نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

پرونده‌های ناتمام قتل و تجاوز زیر پرچم طالبان

  • آوش مهربان
  • 24 میزان 1401
20221016_074448

بدترین اتفاق ممکن که طی ده سال اخیر اکثریت مطلق زنان افغانستان از آن هراس داشتند به وقوع پیوست؛ گروه طالبان بر اریکه‌ی قدرت تکیه زد و زمام امور مملکت را در دستان خون‌آلود خود گرفت. برگشت طالبان برای بسیاری‌ها کابوس بود. کابوسی که حق و آزادی شهروندان به ویژه زنان را از آنان گرفت. اما زرمینه و پروانه و زینب بیش از هر چیزی، از گسترش وحشت و آزاد شدن جرم و جنایت در کشور هراس داشتند.

زرمینه ۳۵ ساله فرزند گل محمد در ساحه حسین خیل در ناحیه بیست و دوم کابل زندگی می‌کرد. او تا قبل از سقوط جمهوریت و روی کار آمدن گروه طالبان دشواری‌های زیادی را تحمل می‌کرد تا بتواند نانی برای خوردن بیابد و زنده بماند. شوهر زرمینه بخاطر یک عمل جرمی در زندان به سر می‌برد. اما طالبان پس از اشغال ولایات و کابل همه زندان‌های کشور را از تروریست، مجرم، قاتل، قاچاقبر و فاسد خالی کرده با خبرنگار و فعال مدنی و زنان معترض و نویسندگان منتقد پر کردند.

زرمینه که تا آنزمان از رهایی زندانیان خطرناک توسط طالبان می‌ترسید، کابوسش به واقعیت مبدل شد و شوهرش که به حبس طویل محکوم بود در ماه اگست ۲۰۲۱ میلادی پس از رهایی از زندان توسط طالبان، به خانه بازگشت. یکی از همسایگان زرمینه می‌گوید «شوهرش مردی خشن بود و زرمینه همیشه از او شکایت می‌کرد.» اما مجرمی که ماه‌ها با طالبان هم‌سلولی بوده آموزه‌های زیادی از آنان آموخته بود؛ این‌ بار شنیع‌تر از قبل به رفتارهای خشونت‌بارش ادامه می‌داد.

یکی از همسایگان زرمینه در مورد اتفاق شومی می‌گوید که منجر به مرگ او شده است: «زرمینه قبل از آمدن طالبان هم نگران آزاد شدن شوهرش بود. از وقتی شوهرش به خانه بازگشت، از رفتارهای خشن او شکایت می‌کرد. اما یک روز حالش زیاد بد بود، ازش پرسیدم چه شده؟ راست نمی‌گفت، اصرار کردم، بالاخره گفت: شوهرم سرم تجاوز کرده! نمی‌دانم چه خورده بود، اما وحشی شده بود و با زور سرم تجاوز کرد.»

پس از این اتفاق حال زرمینه خوب نبود. روز بعد همسایه‌ی زرمینه متوجه می‌شود که شوهر او در داخل حویلی چاه حفر می‌کند. از او می‌پرسد شما که یک چاه آب دارید چاه را برای چه می‌کنید؟ می‌گوید: «آشغال‌‌های خانه را داخل چاه می‌اندازیم.»

چند روز می‌گذرد ولی زرمینه را هیچ یک از همسایگانش نمی‌بیند. همسایگان زرمینه باهم می‌گویند مگر چه شده که او حتا یکبار هم از خانه بیرون نیامده؟ مردم محل و نزدیکان زرمینه باخبر می‌شوند که زرمینه گم شده، در خانه نیست.

به تاریخ ششم جوزای ۱۴۰۱ خورشیدی، قضیه‌ به حوزه‌ی نظامی تحت کنترل طالبان می‌رسد. پس از گفت‌وشنود بالاخره همسایه‌ی زرمینه شهادت می‌دهد که او مورد تجاوز قرار گرفته بود و همسایه‌ها همان روزها شوهرش را در حال چاه کندن دیده‌اند. اما اکنون زرمینه و شوهرش هردو در خانه نیستند.

مردم محل در حضور اعضای طالبان پس از کاوش چاه، جسد زرمینه را در حالی یافتند که دست‌ و پایش قطعه‌قطعه شده و داخل پلاستیک پیچیده دفن شده بود. با گذشت حدود پنج ماه هنوزهم هیچ سرنخی از شوهر زرمینه در دست نیست و پرونده‌ای برای او تشکیل نشده است.

همسایه‌ی زرمینه می‌گوید: «پیش از این اگر کسی مورد تجاوز قرار می‌گرفت به محکمه شکایت می‌کرد تا مجرم را زندانی و مجازات کنند، اما طالبان همان مجرمان را رها کردند تا زنان زیادی مثل زرمینه پس از اینکه سر شان تجاوز جنسی شد، قطعه‌قطعه شده به چاه انداخته شوند.»

***

همچنان بخوانید

تجاوز جنسی

تجاوز جنسی؛ ابزار وحشیانه برای گسترش وحشت و کنترل مردم

27 ثور 1402
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

پروانه ۲۵ ساله نیز باشنده‌ی فعلی کمپ حسین خیل در ناحیه بیست و دوم کابل است. او که سال گذشته بخاطر گسترش جنگ و کشتار مردم توسط گروه طالبان از زادگاهش بیجا شده به کابل پناه آورده بود، می‌گوید پس از آمدن طالبان رفتار شوهرم تغییر کرد و خشونت‌های او بیشتر و شدیدتر شد.

پروانه که در یکی از آخرین روزهای تابستان امسال برای گرفتن کیت‌های بهداشتی در یک برنامه ویژه‌ی زنان اشتراک کرده بود، در بین دیگر بانوان تلاش می‌کرد صورتش را پنهان نگه دارد. مربی برنامه که مسئول توزیع بسته‌های بهداشتی به زنان است متوجه پروانه شد و از او پرسید: «صورت تان را چه شده؟» اما پروانه در هیچ جایی احساس امنیت ندارد، حتا حاضر نیست در مورد تجربه‌های تلخ زندگی‌اش با یک همجنس خود صحبت کند.

در ختم برنامه و پس از دریافت بسته‌های بهداشتی و مبلغ اندکی پول نقد که از سوی برنامه بشردوستانه ملل متحد توزیع می‌شد، به مربی گفت: «جنگ… آواره‌گی… در کمپ گرسنه ماندیم، ولی از وقتی طالبان آمدند، لت‌وکوب شوهرم شدیدتر و زیادتر شده رفت.»

مربی نگاه کرد و گفت: «صورتت را چه شده؟ اوه چرا چشمت…» متأسفانه یک چشم پروانه نبود. او با حزن و اندوه بخشی از زندگی رقت‌بارش را توضیح داد تا شاید با شریک کردن غم‌هایش با دیگران اندکی از عقده‌ خالی‌تر شود: «لت‌وکوب بخشی از زندگی من بود. همیشه از شوهرم لت می‌خوردم. رابطه‌ی [جنسی] خشنی داشت. یک شب زیاد دعوا کرد، آنقدر لت کرد که از حال رفته بودم، وقتی روی زمین افتادم با چاقو به چشمم زد، من همان زمان بیهوش شدم. وقتی به حال آمدم، همه‌جا پر از خون بود، اثری از شوهرم هم نبود، به سختی می‌دیدم، متوجه شدم یکی از چشمانم هم دیگر نیست. یک چشمم را از دست دادم و آن شب یکی از سخت‌ترین شب‌های زندگی‌ام بود. جایی برای شکایت از آن ظالم نداشتم.»

بالاخره با کمک همسایگان و نزدیکان، پروانه به شفاخانه منتقل می‌شود و موضوع را به طالبان گزارش می‌دهند. پس از اینکه حوزه‌ی نظامی گروه طالبان از قضیه باخبر شد سه روز بعد استخبارات طالبان شوهر پروانه را دستگیر کردند ولی تاهنوز دادگاه رسمی برای تطبیق عدالت در حق پروانه تشکیل نشده است.

***

۲۵ جوزای ۱۴۰۱ خورشیدی، ده ماه بعد از روی کار آمدن گروه طالبان که تاکنون زنان زیادی مثل زرمینه و پروانه مورد خشونت‌های حاد قرار گرفته بودند، ممنوعیت شکایت از «خشونت خانوادگی» در رسانه‌ها خبرساز شد. اعضای گروه طالبان در محکمه‌ی شهری هرات اعلام کردند که «طبق فرمان جدید، زنان پس از تجربه‌ی خشونت خانوادگی حق ندارند از شوهران شان در محکمه شکایت کنند.»

زینب ۲۰ ساله در شهر کابل پس از شنیدن این خبر ترسیده بود که این فرمان طالبان برای خشونتگران «مصئونیت قضایی» به بار آورده و خشونت‌های حاد را افزایش خواهد داد. زینب در یکی از محله‌های فقیرنشین شهر کابل زندگی می‌کند. او که پس از آمدن گروه طالبان از ادامه‌ی آموزش بازمانده بود مجبور بود تمام روز در خانه بماند و فکر می‌کرد با حضور جنگجویان گروه طالبان در شهر، همه‌ی خیابان‌ها ناامن است؛ به همین خاطر ترجیح می‌داد بیشتر در خانه بماند. اما او فکر نکرده بود که با گسترش وحشت و جرم و جنایت در سایه‌ی طالبان، دیگر خانه هم جای امنی نیست.

