مطلب ارسالی از بیگم
افغانستان از دیرباز برای زنان جغرافیای سرکوب و ظلم بوده که با دوباره قدرتگیری گروه طالبان و گسترش هدفمند افراطگرایی دینی_طالبانی که زنستیزی جز جدا ناپذیر آن است خشونت علیه زنان را چند برابر کرده است. در بیشتر از یک سال که گروه طالبان به قدرت رسیده است با اعمال دستور های غیر انسانی و ضد زن شان زنان را هر روز بیشتر از قبل در معرض خشونت های جدیتر قرار میدهد.
وقتی از خشونت حرف میزنیم، این تنها به خشونت های فیزیکی اشاره ندارد بلکه تمام آنچه که زنان را از حقوق شان دور کند خشونت است. زنان افغانستانی در محیط خانه و اجتماع همیشه در معرض خشونت قرار داشته که این خشونت ها نه تنها از طرف افراد جامعه که رابطه مستقیم با فرد قربانی ندارد اعمال میشود؛ بلکه در خیلی از موارد از سوی نزدیکان قربانی به گونه خواسته یا نخواسته صورت میگیرد که این خشونتها با آمدن طالبان عادی سازی شده و در اجتماع به وضوح دیده می شود در اعمال این خشونتها خانوادهها هم دست کمی از طالب ندارند.
در سفری که از هرات به کابل داشتم و میخواستم به خانه پدرم به کابل بروم به یکی شرکت های ترانسپورتی مراجعه کردم. در مرحله اول مرا بدون نداشتن محرم اجازه سفر ندادند و مجبور شدم همراه با شوهرم به کابل بیایم. مسوول تکت فروشی از من پرسید با کی میخواهی سفر کنی؟ وقتی گفتم تنها هستم و خانواده ام در کابل است گفت ما اجازه نداریم به زنان که تنها سفر میکند تکت بفروشیم.
وقتی شوهرم گفت” خودش میتواند برود نیاز به کسی که همراهش برود ندارد.” او با خنده که بسیار آزار دهنده بود گفت:دین اسلام بهتر میفهمد که یک زن چه زمانی به مرد نیاز دارد، تکت نمیدهیم.”
شوهرم معلم است و بخاطر کارش نمیتوانست با من به کابل بیاید، وقتی مجبور شدیم، او از وظیفه اش برای دو روز اجازه گرفت تا مرا به کابل برساند که در این دو روز فقط میتوانست به کابل بیاید و باید همان روز دوباره برمی گشت. در صورتیکه قبل از آمدن گروه طالبان با آن که ترس از طالبان زیاد بود و هر روز در مسیر راه ها آدم های زیادی را به بهانه های مختلف میکشتند؛ من در خیلی از جاها تنها سفر میکردم. وقتی در موتر بالا شدیم در چوکی پیش روی و سمت چپ ما یک زن شوهر نشستند، قبل از حرکت موتر هر کس برای خودشان خوردنی میخریدند تا در طول راه تشنه و گرسنه نشوند. خانم که بغل دست ما نشسته بود از شوهرش خواست تا برایش آب بگیرد با لهجه هراتی به شوهرش گفت” یک بوتل اَوو بگیر، تشنه استم.” شوهرش در حالی که تخم افتابگردان میخورد گفت؛ اَو ره چه میکنی باز تشناب نیست کجا تره پایین کنم.”
وقتی این حرفها را شنیدم خواستم بیشتر متوجه حرکات آن مرد شوم که با خانمش در طول این سفر 18 ساعته چطور رفتار میکند. موتر با سرعت زیاد حرکت می کرد و اکثر همسفران مرد در حال خوردن چیزی بودند، دخترم در بغلم خوابیده بود و من بخاطر که خوابم ببرد موبایلم را بیرون آوردم تا فلم ببینم. میخواستم فلم سینمایی ” نیمه شب در پاریس” ساخته وودی آلن را ببینم، این فلم را با این که چندین بار دیده بودم ولی باز هم برایم تازه گی دارد. فلمی که حس آدمها نسبت به گذشته را نشان میدهد و اینکه آدم ها چقدر به آن گرایش دارد و حس نوستالژیک. تازه داشت شروع میشد که همان مرد که خانمش را از نوشیدن آب منع کرد بود از شوهرم پرسید، ببخشی لالا از خارج آمدین؟ شوهرم گفت نه؛ چطور؟
نگاه تمسخر آمیز به من انداخت و گفت:” ای همشیره یک رقم خارجی مالوم میشه از او خاطر، سیاسرای ما هیچ موبایل نداره باز از شما در موتر فلم خارجی میبینه.” شوهرم خواست جوابش را بدهد، تکانی به شانه اش زدم تا حرفی نزد. یعنی کسی که فلم دیدن یک زن را شرم بداند ارزش اینکه چیزی را برایش توضیح بدهی ندارد.
