نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

روزهای برزخی ما در پاکستان

  • نیمرخ
  • 7 قوس 1401

مطلب ارسالی از مرضیه م

وقتی از مرز پاکستان می‌گذشتم در دلم آشوبی بود این بار اولی نبود که از مرز تورخم می‌گذشتم چندین بار برای مسافرت به پاکستان آمده بودم. اما اینبار با هر قدم که بر می‌داشتم بر لبم دعا بود که مشکلی پیش نیاید و بتوانیم عبور کنیم از یک طرف هم در دلم آرزو می‌کردم که دوباره برگردم به خانه‌ام، خانه‌ای که در این روزهای آخر شده بود؛ یک زندان، انگار هر اتاقش سلولی بود که با دست‌های خودمان ‌ساخته بودیم یا به اتاق جرمی می‌ماند با تمام آثار جرمی از تابلوهایی که خودم کشیده بودم تا کتاب‌هایی که در قفسه‌ی کتابخانه بود. از مجسمه‌هایی که از هند خریده بودم تا عکس‌ها و تقدیرنامه‌هایی که در طول چندین سال کار و شوق آبادی وطن به دست آورده بودم.

19 سال قبل وقتی از مرز اسلام قلعه می‌گذشتم نوجوانی بودم با هزار امید که دلم می‌خواست منم در آبادی وطن خشتی بمانم سهمی بگیرم و با افتخار در کوچه‌های وطنم قدم بزنم. سال اولی که وارد افغانستان شدم امتحان کانکور دادم با نمره‌ی خوب در رشته‌ی جامعه شناسی قبول شدم. بعد از مدتی در یک روزنامه‌ی تازه تاسیس کار گرفتم. کار می‌کردم درس می‌خواندم و برای آینده خیالبافی می‌کردم. نه انفجارها، نه ترورها نه انتحاری سبب شده بود که از خیالبافی برای آینده دست بردارم. در طول این 19 سال زندگی من بسیار تغییر کرده بود . بسیار تلاش کرده بودم تغییر کند. نمی خواستم یک عمر همان” افغانی تو سری خوری” باشم در کوچه و مدرسه مثل یک اضافه بار جامعه  تا 17 سالگی با او برخورد شده بود.

در این مدت تشکیل خانواده دادم 2 دختر به دنیا آوردم من و همسرم  با کمک هم توانستیم یک زندگی سطح متوسطی را برای خانواده فراهم کنیم. هر دو  تا سال 2020 در یک موسسه‌ی خارجی کار می‌کردیم . این موسسه بعد از  پایان سال  2020 برنامه‌هایش ادامه نیافت. همسرم بعد از چند ماه در یک رسانه شروع به کار کرد.  و من تا اگست 2021 عملا بی‌کار بودم و جویای کار، انچه را برای روز مبادا جمع کرده بودیم استفاده می‌کردیم. وقتی طالبان به قدرت رسید همسرم دوباره بیکار شد. از هفت ماهی که در این رسانه کار کرده بود فقط سه ماه حقوق دریافت کرد. و چهارماه دیگرش را نیز مسوولین رسانه با یک عذرخواهی و خواهش درک شرایط از جانب کارمندان تسویه حساب کردند. ما با وجود پیشینه کار در رسانه و اینجوها شامل لیست تخلیه نشدیم.

زمستان پارسال را با آنچه داشتیم سر کردیم. هر دو بیکار بودیم و در زندگی ما با ترس در خانه محدود شده بود. دختر بزرگم  صنف هفت مکتب بود دیگر نمی توانست به مکتب برود. دختر کوچکترم خودش نمی خواست مکتب برود ما هم دیگر توان پرداخت شهریه‌اش را نداشتیم. زندگی اجتماعی و اقتصادی ما عملا فلج شده بود. در این جریان می‌دیدیم که همسایه‌های مانیز از ما دوری میکرد ند.

روزی که همسرم در رسانه کار می‌کرد همه دوست داشتند با او در مورد کار در رسانه با او صحبت کنند و با دیدن موتر یک رسانه‌ی معتبر گاها در پشت خانه احساس خوبی داشتند  و یا زمان‌هایی که مصاحبه مرا در تلوزیون‌ها می‌دیدند مورد تحسین همسایه‌های بودم. با احترام با ما حرف می‌زدند. ولی با امدطالبان همان آدم‌ها یک شبه عوض شده بودند در کنار ما احساس ناامنی می‌کردند. هر چند سعی می‌کردم آنها را بفهمم اما شرایط بسیار دشوار شده بود.

ما بلاخره اوایل تابستان تصمیم گرفتیم به پاکستان بیاییم. هوای گرم و هزینه‌های بالای پاکستان از آنچه تصور می‌کردیم بد‌تر بود. ما اینجا آمدیم به امید اینکه یکی از موسسات ما را مورد حمایت قرار بدهد. اما متاسفانه هیچ حمایتی دریافت نکردیم. در اینجا همکاران قبلی‌‌ام را دیدم که با وجود واجد شرایط بودن هنوز بلا تکلیف هستند.

