نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

در  یک دستم کتاب، در  دست دیگرم کفش مردم

  • سایه
  • 29 عقرب 1401

از میان انبوه آدم‌ها در پیاده رو راهم را به سوی مارکیت که کفش‌های لیلامی (دست‌دوم) می‌فروشند کج کردم، جایی‌که در فصل سرما مشتری بیشتر دارد. کفش‌ها کنار هم با نظم خاص چیده شده و همه داشتند کفش دل‌‌خواه‌شان را می‌پالیدند. در میان این همه چشمم به دختری افتاد که در داخل یکی از دکان‌ها پشت میز کوچک که بالایش ماشین کفش‌دوزی قرار گرفته است نشسته بود، داشت تارهای کفشی که یک قسمت‌اش پاره شده بود را باز می‌کرد. دختری با بالاپوش سرخ، شلوار کوبای و ناخن‌های لاک زده شده، درست برخلاف دستور گروه طالبان که گفته‌اند دختران در بیرون از خانه لباس رنگی نپوشند.

در جایی‌که زنان به ندرت برای خرید کردن می‌آیند، او در کنار پدرش که کفش‌های لیلامی می‌فروشد کار می‌کند و کفش‌های که نیاز به ترمیم دارد را درست می‌کند.

نزدیک‌تر رفتم متوجه شدم که داشت با گوشکی(هدفون) از موبایلش چیزی گوش می‌داد، سلام کردم پدرش جواب سلامم را داد، او هم گوشکی را از گوش اش بیرون کرد و کفش مردانه که در دستش بود را کنار گذاشت گفت؛ چه کار دارشتی لالا؟! گفتم دارم می‌بینم و بخاطر که بتوانم سر حرف زدن را همراهش باز کنم گفتم ببخشید مزاحم آهنگ شنیدن تان شدم، با خنده گفت “نه آهنگ نبود، درس‌های انگلیسی است که از کورس داده، زیاد فرصت ندارم از همین خاطر هم کار می‌کنم و هم به آن گوش می‌کنم.”

سوسن دختر 17 ساله‌ای که بعد از قدرت گرفتن گروه طالبان در 25 اسد 1400 از آموزش بازمانده است و حالا مجبور شده در کنار پدرش کار کند. “پدرم چندین سال میشه که مصروف همین کار است، ولی از پارسال وضع بازار بدتر شده و مردم کمتر خرید می‌کند و بیشتر کفش‌های کهنه شان را ترمیم می‌کند.”

وقتی سوسن متوجه می‌شود که میزان درآمد پدرش کم‌تر شده و پدرش نمی‌تواند تمام مصارف خانواده شان را تامین کند، تصمیم می‌گیرد ترمیم کردن کفش‌های مردانه که اکثرا دور دوزی و تبدیل کردن جالی نیاز دارد را از پدرش یاد بگیرد. “تنها پدرم تمام خرچ خانه را تامین میکنه و من هم فرزند بزرگ خانواده هستم. وقتی مکتب‌ها بسته شد راهی دیگر جز کار کردن نداشتم. باز شروع کردم به یاد گرفتن این کار، بعضی کفش‌های که خودما برای فروش می‌آوریم هم نیاز به ترمیم دارد و از بیرون هم مشتری داریم.”

او به دلیل مشکلات اقتصادی نتوانسته است برنامه‌های آموزشی که نیاز به پول بیشتر دارد را دنبال کند و حالا در یک مرکز آموزش زبان که از نگاه کیفیت خوب نیست، ولی هزینه اش کم‌تر  است زبان انگلیسی می‌خواند. “راستش فیس کورس‌های که خوب است خیلی زیاد است، یک ماه فیس کورس تقریبا مصرف یک ماه نان خشک ما میشه.”

وقتی در مورد بسته بودن مکتبش حرف می‌زد دستش می‌لرزد و گلویش را بغض می‌گیرد. “وقتی نظام جمهوری سقوط کرد و همه چیز به هم خورد با آن هم انتظار این همه نا روایی در مقابل زنان و دختران را نداشتم. برای من غیر قابل تصور است که کسانی بیایند مانع آموزش دختران شوند.”

قبل از سقوط نظام جمهوری، زمانی‌که مذاکرات صلح آمریکا با طالبان در جریان بوده سوسن بارها مورد این‌که ممکن است طالبان تغییر کرده باشد از تلویزیون چیزهای را شنیده بود. ولی حالا طالبان را که مردم با آن سروکار دارد با اخبار که او از تلویزیون شنیده بود کاملا در تضاد است. “بارها شنیده بودم که می‌گفتند گروه طالبان در مورد رعایت حقوق زنان و خیلی از موارد دیگر به جامعه جهانی وعده سپرده است.”