هوا داشت تاریک میشد که کمک راننده با صدای بلند چیغ زد “وقت نماز است، پایین شوید. تشناب زنانه هم است.” همه پایین شدند و من هم با شوهرم پایین شدم تشناب رفتم، در برگشت نزدیک دروازه موتر همان مرد را دیدم که نوشیدنی میخورد و سیگار میکشید. وقتی از کنارش گذشتم با نگاه هیز مرا همراهی کرد.
موتر دوباره حرکت کرد، دقیق یادم نیست که حدود یک ساعت یا بیشتر راه رفته بودیم که دوباره موتر ایستاد شد و همان صدای قبلی را شنیدم گفت، وقت نماز است پایین شوید، اینبار خانم آن مرد که صورتش در زیر چادر بود خواست پایین شود، شوهرش که ایستاده بود روی بازویش فشار داد گفت” بیشین تو کجا پایین میشی.” خودش از موتر پایین شد، وقتی شوهر من هم پایین شد به خانم بوتل آب را تعارف کردم، با اکراه چادرش را بالا کرد فکر کردم که میخواهد آب را بگیرد، ولی گفت” خوار جان مره تشناب گرفته، نمیتانم آب بخورم. ای مردکه هم نماند که پایین شوم” گفتم اگر میخواهی میتوانم همراهت پایین شوم، گفت”نه خوار جان باز همینجه رسوایم میکنه” در حال حرف زدن بودیم که شوهرش داخل موتر شد، وقتی فهمید من با خانمش حرف زدم کنار چوکی اش آمد و با عصانیت به خانمش گفت” او طرفتر بیشی او زنکه” خانمش دوباره چادرش را پایین کرد.
ساعت از نه شب گذشته بود که به یک بازار کوچک رسیدیم که یک مسافر خانه هم داشت و موتر ایستاد، همه مردها از موتر پایین شدند و رفتند تا نان بخورند. من همراهم مرغ سرخ شده آورده بودم تا در مسیر راه مجبور نشویم چیزی غیر صحی بخوریم، این بار نتوانستم به خانم غذا تعارف کنم. بعد از چند لحظه آن مرد آمد و یک بسته بیسکویت را بدون نوشیدنی به خانمش داد و در گوش خانمش چیزی گفت و خودش رفت تا غذا بخورد.
از حالت نشستن و تکان خوردن خانم معلوم بود که چقدر اذیت میشد، ولی هیچ حرفی نمیزد. با شوهرم گفتم یعنی چطور ممکن است که این قدر اذیت شود و چیزی نگوید؛ راستش ما در طول این سالها که به کمک نهاد های حامی حقوق زن زندگی کردیم و درس خواندیم فقط محیط زندگی خودما را دیدیم و قضاوت کردیم. واین دسته از زنان را انگار نمی دیدیم.
شاید ساعت از یک شب گذشته بود که صدای زن که پیش روی ما همراه با شوهرش نشسته بود را شنیدم که به شوهرش میگفت” بخدا کمرم درد گرفته، موتروان ره صدا بزن که ایستاد کنه مه تشناب کنم.” شوهرش که مرد میان سال بود میگفت” حالی چطور بگویم، سیاسرم ره تشناب گرفته ایستاد کو. صبر کو شاید یگان جای ایستاد کنه.” شوهر این خانم مانند مرد که بغل دست ما نشسته بود مستبد نبود؛ اما از گفتن اینکه خانمش تشناب دارد میشرمید و خانمش را وادار کرد حدود سه ساعت بعدش که موتر ایستاد کرد تحمل کند.
نمیدانم کجا بود که ساعت از سه گذشته بود که یکی از مسافران در پیش یک تانگتیل پایین شد، مردی که پیش روی ما نشسته بود از همین فرصت استفاده کرد و همراه با خانمش پایین شد.
حدود ساعت یازده بود که به کابل رسیدیم، خانم که در بغل دست ما نشسته بود و شوهرش اجازه نداد تا در طول این 18 ساعت پایین شود، وقتی از موتر پایین شد به حالت خمیده به طرف تشناب که در یک گوشه از پارکینگ شرکت تراسپورتی قرار داشت میرفت و شوهرش که خریطه پلاستیک در دستش بود با گفتن اینکه ” گفتم که تا کابل تشناب نکنی نمیمیری. حالی برو تشناب” همراهی اش میکرد.