در یکی از آخرین عصرهای بهار، زینب در خانه تنها مانده بود. پس از غروب آفتاب و همزمان با اینکه هوا رو به تاریکی نهاده بود چهار مرد مسلح از سر دیوار پریده وارد خانه‌ی زینب شدند. آنها به صورت گروهی بر زینب تجاوز جنسی کردند و زینب نتوانست در مقابل سلاح آنها از خود دفاع کند. صورت‌های شان را پوشانده بودند و زینب نتوانست هیچ یک از آنها را بشناسد. مگر چگونه می‌دانستند که او در خانه تنهاست؟ پس از اینکه مردان مسلح از خانه بیرون شدند، زینب با آنکه از شدت درد و خشم و عقده در خود می‌تپید سراسیمه از پشت شان دوید تا شاید در کوچه مردم و همسایه‌ها را به کمک بطلبد و آنها را دستگیر کنند، اما در کوچه هم هیچ‌کسی نبود.

زینب وحشت‌زده و تنها، نه در خانه خود را امن احساس می‌کرد و هم از بیرون وحشت داشت. هم درد می‌کشید و هم خانه را مرتب می‌کرد تا اعضای خانواده‌اش نفهمند در نبود آنان کسی وارد خانه شده است. ترس از بی‌آبرویی در جامعه‌ی سنتی او را به سکوت وا می‌داشت و می‌ترسید مادر، پدر و برادرش از موضوع تجاوز بر او آنهم در خانه‌ی خودشان باخبر شوند. می‌ترسید خانواده خود حکم مرگ او را صادر کنند و یا اگر آنها رحمی در دل داشته باشند و زینب را نکشند، از این پس باعث بی‌آبرویی پدر و برادرش باشد. باعث ننگ خانواده و قومش باشد. حالا زنده بودن و نفس کشیدن هم برای زینب سخت شده بود.

یک ماه تمام زینب در تنهایی‌هایش می‌گریست و درد و خشم و عقده‌اش را در درون خودش دفن می‌کرد، از این اتفاق به هیچ‌کس چیزی نگفت. از احتمال حامله شدن می‌ترسید، از باخبر شدن خانواده و قوم و خویش و همسایه که او مورد تجاوز گروهی قرار گرفته می‌ترسید. از اینکه برادرش بفهمد مردان بیگانه در نبود آنان وارد خانه شده می‌ترسید. او روز به روز بیشتر منزوی و مضطرب می‌شد و وضعیت عادی نداشت. در این مدت خانواده‌اش به ویژه مادرش پی برده بود که اتفاقی رخ داده و زینب آن را پنهان می‌کند.

پس از یک ماه با اصرار خانواده، زینب حقیقت را به مادرش گفت. اما مادرش توان کافی برای حمایت از او نداشت و خانواده‌اش به جای دلجویی و حمایت او را طرد کردند.

زینب دیگر جایی برای ماندن نداشت، خانه نیز مثل خیابان‌های شهر -که هر روز زنان زیادی دستگیر و اختطاف می‌شوند و یا بخاطر رنگ لباس شان شلاق می‌خورند- برایش جهنم وحشتناک و محیط ناامن شده بود؛ هیچ‌جایی برایش احساس آرامش و امنیت نمی‌داد، در هر اتاقی که می‌رفت دروازه را فوری قفل می‌کرد. زینب این قضیه را با یکی از دوستانش در میان گذاشت. آن دوستش او را به مهری معرفی کرد. مهری در یکی از نهادهای حامی زنان کار می‌کند. مهری ساعت‌ها به حرف‌های زینب گوش داد و برایش وعده سپرد که همکاری می‌کند.

مهری از طریق یک برنامه مشترک با نهاد دیگری که در راستای حمایت از زنان کار می‌کند زینب را تحت حمایت روان‌درمانی قرار دادند. همزمان مهری چندین بار با خانواده‌ی زینب حرف زد و ساعت‌‌ها با مادر و دیگر اعضای خانواده‌اش صحبت کرد تا «زینب را به چشم یک قربانی ببینند نه یک مجرم.»

اکنون زینب پس از جلسه‌های متعدد با مشاور روانی پذیرفته است که تجاوز جنسی به عنوان یکی از بدترین خشونت‌ها علیه زنان ممکن است اتفاق بیفتد، اما به جای غرق شدن در ترس و پنهان کردن این جنایت، باید برای دسترسی به عدالت و برگشت به زندگی عادی تلاش کرد. زینب و مهری هردو متقاعد شده‌اند که شاید آن مردان مسلح متجاوز را هرگز نتوان پیدا کرد، اما مهم این است که زینب پس از شریک کردن این موضوع با دوستش و همکاری مهری از انزوا و طردشدگی دوباره به زندگی و خانواده‌اش برگشته است.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: تجاوز جنسیخشونت حاد
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»
زنان و مهاجرت

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار...

بیشتر بخوانید
«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»
هزار و یک شب

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

2 جوزا 1402

خانه‌‌ای‌ قدیمی با دیوارهای رنگ و رو رفته و بعضاً فروریخته‌اش، سمیه 14 ساله و مادرش کریمه 33 ساله‌ را درون یکی از اتاق‌های کوچکش که تا سوراخ شدن دیوارهایش چیزی نمانده جا داده است. این خانه در دورترین نقطه‌ی غرب کابل...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
هزار و یک شب

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00