«ازدواج اجباری و ازدواج زیر سن جایگزین رویای ریاست جمهوری دختران افغانستان شده است.» این اظهارات کازابا کروسی، رییس هفتادمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد است. آقای کروسی روز پنجشنبه، ۱۹ عقرب ۱۴۰۱ خورشیدی در نشست عمومی سازمان ملل متحد اعلام کرد که بخاطر سیاستهای گروه طالبان در قبال زنان، میلیونها دختر در افغانستان از آموزش بازمانده و بسیاری آنان مجبور به ازدواج شدهاند.
یک گروه نُه نفری از دختران دانشآموز در هرات باهم تعهد کرده بودند تا ختم دورهی لیسانس ازدواج نکنند. پس از روی کار آمدن گروه طالبان و مسدود شدن مکاتب، فقط دو عضو گروه مجرد باقی مانده، هفت تن دیگر در یک سال گذشته ازدواج کرده و شماری نیز باردار شدهاند.
زرمینه جلالی 19 ساله یک عضو از این گروه است. او به نیمرخ گفت پس از بسته شدن مکتبها خانوادهاش او را مجبور به ازدواج کرده است.
«مکتب رفتن همیشه بزرگترین بهانه برای ازدواج نکردنم بود. بعد از صنف نهم که حدود ۱۶ ساله بودم برایم خواستگار میآمد. خانوادهام هم دوست داشت که شوهر کنم، ولی من میگفتم تا درسهایم را تمام نکنم ازدواج نمیکنم خانوادهام را راضی میکردم. صنف 11 بودیم که طالبان مکتبها را بسته کرد و بعد از آن هیچ چارهای جز تن دادن به ازدواج نداشتم.»
در سالهای گذشته زرمینه کنار درسهای مکتب، در یک فروشگاه لوازم آرایشی در شهر هرات کار میکرد و از آن طریق با پدرش هزینه زندگی خانواده را فراهم میکردند.
پس از محدودیتهای طالبان بر کار زنان در بیرون از خانه و رکود بازار، زرمینه خانهنشین شد. «دیگر فقط پدرم کار میکرد که درآمد روزانهاش غذای شب ما هم نمیشد، مادرم گفت: شوهر کنید که پدرت خرج تان را داده نمیتواند.»
ازدواج ناخواسته تنها سرنوشت زرمینه نبود، بلکه از تیم نُه نفری زرمینه و دوستانش که باهم تعهد کرده بودند تا ختم دانشگاه ازدواج نکنند، فقط دو نفر مجرد ماندهاند. هفت تن دیگر با پافشاری خانوادهها مجبور به ازدواج شدهاند.
از ترس «نکاح اجباری با طالبان» ازدواج کردم
تمنا 20 ساله یکی دیگر از دوستان زرمینه، بخاطر ترس از «نکاح اجباری طالبان با دختران جوان» ازدواج را پذیرفته است.
تمنا گفت وقتی گروه طالبان بر افغانستان مسلط شد، خبرهای زیادی از سراسر افغانستان شنیده میشد که طالبان دختران جوان را به زور برای جنگجویان شان نکاح میکنند.
او بخاطر نجات از «نکاج اجباری» به ازدواج ناخواسته تن داد. پس از بسته شدن مکاتب، مادر تمنا میگفت: «دختر جوان و بیکار در خانه مصرف اضافه است، هرلحظه ممکنه بدنامی به بار بیاره، بیا با پسر مامایت ازدواج کن!»
تمنا میگوید «هیچگاه فکر نمیکردم کسی بتواند به ازدواج مجبورم کند، با اینکه نامزدم پسر خوبیست، ولی حس زندگی مشترک اذیتم میکند.»
اسماعیل پدر تمنا با اینکه از ازدواج دخترش خرسند به نظر نمیرسد ولی توجیه میکند که «وقتی طالبان آمد و بعد از چند وقت در خبرها میگفت افراد طالبان دختران جوان را با زور نکاح میکنند، مرا ترساند، همین خاطر راضی شدم، شاید شما نتوانید این ترس یک پدر را درک کنید.»
رُخسار، خواهر کوچکتر تمنا که 18 ساله است و او نیز از مکتب بازمانده، فقر را یکی از ناچاریهای تن دادن به ازدواج میخواند: «وقتی به کار کردن پدرم میبینم، فکر میکنم من هم ازدواج کنم و کمی بار را از روی شانههای پدرم کم کنم. راستش با دست فروشی نمیتواند حتا نان شب را پیدا کند.»
سوسن، دختر دیگریست که پدر و مادرش را از دست داده است و با برادرش زندگی میکرد. با هماهنگی یک همصنفیاش راضی شد از پشت تلفن در مورد ازدواجش حرف بزند.
سوسن با صدای بُریده بُریده گفت «برادرم پولیس بود و معاشش میتوانست تا جایی مصارف خانواده پنچ نفره ما را تامین کند. وقتی طالبان آمدند کارش را از دست داد، به جایی رسیدیم که نان خوردن نداشتیم.»
با آمدن اولین خواستگار، برادرش با گفتن اینکه نمیتواند از پس هزینههای زندگی بیرون شود سوسن را راضی به ازدواج میکند.
«به خاطریکه برادرم بتواند با پول طویانهام چند روزی زندگی زن و بچهاش و یک خواهرم را بچرخاند راضی به ازدواج شدم. با آنکه شوهرم پولدار است ولی 11 سال از من بزرگتر است.»
سوسن سه ماه پس از تسلط گروه طالبان بر افغانستان عروسی میکند و حالا پنج ماهه باردار است.
«برایم غیر قابل باور است که با آمدن طالبان تمام چیز نابود شد و در یک سال تمام آینده و آرزوهایم به فنا رفت. حالا من قرار است مادر شوم. اگر طالبان نمیآمد حالا صنف دوازده را تمام کرده بودم و برای کانکور آمادگی میگرفتم، ولی حالا با استرس بارداری و رنج زندگی دست به یخن هستم.»
حنانه 20 ساله و مرجان 21 ساله نیز از جمع این گروه نُه نفری هستند ولی هنوز مجبور به ازدواج نشدهاند. حنانه و مرجان بخاطر اینکه بتوانند خودشان را مصروف نگهدارند و همچنان اندکی درآمد مالی داشته باشند در کنار آموزش زبان انگلیسی روزانه بیشتر از چهار ساعت زعفران پاک میکنند.
وقتی از مرجان پرسیدم شما هم از جمع نُه نفر هستید که متعهد شده بودند ازدواج نکنند تا دانشگاه بروند؟ با حسرت گفت: «آره، نُه نفری که طالبان آرزوهای شان را مثل غذا بلعیدند و حالا هیچ چیزی از آن نمانده است. وقتی به همصنفیهایم میبینم و قرار ما یادم میایه و به رشتههای دلخواه دانشگاه مان فکر میکنم گریه میگیره، با آنکه خانواده حمایتم میکنه ولی نمیدانم چه زمانی مجبور خواهند شد که مرا نیز به شوهر بدهند.»