زنی شکسته و بیرمق که سن اش را 40 ساله میگوید؛ اما حالت چهره اش زنی را با سن 50 سال نشان میدهد که شاید سرگذشت پر ماجرای داشته باشد. آرام حرف میزند و تمام زندگی پر پیچ و خم گذشته اش را طوری قصه میکند، انگار که همین دو روز پیش اتفاق افتاده باشد با تمام جزییات؛ طوریکه اگر در مورد لت و کوب شدنش حرف میزند، درد تمام سیلی های که خورده را میشود از حالت چهره و صدایش حس کرد. این زن راحله نام دارد و مادر دو دختر است.
تک تک جملاتش را با کلمهی “حاجی” شروع میکند. حاجی مردیست که حالا نزدیک به 60 سال عمر دارد و در خانواده زمین دار و ثروتمند بزرگ شده است، از نوجوانی در کشور عربستان و دُبی کار کرده و برای خودش ثروت اندوخته است. خانم اولش حدود سی و چند سال پیش در زایمان دومش مرده است که حاجی از او دو فرزند پسر دارد، بعد از آن خیلی زود بخاطر بزرگ کردن فرزندانش ازدواج مجدد کرده و زن دومش که به گفته راحله زن آرام و کم حرف است را به خانه اش میآورد.” او بیوه بوده که حاجی بخاطر بزرگ کردن دو پسرش با او ازدواج کرده.”
اما؛ قصهی ما سرگذشت زنی است که در میان گرفتاریهای پدرش گیر مانده و در نهایت پدرش بخاطر بیرون آمدن از میان بدهکاری هایش او را به ازدواج با مردی وادار میکند که دو برابر عمرش سن داشته، ولی با پول که بخاطر ازدواج با راحله پرداخته، هیچ یکی از اعضای خانوادهی راحله به عمر حاجی توجه نکرده است و حتا اهمیت هم نداشته است.
” راستش اصلا یادم نمیایه که چند سال از عروسی ام میگذرد به نظرم تازه طالبا سقوط کده بود یا که ده مزار جنگ بود.”
از من میخواهد؛ حساب کنم که او چند سال میشود ازدواج کرده است، به دخترش “معصومه” اشاره میکند و میگوید”معصومه حالی 19 ساله است، که یک نیم سال بعد از عروس ام پیدا شد.”
اره او کمتر از بیست و یک سال میشود که عروسی کرده است و با حس گناه و حسرت در مورد ازدواجش حرف میزند؛ “هزگر دوست نداشتم زندگی زن دیگری را خراب کنم، زمانی که حاجی با پدرم در مورد ازدواج با من حرف زده بود؛ به پدرم گفته بود که زن دومش کار های خانه را درست انجام داده نمیتواند و مهمانانش را درست خدمت نمیکند.”
راحله زمانی از ماجرا خبر میشود که دو روز بعد؛ وعده عروسی اش بوده” یک روز، داشتیم چای صبح را میخوردیم، پدرم گفت قرار است با یک مرد پولدار عروسی کنم، راستش بدم نمیآمد که شوهرم مرد پولدار باشد، آن روز پدرم در مورد حاجی چیزی بیشتر نگفت.”
عصر همان روز حاجی به خانه پدر راحله میآید تا طبق رسم و رواج محل زندگی شان در مورد مصارف عروسی حرف بزنند” زمانی که حاجی به خانه ما آمد فکر کردم که او پدر شوهرم است، مردی با لباس تمیز که بلند بلند حرف میزد و هر چند لحظه بعد بلند میخندید.”
راحله فکر میکند که پدر شوهرش عجب مردی خوشرو است و شاید پسرش بهتر از او باشد، اما این فکر خیلی دوام نمیآورد، زمانی که آن ها از خانه بیرون میشود پدرش به راحله میگوید؛ “دخترم ببین چه شوهر خوش اخلاق داری، خدمتش را بکن که هم تو خوشبخت شوی و هم ما از این همه گرفتاری خلاص شویم.”
راحله شوکه میشود و فکر میکند شاید اشتباه شنیده باشد، پیش مادرش میرود بخاطرکه مطمئن شود از مادرش میپرسد؛ همین مرد خسرم/پدرشوهرم بود؟
مادر راحله اما برخلاف خوشحالی پدرش لحظهای سکوت میکند و میگوید؛”بچیم ای شوهرت بود، بسیار مرد خوب است، پول دار است و خوشبخت میشوی. پدرت هم شاید در سایه حاجی از این بدبختی بیرون شود.” مادرش از راحله میخواهد به عمر حاجی توجه نکند، به چیزهای فکر کند که قرار است پدرش را از گرفتاری هایش نجات بدهد، به خواهرانش فکر کند که با ازدواج او شرایط بهتری برای زندگی کردن پیدا میکند.
“دنیا پیش چشمم تاریک شد و نمیتوانستم با پدرم حرف بزنم و رد کنم، فقط گریه کردم و خودم را وادار کردم تا با بدبختی ام کنار بیایم، تا بتوانم به خانواده ام کمک کنم.”
روز عروسی راحله میرسد و زمانی که زن دوم حاجی راحله را میبیند نگاه عجیبی به او میاندازد و شاید حس بدی بوده که نسبت به راحله داشته.”نگاه عجیبی داشت که هرگز یادم نمیرود، اگر میتوانستم همان لحظه فرار میکردم.”
