وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان که جایگزین وزارت امور زنان افغانستان شده است، تحت فرمان ملا هیبت الله آخند زاده، رهبر نامرئی طالبان است که برای نهادینه سازی پوشش تحمیلی نقاب سیاه و برقع (حجاب اجباری) بر زنان، از هیچ تلاش دست بردار نبوده است تلاشی که برای زنان به مثابه آزار و اذیت خیابانی تلقی میشود.
یک روز پس از نشر خبر تاکید رهبر نامرئی طالبان بر تطبیق فرمانهایش درمورد زنان توسط وزارت امر به معروف در رسانه ها ، افراد طالبان با چپن های سفید که اکنون نماد امر به معروف و نهی از منکر شده اند با حضور گسترده شان سرکهای کابل را سنگین کرده است. در چهاراهی ها ، ایستگاهها و کوچه ها، با نگاه های زننده و نفرت آمیز به زنان، پوشش آنها را نظارت میکنند و برای شماری از زنان و دختران که برقع و نقاب نکشیده اند تذکر میدهند که وقتی برای انجام کاری بیرون از خانه میروند باید نقاب سیاه و یا برقع بپوشند درغیر آنصورت از سوی طالبان مجازات می شوند.
از زمان قدرت گیری گروه طالبان من کمتراز خانه بیرون می روم. برخلاف دوره ی جمهوریت که هر روز رفتن از خانه به سوی وظیفه و برگشتن بخشی از زندگی ام بود.اکنون به ندرت این اتفاق می افتد. چند روز قبل برای انجام کاری گلِ صبح از خانه بیرون شدم و مسیر جاده دارالامان را در پیش گرفتم.
در چهاراهی دارالامان مامورین امر به معروف طالبان در کنار موترهای مسافربری شهری دیده میشد که با نگاه های شان زنانی را که از کنار آنها رد میشدند و سوار موترهای مسافربری میشدند مورد ارزیابی قرار می دادند.
من و گروهی از زنان دیگر از موتر پایین شدیم و به سمت ایستگاه موترهای مسافربری کوته سنگی میرفتیم یک قدم نا رسیده به ایستگاه، مامور امر به معروف طالبان درحالیکه تسبیح دستش را دانه دانه میشمرد با نگاه کنجکاو ومعترض، سر تاپای مان را برانداز کرد و ما از کنارش رد شدیم اما به یکی از دختران که ظاهرا دانشجو بود اجازهی تردد نداد.
با اشاره ی دستش از او خواست که به ایستد، سپس به آن دختر نزدیک شد.
دختر دانشجو هراسان به او سلام کرد اما مامور طالبان بی توجه به سلام او، در اولین برخورد گفت:« همشیره از کجا آمدی با این لباس ها خجالت نمیکشی از خانه بیرون شدی، کل مردها توره سیل دارند، آبروی یک دختر مسلمان را بردهای؟»
دانشجویدختر تا میخواست از خودش دفاع کند، مامور طالبان نگاه تندی به او کرد گویی اجازه حرف زدن ندارد.سرش را برگرداند و رو به راننده موتر مسافربری شهری کرد و گفت حق نداری زنان بی حجاب را سوار موترت کنی. و سپس رو به دختر کرد و گفت «برگرد خانه و حجاب بپوش و گرنه به حوزه میبرمت»
دختر گندم گون و بلندقد بود، روسری سفید، پیراهن نارنجی رنگ نسبتا بلندی به تن داشت آنقدرکه ساق های پایش را پوشانیده بود. شاید تنها مورد ترکیب رنگ نارنجی و سفید بود که از نظر مامور امر به معروف طالبان پوشش این دختر جوان مشکل داشت و اورا بی حجاب می خواند و می خواست تا پوشش خود را تبدیل کند. یک بار دیگر به دختر نگاهی انداحتم با خودم گفتم اگر این پوشش با رنگ سیاه یا سرمه ای بود باز هم مامور طالب او را بی حجاب می خواند؟ انگار دشمنی طالبان نه با نوع پوشش بلکه با تمام رنگهایی است که تنوع و کثرت را به نمایش می گذارند.
گروهی از ما زنان که منتظر پر شدن موتر از سرنشین ها بودیم. رفتن دختر را به انتهای جاده تماشا کردیم و در دفاع از او کوچکترین حرفی نتوانستیم بزنیم، آنجا حرف معنایی هم ندارد وقتی زیر میله ی اسلحه نشانه بگیرند. و برایت رنگ سیاه را نشان دهند و بگویند سفید است. تو مجبور ومکلف هستی که بگویی آری این رنگ سیاه که تو می گویی سفید است. این روزها غالب مردم همین گونه اند انچه را فکر می کنند با انچه بر زبا می آورند تفاوت اشکار دارد. اما ترس از دست دادن ها بیشتر از ان است که در مقابل سرکوب و ظلم ایستاده شوند. شاید اگر زبان و دل مردم یکی بود طالبان اینگونه گستاخ در شهر و سرک های ما حکمرانی نمی کردند.
حدود ساعت ۱۰:۳۰ قبل از ظهر بود که در ایستگاه پل سوخته از موتر های مسافربری پیاده شدیم و آهسته آهسته به سمت ایستگاه موترهای سرای شمالی میرفتیم و گذشته از پل سوخته در ایستگاه موترهای مسافر بری سینمای پامیر، متوجه درگیری لفظی یکی از ماموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان با یک دختر جوان دیگر شدیم وقتی نزدیک تر شدیم یک مامور امر به معروف و نهی از منکر طالبان و یک فرد مسلح دیگر به یک دختر جوان تذکر میداد که « حجابت مشکل دارد اگر بار دیگر اینطوری بیرون آمدی به حوزه میبرمت»
دختری قد بلند با روسری آبی، مانتوی سیاه رنگ که تا زانو تن اش را در بر گرفته بود، شلوار جین آبی و کفش راحتی ورزشی سیاه و سفید که معمولی به نظر می رسید.
