نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

مرضیه می‌خواست زنان روستایی را درمان کند

  • ارزگانی
  • 30 عقرب 1401
20221121_142413

حدود سه ماه پیش 19 ساله شده بود و خانواده‌اش با بریدن یک کیک کوچک و روشن کردن چند تا شمع، سالگرد تولد او را جشن گرفته بودند و برایش آروزی طول عمر کرده بودند.

آن زمان هیچ‌کس نمی‌دانست که این آخرین جشن تولدی است که برای مرضیه می‌گیرند و آخرین باری است که او شمع تولدش را فوت می‌کند.

مرضیه عطائی در 14 سرطان 1382 خورشیدی در شهر قم ایران و در عالم مهاجرت چشم به دنیا گشوده بود. تازه هشت ماهه شده بود که خانواده‌اش به افغانستان بازگشتند و در محله‌ای در غرب کابل، ساکن شدند.

او فرزند سوم یک خانواده هفت نفری بود، با چهار خواهر و هیچ برادری؛ خواهرانی که هنوز نمی‌توانند از دست دادن مرضیه را باور کنند.

فاطمه عطائی، خواهر مرضیه، وقتی در مورد او صحبت می‌کند، بارها بغضش می‌ترکد و هق هق گریه‌اش بلند می‌شود.

به گفته فاطمه، مرضیه از صنف اول تا صنف دوازدهم را در مکتب دخترانه «زینب کبری» درس خوانده بود و همیشه یکی از شاگردان ممتاز این مکتب بود.

او می‌گوید که مرضیه دو و نیم سال می‌شد که در مرکز آموزشی کاج در غرب کابل، درس می‌خواند؛ در اوایل اساسات، ریاضی، کیمیا، فزیک و بعد از آن، آمادگی کانکور.

مرضیه به دلیل سقوط نظام جمهوریت و تعویق برگزاری امتحان کانکور، دو سال در مرکز آموزشی کاج آمادگی کانکور خوانده بود و آرزو داشت که در رشته طب کامیاب و داکتر شود.

کارت ورود مرضیه به آزمون کانکور، پاسپورت و مبایل او
کارت ورود مرضیه به آزمون کانکور، پاسپورت و مبایل او

فاطمه عطائی می‌گوید که بزرگترین آروزی مرضیه داکتر شدن و خدمت به زنان روستایی بود و «همیشه می‌گفت که کاش آدم می‌توانست شفاخانه‌ای در بامیان بسازد، به روستاها برود و زنان روستایی را درمان کند.»

او می‌گوید: «مرضیه می‌گفت ما که برادر نداریم، مه می‌خواهم نام پدرم را زنده کنم، بنام او شفاخانه بسازم، شفاخانه‌ای که به درد مردم بخورد.»

همچنان بخوانید

تظاهرات برلین: نسل‌کشی هزاره‌ها را متوقف کنید

تظاهرات برلین: نسل‌کشی هزاره‌ها را متوقف کنید

15 قوس 1401
نسل‌کشی هزاره‌‌ها؛ روایت قتل عام دو خانواده توسط طالبان در دایکندی

نسل‌کشی هزاره‌‌ها؛ روایت قتل عام دو خانواده توسط طالبان در دایکندی

5 قوس 1401

به گفته فاطمه: «مرضیه همیشه غصه مردم را می‌خورد، غصه اقوام مان را که در بامیان است می‌خورد و خیلی دوست داشت که به بامیان برود و شفاخانه بسازد.»

مرضیه عطائی در حمله تروریستی مرگبار بر مرکز آموزشی کاج در غرب کابل، همراه با بیش از 55 دانش‌آموز دختر دیگر، کشته شد.

او یک روز قبل از کشته شدن در این حمله، مرحله بایومتریک برای شرکت در امتحان عمومی کانکور را سپری کرده بود و کارت ورود به امتحان کانکور را گرفته بود، اما در روز برگزاری امتحان کانکور جای او ۵۵ دانش‌آموز دختر دیگر خالی بود.

«برای یافتن مرضیه تمام شفاخانه‌ها را گشتیم»

فاطمه می‌گوید که شب قبل از حادثه کاج، او و مرضیه در یک اتاق خواب بودند، اما مرضیه تا پاسی از شب پشت میزش نشسته بود و درس می‌خواند و «هربار که چشم باز کردم، دیدم روبرویم نشسته، عینکش در چشمش، دارد درس می‌خواند.»