وقتی زن دوم حاجی پیشانی راحله را میبوسد از همان لحظه حس شرمندگی به راحله دست میدهد” خیلی خجالت کشیدم، بعدها خبر شدم حاجی از اول قصد داشته که برای بار سوم ازدواج کند و هیچ وقت نخواسته بود که از زن دومش صاحب فزرند شود.”
راحله به خانه حاجی میآید و کوشش میکند زن دوم حاجی را دوست داشته باشد؛ اما او راحله را به چشم دشمنی نگاه میکند که باعث شده هیچگاه صاحب فرزند نشود و همیشه به راحله طعنه میزده که پدرت ترا به خاطر بدهکاری اش فروخته؛ ولی بعد ها متوجه میشود که نه خودش و نه راحله کاری از دستش برمیآمد تا جلو این ازدواج را بگیرد و خودش هم صاحب فرزند شود؛ زیرا در این جامعه همیشه مردها و پول است که تصمیم میگیرد که چند بار و با کی ازدواج کند.
“حاجی بعد از هر یک سال به خانه میآمد و رفتارش خوب بود تا که معصومه پیدا شد، شش هفت سال خوب بود، ولی یکباره رفتارش تغییر کرد، وقتی از عربستان میآمد کمتر به ما توجه میکرد. من که قبل از آن همیشه پیشش بودم و با من خوبی میکرد. حس کردم که مثل زن دومش شدم و تازه داشتم درک میکردم که زن دومش چه حسی را تجربه کرده.”
راحله با احساس لطیف زنانه اش درک کرده بوده که این بی توجهی شوهر بدون دلیل نیست و شاید او بد باشد و خوب خدمتش را نمیکند”فکر میکردم که از دلش رفتار نمیکنم و همیشه کوشش میکردم مواظبش باشم.”
یک شب حاجی دیرتر به خانه میآید و راحله با احترام همراه با ترس از او میپرسد که کجا بوده؛ ولی او با سیلی جواب راحله را میدهد و از آن به بعد رفتارش با راحله کلا تغییر میکند.” بعد از آن لت و کوب کردن من یک چیزی عادی شده بود و معصومه هم بزرگتر میشد و تمام چیز را میدید.”
با این همه اما؛ راحله فکر نکرده بود که حاجی شاید دوباره ازدواج کند و همیشه کوشش میکرده که کمبود نداشته باشد تا بهانهی برای ازدواج حاجی پیدا نشود؛ ولی این شرایط با افتادن زن دوم حاجی از بالای راه پله تغییر میکند.” حاجی عربستان بود که یک روز زن دومش از بالای زینه افتاد و کمرش شکست، با تمام دوا و درمان اما؛ زن دوم حاجی خوب نمیشود و توانایی راه رفتنش را از دست میدهد.”
از آن به بعد راحله باید زن دوم حاجی را مواظبت میکرد و زمانی که حاجی به خانه برمیگشت مسوولیت راحله بیشتر میشد تا روزی که حاجی تصمیم میگیرد دوباره ازدواج کند” یک مدت میشد که آمده بود و بسیار خوب رفتار میکرد؛ یک شب من کنار زن دومش نشسته بودم که آمد و قصه را شروع کرد و در آخر گفت تصمیم گرفته دوباره ازدواج کند.”
حاجی با گفتن اینکه راحله را دوست دارد و نمیخواهد تمام زحمت خانه به دوشش باشد باید ازدواج کند “فت تو نمیتوانی؛ راضیه(زن دوم حاجی) را بالا و پایین کنی و از طرفی مهمان و کار های خانه هم زیاد است.”
این بار کسی که قرار بوده حاجی با او ازدواج کند؛ زنی بیوه و جوانی بوده که بخاطر اعتیاد شوهرش طلاق گرفته بوده و حاجی مدت زیادی با او در رابطه بوده. درست از زمانی که رفتار حاجی در خانه با راحله تغییر کرده بود و هر شب دیرتر به خانه میآمد.
راحله هیچ کاری از دستش برنمیآید که جلوی دوباره ازدواج کردن حاجی را بگیرد، معصومه دخترش چند بار بخاطر این تصمیم پدرش دست به خودکشی میزند؛ ولی حاجی به آن ها گفته بود که با این کار هم برای خودش ثواب میشود و هم یک زن جوان را از بی راهه رفتن نجات میدهد.
راحله ناچار میشود ازدواج چهارم حاجی را بپذیرد به شرط آنکه هیچگاه آن زن را به خانهی که راحله و زن دومش زندگی میکنند نیاورد؛ حاجی قبول میکند و خانه دیگرش را که تا آن زمان به کرایه داده بود خالی میکند و زن چهارمش را آنجا میبرد.
“از آن به بعد وقتی که حاجی را میبینم بدنم خارش میگیرد و از خودش و تمام دوستانش که با او در رفت و آمد اند، بدم میآید. هیچ کاری هم از دستم بر نمیآید و تلاش میکنم ظلم ناخواسته ی که در حق راضیه(زن دوم حاجی) کردم را با مواظبت از او جبران کنم.”
دیدگاهها 2
فقددراین جامعه مرد سالار پول است که تصمیم هرچیزی را می گیرد بس خلاس
در جامع که فقر و ضعف و رسم ورواج های نادرست باشد شرایط فسق و فساد برای هر پولدار و زورمند مهیا هست
پول هم خوشبختی هم بد بختی