اوبا همان پوشش معمولی چشم در چشم دو جنگجوی طالب ایستاده بود.
او در ابتدا در برابر صحبت های خشن مامور طالبان با ملایمت صحبت میکرد ومیگفت:« حجابم مشکل ندارد ما یک عمر با همین لباس و فرهنگ زندگی کردیم و کسی به ما توهین نکرد که حجاب یا لباس ما مشکل دارد».
اما مامور طالبان تاکید داشت که لباس سیاه بلند و روسری سیاه حجاب است و این لباس های کفری و غربی است.
سخنان ملایم برای قناعت دادن مامور طالب و فرد مسلح اش فایدهای نداشت و دختر جوان با لحن تندی گفت :«حجاب من به تو ربطی ندارد بار دیگر نیز با همین پوشش از خانه بیرون میشوم ببینم چی کار میکنی؟ »
طالب مسلح که با دومامور چپن سفید طالبان آنجا ایستاده بود. جوانکی لاغر اندام، تیره رنگ با موهای بلند بود. فارسی را بالهجه صحبت می کرد. او تفنگچه ی کمری اش را بیرون کشید و پس از رد کردن یک گلوله آن را به پیشانی دختر گرفت.
تمام افرادی که برای تماشای این صحنه جمع شده بودیم از ترس دست وپای مان را گم کرده بودیم و تعدادی نیز از آنجا فرار کردند اما آن دختر با خونسردی تمام و شجاعت وصف ناشدنی به طالب مسلح لبخند زد و سپس صدایش را رسا کرد و گفت:
« شلیک کن، با اسلحه تهدیدم میکنی برقع بپوشم و اگر برقع نپوشم مرا میکشی؟ بیست سال است که ما را کشته اید، زنان را سنگسار کرده اید، سربازان هزاره را از پشت گردن، سر بریدید هنوزهم از خون ما سیر نشدید شلیک کن، شلیک کن روزی که شصت دختر ما در برچی پر پر شدند کجا بودی هان؟ اگر مامور امنیت هستی باید اول امنیت مردم را بگیری که این گونه کشته نشوند. حالا آمدی زور اسلحه را به من نشان میدهی. من هزاره برقع وارداتی طالبان را نمی پوشم»
مولوی مامورامربه معروف که پیرمردی ریش سفید بود اندکی سراسیمه شد و گفت :« ما هزاره و تاجک نداریم همه ما الحمدالله مسلمان استیم فقط حجابت را رعایت کن خواهر، وگرنه خودت یا برادر و پدرت بخاطر حجاب تو زندانی می شوند.»
و دختر همچنان با فریاد های بلند تری گفت: « ما برقع و نقاب سیاه در فرهنگ خود نداریم بیست سال به خاطر قوم و مذهب ما را کشته اید و حالا بخاطر حجاب مارا سلاخی میکنید، شلیک کن! که از شر تان بی غم شوم.»
گویی دخترک جوان از این همه ظلم و بیداد گری به ستوه آمده بود. در چشمهایش عصیانگری موج می زد. زنان او را به آرامش و سکوت می خواندند. بار دیگر مرد طالب گفت:« این دختر زبان نمی فهمد باید پدر و برادرش را آورد تا با او در حوزه گپ بزنیم تا شاید آدم شود.»
مولوی، مامور امر به معروف و نهی از منکر طالبان مردم را به تقوا دعوت می کرد و می خواست سبب خشم مردم نشوند. جنگجوی که اسلحه را روی سر دختر گرفته بود گاهی به طرف جمعیت مردم میدید و گاهی به طرف مولوی انگار منتظر دستور از سوی او بود. مات مانده بود که با اسلحهی نشانه گرفته اش چه کار کند و جمعیت نظاره گر با پادرمیانی مویسفیدان مداخله کردند و گفتند: مولوی صاحب از شما گذشت است.
دختر باردیگر فریاد زد من آدم هستم اما انگار چیزی باعث شد حرفش را ادامه ندهد. زنان دور دختر حلقه زدند و او را از میان جمعیت بیرون بردند.
تفنگچه آمادهی شلیک طالب نیز آهسته آهسته پایین شد و هردو مشغول صحبت با مردان شدند که در اطراف شان جمع شده بودند. ودر بین شان ادامه دادند که « بیست سال غربی ها مغزهای زنان ما را شستشو کردند دیدین که چطور به روی مولوی صاحب ها ایستاده میشوند؟ گناه این زنان نیست اینها ناقص العقل هستند از این پس با مردان این زنان باید گپ بزنیم تا انها زنان خانواده خود را تربیت کنند.»
طالبان در طول این بیست سال مردم را در شاهرراه ها در سرک ها در مکتب و دانشگاه ها کشتند، سلاخی و انتحاری کردند. و هنوزهم در سرک های پایتخت زنان را از زور اسلحه میترسانند. اما زنان و دختران ما در این دو دهه قویتر از آن شدند که تصور می کردند. امروز زنان افغانستان از خاکستر مانند ققنوسی بلند شده اند، زمان زورگویی و قلدری گذشته است جنگ امروز جنگ دانایی و تکنالوژی است، طالبان که بر سر یک معاملهی ننگین سیاسی در دوحه، افغانستان را گرفته اند فکر میکنند که با تهدید اسلحه وخشونت میتوان مانند سال های 1994 تا 2001میلادی حکومتداری کنند. در حالی که این خیال باطلی است که زمان به انها نشان خواهد داد. و این بار زنان افغانستان است که تاریخ را با مقاومت و مبارزاتشان رقم خواهد زد.