در روز‌های اول، زمانی‌که طالبان دستور بسته ماندن مکتب‌های دخترانه را اعلام کرده بود، سوسن باز هم امیدوار بوده که شاید بتواند دوباره به مکتب برود. “امیدوار بودم که مکتب‌ها باز می‌شود. اصلا فکر نمی‌کردم مکتب‌های دخترانه به گونه ظالمانه و به این آسانی بسته شود. هیچ کسی هم صدا بلند نکند.”

سوسن از شرایط و دستورهای حرف می‌زند که زنان و دختران را به آینده نامعلومی سوق می‌دهد و گروه طالبان هر روز بیشتر از روز قبل در اعمال این دستور‌های ظالمانه سخت‌تر عمل می‌کند. “خیلی سخت است از چیزهای که دوست داری دست‌برداری؛ از درس، از آرزوها و حتا از رنگ لباسی که دوست داری بپوشی.”

همچنان بخوانید

زنگ مکتب برای دانش‌آموزان پسر نواخته شد

زنگ مکتب برای دانش‌آموزان پسر نواخته شد

2 حمل 1402
کودکان کار

کودکان کار؛ قربانیان اصلی فقر و بیکاری

10 حوت 1401

به گفته سوسن، او از جمع دخترانی نیست که کسی برایش تعیین تکلیف کند. “وقتی شب به خانه می‌روم کار‌های باقی مانده را هم با خودم می‌برم، شب در هم درس می‌خوانم و هم کار می‌کنم. در یک دستم کتاب است و یکی هم کفش‌های مردم. کار می‌کنم تا همیشه روی پای خودم بایستم.”

او از روزی حرف می‌زند که در آموزشگاه کاج انفجار شد و جان نزدیک به 60 دانش آموزش دختر را گرفت. “تازه داشتم به طرف دکان می‌رفتم که صدای مهیب آمد و بعد خبر شدم که در کورس کاج انفجار شده. نمی‌دانم بیشتر به کدام درد مان فکر کنم؛ به مردن که هر لحظه ممکن اتفاق بیافتد، به بسته ماندن مکتب‌ها، به حجاب اجباری یا هم به اینکه نتوانی به خواست خودت جای بروی و زندگی کنی.”

سوسن آرزو داشته در دانشگاه کابل ادبیات بخواند و داستان کودک بنویسد. “به ادبیات خیلی علاقه دارم، فکر می‌کنم نوشتن خیلی قدرت دارد و می‌تواند باعث تغییر شود. برای من زنان نویسنده همیشه جذاب و قدرتمند بوده و می‌خواهم همان‌گونه باشم.”

او در مورد این‌که آینده نامعلومی در انتظارش است می‌گوید: “راستش اگر همین‌طور ادامه پیدا کند و هیچ کسی صدا بلند نکند معلوم دار است که آینده ما نابوده میشه. وقتی می‌بینم یک پسر کوچک‌تر از من حق دارد مکتب برود و خودش هر جای دوست دارد برود و لباس که دوست را‌ بپوشد؛ برایم واقعا سخت است که بفهمم آن‌های که مانع دختران در انجام این کار می‌شود منطق شان چه است.”

وقتی از پدرش در مورد سوسن می‌پرسم می‌گوید “سوسن برایم همیشه بهتر از پسر بوده و حیف که شرایط قسمی شد که نه کاری از دست من بر‌می‌آید که برایش انجام بدهم نه خودش کاری برایش انجام داده می‌تواند، ولی تلاش می‌کند انگلیسی یاد بگیرد. کاش صنف دوازده را تمام می‌کرد که بعد یاد گرفتن زبان انگلیسی کدام بورس کامیاب می‌شد.”

وقتی بخاطر حرف زدنش تشکری می‌کنم می‌گوید. “من کارم را خیلی دوست دارم و از اینکه برخلاف تصور اکثر افراد جامعه این کار را انجام می‌دهم خیلی خوشحالم. امیدوارم روزی شود که ترمیم کفش‌های لیلامی برایم تفریح باشد، مکتب‌ها دو باره باز شود من همچنان برای خواندن رشته ادبیات در دانشگاه کابل تلاش کنم.”

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: کودکان کارمکاتب دخترانه
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود
هزار و یک شب

فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود

23 حوت 1401

یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمی‌خواست. او...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00