روز بعدش، هنوز هوا خوب روشن نشده بود که مرضیه از خواب بلند می‌شود، نماز می‌خواند و آماده رفتن به مرکز آموزشی کاج می‌شود.

فاطمه می‌گوید، آخرین بار با چشمان نیمه‌باز مرضیه را دید که پیش آیینه ایستاد است و خود را برای رفتن آماده می‌کند.

آن روز مرضیه برای آخرین بار با مادرش خدا حافظی می‌کند؛ اما وعده داده بود که زود بیاید و با فاطمه به بازار برود تا برایش لباس سیاه بلند برای روز امتحان کانکور بگیرند؛ وعده‌ای که هیچ‌گاه عملی نشد.

فاطمه می‌گوید که بر خلاف تمام جمعه‌ها، آن روز زودتر از خواب بیدار شدم، دلم شور می‌زد و حس عجیبی داشتم.

او می‌گوید، رفتم پیش مادرم و کنارش دراز کشیدم که تلفن زنگ خورد. زینت عطائی، دختر کاکایم بود و گفت که در کاج انفجار شده است.

فاطمه می‌گوید که با مادرش از شهرک دوازده امام تا سرک عمومی دشت برچی، دویدند و اولین جاهایی که رفتند شفاخانه‌های خصوصی نزدیک مرکز آموزشی کاج بود. او می‌گوید: «یادم نمی‌آید که چگونه از آنجا بیرون شدیم، فقط یادم هست که مرضیه آنجا نبود.»

فاطمه و مادرش در تلاش برای پیدا کردن مرضیه، با یک دوست او روبرو می‌شوند و او آنها را به شفاخانه محمد علی جناح می‌برد.

فاطمه می‌گوید که ردی از خون را تا داخل شفاخانه جناح دنبال کردیم تا داخل شفاخانه شدیم و دیدم «خیلی شهید بود. علیزه دوست مرضیه زخمی شده بود و آنجا بود، از  او پرسیدم مرضیه کجاست، نتوانست حرف بزند.»

به گفته فاطمه، وقتی آنها در شفاخانه محمد علی جناح مرضیه را پیدا نمی‌توانند، به شفاخانه علی آباد، استقلال و امرجنسی می‌روند، اما همچنان نمی‌توانند اثری از مرضیه پیدا کنند.

پس از آن، کاکا، دختر کاکا و نامزد فاطمه طرف طب عدلی می‌روند و او و مادرش بر می‌گردند و دوباره شفاخانه‌های دشت برچی و کوچه‌های اطراف مرکز آموزشی کاج را یکی یکی می‌گردند.

مرضیه در یکی از روستاهای بامیان
مرضیه در یکی از روستاهای بامیان

او می‌گوید وقتی سقف فرو ریخته مرکز آموزشی کاج را دید، برای لحظاتی نتوانست راه برود، ولی دوباره برخواست و به جستجو برای یافتن مرضیه ادامه داد، کوچه‌ها را گشت و دروازه خانه‌ها را زد.

فاطمه می‌گوید: «هرکس را که می‌دیدیم، عکس مرضیه را نشان می‌دادیم و می‌گفتند ما این را دیدیم، خوب است، رفت.»

به قول فاطمه، یک نفر مبایل مرضیه پیشش بود و آورد و تسلیم کرد و قتی از او پرسیدم که مطمئنی که مرضیه خوب بود، گفت: «آره، او خوب بود، بر آمد، مبایلش افتاد و مه گرفتم. داخل همین کوچه ها است.»

فاطمه می‌گوید که داشت کم کم حال مان خوب می‌شد که به یکی از همراهان ما زنگ آمد و یک نفر از پشت تلفن گفت: «بیایید مسجد.»

جسد مرضیه از طب عدلی پیدا شده بود و آنها او را به مسجدی در نزدیکی خانه شان در برچی منتقل کرده بودند.

فاطمه و مادرش را نیز بستگان شان به این مسجد می‌برند و او می‌گوید: «باورم نمی‌شد، فکر می‌کردم اشتباه شده.»

«هنوز می‌خواهم برایش زنگ بزنم»

فاطمه، درد از دست دادن مرضیه را برای خانواده‌اش به «زخم ناسور» تشبیه می‌کند و می‌گوید که درد از دست دادن او هیچ وقت کهنه‌ نمی‌شود، هیچ وقت خوب نمی‌شود.

