نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

شوهرم در آستانه ازدواج دوم است

  • سایه
  • 9 قوس 1401
IMG-20221129-WA0010

ریحانه چهار سال پیش با پسر مامایش عروسی کرد. او ازدواجش را حاصل فشار‌های خانوادگی می‌داند و می‌گوید «پسر مامایم از لحاظ روانی آدم سالم نبود و من حاضر نبودم با او ازدواج کنم، ولی مادرم مجبورم کرد.»

شوهر ریحانه اندکی بعد از ازدواج شروع به آزار و اذیت او می‌کند و برای تخلیه خشمش همیشه دنبال بهانه‌ای بوده تا ریحانه را لت‌وکوب کند.

«در اوایل با کوچک‌ترین مشکل مرا می‌زد، مثلا یک روز مهمان آمد، من لباس می‌شستم و خانه کمی بهم‌ریخته بود، به خاطر همین چیز بی‌ارزش مرا پیش چشم مهمان لت‌وکوب کرد.»

نزدیک یک سال را ریحانه با همین وضعیت می‌گذراند و بعد از آن بخاطریکه بتواند شوهرش را درمان کند تا زندگی آرام‌تر داشته باشند، طلاهایش را می‌فروشد و شوهرش را به هندوستان برای درمان می‌فرستد. «طلا‌هایم را فروختم تا او درمان شود، نمی‌دانستم که با این کارم بهانه‌ جدید برایش می‌دهم تا بیشتر اذیتم کند.»

در همان روز‌هایی که شوهرش به هند می‌رود ریحانه احساس می‌کند که باردار شده؛ «چند روز قبل از رفتن شوهرم هم حالت تهوع داشتم، وقتی آن حالت بیشتر شد پیش داکتر رفتم. داکتر گفت یک ماهه حامله استی.»

ریحانه خوشحال می‌شود، فکر می‌کند که شوهرش هم درمان می‌شود و  بعد از این زندگی متفاوت‌تر را تجربه می‌کنند. اما باردار شدن او بهانه بدتری را به شوهرش می‌دهد. «کمی بیشتر از دو ماه در هند بود، شبی که به خانه برگشت خواستم خوشحالش کنم و گفتم من باردارم.»

شوهرش بدون هیچ حرفی با سیلی محکم جواب ریحانه را می‌دهد و می‌گوید «وقتی من نبودم حتما با کسی دیگر خوابیدی که باردار شدی. وقتی رفتم هیچ چیزی نبود.»

 فردای آن روز ریحانه به خانه پدرش می‌رود و از پدرش می‌خواهد تا در گرفتن طلاق کمکش کند. «تمام چیزها را به پدرم گفتم، ولی خانواده‌ام گفت آبروریزی نکن.»

وقتی ریحانه برای گرفتن طلاق پافشاری می‌کند، مادرش حرفی به او می‌گوید که به گفته ریحانه هرگز سنگینی آن را نمی‌تواند فراموش کند.

«زمانی که برای گرفتن طلاق پافشاری کردم مادرم با بی‌شرمی تمام گفت: از کجا معلوم حرف‌های شوهرت راست نباشد، تو که از اول هم با او دلت نبود، خدا می‌فهمد طفل شکمت هم از کسی باشد که به خاطرش می‌خواهی طلاق بگیری.»

همچنان بخوانید

ازدواج ناخواسته

ازدواج ناخواسته؛ راهی برای نجات از نکاح اجباری با طالبان

4 جوزا 1402
«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

2 جوزا 1402

ریحانه با شنیدن این حرف از مادرش، امید خود را از اینکه خانواده‌اش در گرفتن طلاق کمکش کند از دست می‌دهد و به خانه برمی‌گردد.

«حال آن روزم را نمی‌توانم بگویم، وقتی از مادرت چنین چیزی بشنوی، از شوهری که تعادل روانی نداشته باشد باید انتظار لت‌وکوب کردن را داشته باشی.»

از آن روز به بعد لت‌وکوب شدن تجربه‌ی هرروز ریحانه می‌شود و چندین بار از شوهرش می‌خواهد طلاقش دهد، ولی شوهرش جواب او را با خشونت فزیکی و روانی پس می‌دهد و می‌گوید «اگر طلاق دادنی بودم از اول هیچ عروسی نمی‌کردم. می‌خواهی مهر خود را بگیری و بروی با کسی که پدر این حرامی داخل شکمت است، زندگی کنی؟»

ریحانه تصمیم می‌گیرد بعد از به دنیا آمدن فرزندش از مجرا‌های قانونی به گرفتن طلاقش اقدام کند. «چهار ماه بعد از اینکه طفلم پیدا شد، با یک دوستم به محکمه رفتم و درخواست طلاق دادم.»

خانواده ریحانه از این کار او عصبانی می‌شوند. برادرش ریحانه را لت‌وکوب می‌کند و دست راست ریحانه را می‌شکند. «از محکمه گفته بود که باید پدر و شوهرت هم بیاید تا مساله حل شود، شوهرم را مجبور کردم با من به خانه پدرم برود و آنجا به همه گفتم که درخواست طلاق دادم. برادرم لت‌وکوبم کرد و گفت: تو همیشه مایه آبروریزی ما استی.»

خانواده‌اش بخاطریکه بتوانند جلوی این کار ریحانه را بگیرند، به شوهر ریحانه می‌گوید باید از شهر کابل به ولایت بروی و مدتی در آنجا زندگی کنی. «مجبورم کردند به روستا برویم و آن‌جا از همه‌چیز دور بودم و از طریق دوستم چند بار به کمیسیون حقوق بشر عریضه نوشتم، ولی به دلیل محدویت که برایم ایجاد کرده بودند توانایی پیگیری آن را نداشتم.»

ریحانه با تمام تلاش نتوانست طلاق بگیرد و بعد از قدرت‌گیری گروه طالبان شوهرش او را دوباره به کابل بر می‌گرداند و می‌گوید: «ببینم حالا چطوری طلاق می‌گیری.»

«همان روز که کابل سقوط کرد، تمام امیدم که تا آن زمان برای جدایی از شوهر روانی ام داشتم از بین رفت.»

اکنون شوهر ریحانه تصمیم دارد با دختر دیگری نیز ازدواج کند؛ دختری که خانواده‌اش به دلیل فقر می‌خواهد او را به شوهر دهد. حالا شوهر ریحانه با دیدن بی‌پناهی ریحانه به او گفته است، اگر مهریه‌اش را ببخشد و از دخترش دست بردارد طلاقش را می‌دهد.

«حالا که می‌فهمد من هیچ جایی برای رفتن ندارم این حرف‌ها را می‌زند. پدر و مادرم از همان روز به بعد حتا یک زنگ هم برایم نزده، برادر بزرگم که چندین بار مرا فاحشه گفته فحش داده است، به هیچ یکی از آن‌ها نمی‌توانم پناه ببرم. اگر دخترم را به من بدهد طلاق می‌گیرم، ولی حاضر نیستم بدون دخترم از آن خانه بیرون شوم و دخترم زیر دست پدر روانی و نامادری بزرگ شود.»

حالا ریحانه ۳۰ ساله با دختر دو ساله‌اش همچنان زیر مشت و لگد شوهرش زندگی می‌کنند. وقتی ریحانه را دیدم کبودی صورت و زخم سرش گویای زندگی دشواری بود که او مجبور به تحمل آن است.

«لت‌وکوب شدن برایم عادی شده، این شرایط روی دخترم طوری تاثیر گذاشته که او هم با شکستاندن پیاله و کوبیدن سرش به دیوار پرخاشگری را نشان می‌دهد.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ازدواج اجباریخشونت علیه زنطلاق
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 5

  1. محمدکمال (مسافر) says:
    6 ماه پیش

    ضلم یوناروا عمل دی
    دریحانی داستان قسم چه وژړولم
    میړه که دومره نامرده اوضالیم انسان وو نوپلاراوموراووروربیاولی دومره بی احساسه وه
    ناسم رواجونه دداسی بدبختیوسبب کیږی
    دهرانسان سره دضلم خلاف یم دښځی سره ضلم بیحی نسم اوریدلای کشکی می دریحانی جانی سره کومک کولای سوای

    پاسخ
  2. نادیه says:
    6 ماه پیش

    سلام احترامات تقدیم شما!
    متاسفانه زن ستیزی یک چالش بزرگ جامعه افغانی است من به حیث یک زن افغان به خوبی این مسئله را درک کرده ام و تجربه کرده ام مردسالاری در جامعه ماتنهادرمردان جامعه ماوجودداردبلکه زنهایرامیشناسم که هم مردسالاری میکندیکی ازتلخ ترین واقعیت این است که انسان خود خودش را قبول نداشته باشد.زن ستیزی در جامعه افغانی دررو وخون این مردم جریان دارد.

    پاسخ
  3. نقیب الله says:
    6 ماه پیش

    سلام اون تنها ریحانه نیست که زندگی دشواری را سپری میکند اما ظلمی که میکند در حقیقت از دست پدر مادر می باشد به چشم خود من خیلی ها را دیدم ومی بینم همچو زندگی سخت راتحمل می کند بخاطریکه کسی حرف بد نزند به پدرم به برادرم به مادرم کسی نمیداند فقد خدایش این زندگی مثلی که در زندان باشی یا آزاد شوی یا بمیری دیگه راه ندارد چرا که نه کسی احساس دارد نه درک می کند ونه انسانیت را میدانند

    پاسخ
  4. Mashal says:
    6 ماه پیش

    سلام ! تنها ریحانه این چنین زنده گی ندارد هزاران نفر مانند ریحانه اس که ای چنینن ظلم را تحمل میکنند
    ومجبور هستند که به همی حالت ادامه بدهند
    چون عدالت نیست در برابر مرد وزن همیشه خانمها قربانی چنینن موضوعات هستند وصدا هم بلند کرده نمی توانند چون زن پشت خواه ندارد واکثر جامعه مرد ستیز هستن

    پاسخ
  5. مریم says:
    6 ماه پیش

    به همین دلیل است که میگویند باید زن از لحاظ مالی به پایش ایستاد شود، هر گاه زنی توان مالی داشت در چنین شرایط محتاج هیچ دری نمیماند.
    در ضمن بزرگترین حمایت کننده یک خانم فامیل پدر است، اگر انها دست بردار شدند دیگر هیچ کسی کمک کرده نمیتواند، لیکن متأسفانه در چنین شرایط فامیل پدر هم به دلایل مختلف از دختر شان دست بردار میشوند و زن میماند و تمام بد بختی. بسیار درد اور است 😔

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»
زنان و مهاجرت

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار...

بیشتر بخوانید
«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»
هزار و یک شب

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

2 جوزا 1402

خانه‌‌ای‌ قدیمی با دیوارهای رنگ و رو رفته و بعضاً فروریخته‌اش، سمیه 14 ساله و مادرش کریمه 33 ساله‌ را درون یکی از اتاق‌های کوچکش که تا سوراخ شدن دیوارهایش چیزی نمانده جا داده است. این خانه در دورترین نقطه‌ی غرب کابل...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
هزار و یک شب

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00