اوضاع روز به روز بدتر می‌شود. دخترانم درست 15 ماه است که از درس و تحصیل باز مانده‌اند. سختگیری‌های قانونی در پاکستان هر روز بیشتر شده و هزینه‌ها نیز هر روز افزایش می‌یابند. دیگر نه پای رفتن دارم نه دلی برای ماندن. زندگی در افغانستان ناممکن است و در اینجا زندگی به برزخ تبدیل شده است. که توضیفش سخت است. در اینجا کسانی که در شرایط من به سر می‌برند کم نیستند اینجا  مشهورترین چهره‌ها در بلاتکیلفی به سر می‌برند تا زنانی که طعم تلخ زندان طالبان را چشیده‌اند.

ما هر چند ماه باید ویزای مان را تمدید و مبلغ قابل توجهی را پرداخت کنیم، تمامی هزینه‌های درمانی تا مسکن و کورس کودکان به عهده‌ی خود خانواده‌هاست. در اینجا هیچگونه همدلی وجود ندارد. در محلی که من زندگی می‌کنم خانواده‌های زیادی شرایط من را دارند. ما عصرها در یک پارک جمع می‌شویم. ناامیدی‌ها و گاها معلومات خود را با هم رد بدل می‌کنیم و در کنار هم اشک می‌ریزیم. و گاها برای تسلی دل خودمان به دامن رویای زندگی پساطالبانی دست می‌بریم.

حالا که به بیست سال گذشته فکر می‌کنم می‌بینم چقدر سیاست‌های نه تنها دولت که جهان در مقابل افغانستان اشتباه بوده است. ما در این بیست سال برای ساختن ارزش‌ها عملا کاری نکردیم وقتی جامعه یک‌شبه از ترس طالب مانند طالب می‌شود و همسایه به همسایه رحم نمی‌کند. چطور می‌توانیم دوباره به جامعه‌ی جهانی خوشبین باشیم وقتی می‌بینیم ما را اینگونه به دست تروریستان رها کرده‌اند. آیا مادران کشورهای غربی می‌تواند تصور کند که بهترین سالهای عمر کودکانشان در بی‌پناهی و بی‌سرنوشتی دور از درس و تعلیم هدر می‌رود؟ برای من مادر این سخت‌ترین روزهای زندگی است. امیدوارم اگر روزی دوباره افغانستان را پس گرفتیم انیبار خودمان تصمیم گیرنده باشیم و چشم بسته به کسانی که تباه کننده‌ی روزهایی عمر ماست اعتماد نکنیم.  

همچنان بخوانید

دختری از افغانستان برنده­‌‌ی جایزه‌ی رویای آلمانی 2022

معترضان در پاکستان، ترکیه و روسیه خواستار توقف نسل‌کشی هزاره‌ها شدند

حسیبا ابراهیمی بخاطر مهاجرت از چندین فرصت شغلی در هالیوود محروم شد

حکومت ایران ۲٠ زن افغانستانی را زندانی کرده است

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: پاکستانزنان و مهاجرت
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
مادر-فرزند
هزار و یک شب

پسرم را از پدرش خریدم

3 دلو 1401

اواخر فصل زمستان، آن‌قدر برف باریده بود که هیچ راهی برای آب آوردن از چشمه نمانده بود. هیزم‌ تر و خشک را، کنار هم در دیگدان گلی روشن کردم، دیگ بزرگی را پر از برف کردم...

بیشتر بخوانید
کاش به جای 7 پسر یک دختر داشتیم
گوناگون

کاش به جای 7 پسر یک دختر داشتیم

9 دلو 1401

گل‌افروز صبح زود که از خواب بیدار شد به طویله می‌رود، به گاو و گوسفند آب و علف می‌دهد. سپس چای صبح را آماده می‌کند، داروهای پدر و مادرش را نیز برای‌شان می‌دهد. 

بیشتر بخوانید
جای خالی زهرا
هزار و یک شب

جای زهرا خالی بود

6 دلو 1401

برای آمادگی کانکور به مزار شریف رفتم. در مکتب آرزو داشتم که طب بخوانم و داکتر شوم. اوایل بهار بود که آمادگی کانکور را با اشتیاق تمام شروع کردم. همه‌چیز با شور و شوق پیش می‌رفت و ‌خودم...

بیشتر بخوانید
شبی که صنم سر قرار نیامد
هزار و یک شب

شبی که صنم سر قرار نیامد

2 دلو 1401

کتاب غزلیات حافظ در دستم از مدرسه برآمدم. باران می‌بارید، آب و هوای مطبوع و ملایم از رسیدن نوروز خبر می‌داد. به خانه رسیدم، دیدم که مهمان داریم، اما خواهرم با چهره‌ی گریان و اندوهگین در گوشه‌ای...

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
نیمرخ
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

طراحی، برنامه‌نویسی و اجرای وبسایت  iNasri ⚒

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی