهم قرار گرفت اما روز انفجار برادر نرگس در مکتب نبود. با آنهم او از شوک آن انفجار رنج‌می‌برد و برای مدتی تا حالش بهتر می‌شود مکتب را ترک کرده است.

مادر نرگس همچنان می‌گوید که روز انفجار در مکتب عبدالرحیم شهید پسرش در ماه رمضان پس از خوردن سحری خوابیده بود و به مادرش گفته بود برای مکتب رفتن بیدارش کند اما مادرش فراموش کرده بود و وقتی پسرش از خواب بیدار شده بود که زمان رفتن به مکتب دیر شده است و او نیز از رفتن منصرف شده بود و ظهر همان روز انفجار مهیبی در دروازه خروجی مکتب رخ داد که 40 دانش‌آموز کشته و 70 تن زخمی شدند.

اکنون مادر نرگس حسرت می‌خورد که ای کاش نرگس هم در خواب می‌ماند و آن روز شوم به آموزشگاه نمی‌رفت. اما نرگس جوان و زیبا، در‌ کنار دیگر قربانیان انفجار موعود و کاج در دامنه‌ی کوه قوریغ کابل رخ در نقاب خاک کشیده است.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حمله بر مرکز آموزشی کاجنسل‌کشی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
مادرم مرا فروخت
هزار و یک شب

مادرم مرا فروخت

10 حمل 1402

وقتی سیزده ساله شدم یک پیرمرد 72 ساله به خواستگاری‌ام آمد. مردم محل می‌گفتند که مرد پولداری است. مادرم چون شیفته‌ی پول و ثروت بود، با آنکه زندگی مان رو به بهبود شده بود، بازهم...

بیشتر بخوانید
پس از طلاق فهمیدم که زندگی فقط دعوا نیست
هزار و یک شب

پس از طلاق فهمیدم که زندگی فقط دعوا نیست

12 حمل 1402

پس از سه ماه جنجال و مشاجره راحله موفق شد که از عزیز جدا شود و آن رابطه‌ی پر از خشونت هفت ساله را با برگه‌ی طلاق به پایان برساند.

بیشتر بخوانید
تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد
هزار و یک شب

تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد

6 حمل 1402

یاسمن ۳۵ ساله است. زن قد کوتاه و لاغر اندام، با چشمان بادامی و رنگ گندمی که از فرط کار و فشار زندگی در دیار غربت دور چشمانش چین و چروک برداشته و قدش خمیده است.

بیشتر بخوانید
قربانی بد دادن؛ احساس می‌کنم سال‌هاست بر من تجاوز می‌شود
هزار و یک شب

قربانی بد دادن؛ احساس می‌کنم سال‌هاست بر من تجاوز می‌شود

11 حمل 1402

لیلا همانطور که روی سکو نشسته است و پشم‌ می‌ریسد، به غروب طلایی‌رنگ آفتاب تماشا می‌کند و آه بلندی می‌کشد. نخ پشم را دور سنگ‌ می‌پیچاند و چادرش را پیش‌ می‌کشد.

بیشتر بخوانید
هشت سال در نکاح متجاوز
هزار و یک شب

هشت سال در نکاح متجاوز

23 جدی 1401

آمنه، زن جوانی است که در 15 سالگی از مکتب محروم و متحمل کودک‌همسری شد، تا 19 سالگی‌اش یک دختر کرد و بخاطر سنگین‌کاری دو بار جنینش سقط شد.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00