او می‌گوید که: «وضعیت هیچ کسی خوب نیست، حال هیچ‌کس خوب نیست، مثل زخم ناسوری است که هیچ وقت خوب نمی‌شود، هیچ وقت وضعیت ما نرمال نمی‌شود.»

به گفته فاطمه، مادرش پس از کشته شدن مرضیه، بیشترین ضربه را دیده  و شب روزهای سختی را می‌گذراند.

او می‌گوید روزهای اول برای مادرش شربت آرام بخش می‌داد  تا کمتر رنج بکشد، اما اکنون او«زیاد صحبت نمی‌کند، یک جایی می‌نشیند و به فکر فرو می‌رود و فقط صدای کور شوم را ازش می‌شنویم.»

فاطمه می‌گوید پدرش نیز حال خوبی ندارد و شبی دیده که او عکس مرضیه را در بغلش گرفته و اشک می‌ریزد و بلند بلند آه می‌کشد.

او می‌گوید: «من هنوز منتظرش هستم، نمی‌فامم چرا، اما هنوز منتظر هستم، هنوز می‌خواهم برایش زنگ بزنم.»

فاطمه می‌گوید که آنها پس از مرضیه به چشمان همدیگر نمی‌بینند تا بغض شان نترکد و کوشش می‌کنند که خود را مصروف کنند تا بتوانند این درد را تحمل کنند.

او می‌گوید که آنها از مرضیه کتاب، کارت بایومتریک، پاسپورتی که هیچ وقت استفاده نکرد، تذکره و فیلم‌هایی را که یکجا دیده‌اند، به یادگار دارند و حرف‌ها، شوخی‌ها، اهداف و آرزوهایش با یک دنیا حسرت در ذهن آنها باقی مانده است.

فاطمه می‌گوید که آنها می‌خواهند برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره مرضیه، یک کتابخانه ایجاد کنند و به این فکر هستند که کاری کنند تا یاد او برای همیشه زنده بماند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حمله بر مرکز آموزشی کاجنسل‌کشی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
مادرم مرا فروخت
هزار و یک شب

مادرم مرا فروخت

10 حمل 1402

وقتی سیزده ساله شدم یک پیرمرد 72 ساله به خواستگاری‌ام آمد. مردم محل می‌گفتند که مرد پولداری است. مادرم چون شیفته‌ی پول و ثروت بود، با آنکه زندگی مان رو به بهبود شده بود، بازهم...

بیشتر بخوانید
پس از طلاق فهمیدم که زندگی فقط دعوا نیست
هزار و یک شب

پس از طلاق فهمیدم که زندگی فقط دعوا نیست

12 حمل 1402

پس از سه ماه جنجال و مشاجره راحله موفق شد که از عزیز جدا شود و آن رابطه‌ی پر از خشونت هفت ساله را با برگه‌ی طلاق به پایان برساند.

بیشتر بخوانید
تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد
هزار و یک شب

تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد

6 حمل 1402

یاسمن ۳۵ ساله است. زن قد کوتاه و لاغر اندام، با چشمان بادامی و رنگ گندمی که از فرط کار و فشار زندگی در دیار غربت دور چشمانش چین و چروک برداشته و قدش خمیده است.

بیشتر بخوانید
قربانی بد دادن؛ احساس می‌کنم سال‌هاست بر من تجاوز می‌شود
هزار و یک شب

قربانی بد دادن؛ احساس می‌کنم سال‌هاست بر من تجاوز می‌شود

11 حمل 1402

لیلا همانطور که روی سکو نشسته است و پشم‌ می‌ریسد، به غروب طلایی‌رنگ آفتاب تماشا می‌کند و آه بلندی می‌کشد. نخ پشم را دور سنگ‌ می‌پیچاند و چادرش را پیش‌ می‌کشد.

بیشتر بخوانید
هشت سال در نکاح متجاوز
هزار و یک شب

هشت سال در نکاح متجاوز

23 جدی 1401

آمنه، زن جوانی است که در 15 سالگی از مکتب محروم و متحمل کودک‌همسری شد، تا 19 سالگی‌اش یک دختر کرد و بخاطر سنگین‌کاری دو بار جنینش سقط شد.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00