نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

دنیای ماه بیگم و دار قالی

  • نیمرخ
  • 10 قوس 1401

مطلب ارسالی از لاجورد

ماه بیگم  تمام عمرش را پشت دار قالین گذرانده است. او فرزند آخر خانواده از نُه فرزند است؛  هفت خواهر و دو برابر دارد. خواهران ماه بیگم همه ازدواج کردند و او با یکی از برادرانش که در کابل مانده است زندگی می‌کند. او می‌گوید از وقتی خودم را شناختم پشت دار قالین بودم، با گل‌های قالین قصه می‌کردم و راز دل می‌گفتم. در کودکی هر نقش گلی را که می‌بافتم در دنیای خیال، اول به موهای خود می‌زدم. هیچ هنری جز قالین‌بافی و نقش انداختن ندارم؛ خلاف دخترانی که  هم سن و سال من بودند و حالا هر کدام از آنها مادران با تجربه‌ای هستند. هیچ هنری را یاد نگرفتم، نه از خانه‌داری چیزی می‌دانم، نه مکتب رفتم و نه حتا خیاطی و بافتنی را یاد گرفتم.

پدر ماه بیگم او را از هفت سالگی در یک کارگاه قالین‌بافی خانگی به شاگردی می‌فرستد و همزمان که قالین‌بافی را یاد می‌گیرد پول ناچیزی از شاگردی دریافت می‌کند. ماه بیگم می‌گوید وقتی تازه قالین بافتن را یاد می‌گرفتم کاردک‌ قالین در دستم بزرگی می‌کرد، گاهی دستم را افگار می‌کردم و گاهی از پرزهای بعضی از نخ‌های قالین به سرفه می‌افتادم.

من از کودکی با اولین پولی که از شاگردی دریافت کردم خودم را نان‌آور خانه می‌دانستم و از اینکه به جای بازی در پشت دار قالین بودم احساس بزرگی و غرور می‌کردم. دارهای قالین تغییر می‌کردند و من هم از لحاظ جسمی تغییر می‌کردم. در پشت دار قالین عاشق شدم. اولین عادت ماهیانه‌ام پشت دار قالین اتفاق افتاد. معنای دوست و خواهرخوانده شدن را همانجا یاد گرفتم. همه چیز را از پشت دار قالین دیدم، آنقدردر قالین‌های زیر پای مردم نقش انداختم که زندگی از دستم رفت.

وقتی جنگ‌های داخلی شروع شد ماه بیگم سر نوجوانی بود. همان زمان با خانواده به پیشاور پاکستان می‌روند و در آنجا نیز شامل یک کارگاه قالین‌بافی می‌شود. همانجا زبان اردو یاد می‌گیرد و با درامد خود نیمی از مصارف خانه را پرداخت می‌کند.

ماه بیگم در پاکستان پدرش را از دست می‌دهد. او و برادرانش از پول قالین‌بافی امرار معاش می‌کنند تا اینکه در اوایل حکومت حامد کرزی، زمانی که ماه بیگم دختر جوانی شده بود به افغانستان باز می‌گردند. برادرانش قالین‌بافی را کنار می‌گذارند و در یک تعمیرگاه ماشین شروع به کار می‌کنند.

اما ماه بیگم به همان تک‌هنر زندگی‌اش ادامه می‌دهد و در خانه کارگاه قالین‌بافی راه‌اندازی می‌کند. شاگرد استخدام می‌کند و از این طریق کم‌کم وضع اقتصادی‌ شان خوب می‌شود. مصطفا، برادر بزرگش با دختر عمه‌اش ازدواج می‌کند و از افغانستان می‌رود. ماه بیگم و محب، برادر کوچکش پول‌های شان را روی هم گذاشته موفق می‌شوند یک خانه در چهار قلعه‌ی کابل بخرند.

ماه بیگم می‌گوید در  آنروزها کاروبار قالین خوب بود، ما به دکان‌هایی که مشتری‌ خارجی داشتند قالین‌ می‌فروختیم و برای من کارگاه قالین‌بافی درامد خوبی داشت؛ طرح انداختن، تارکشی و خیلی چیزهای دیگر را بلد بودم و همین سبب می‌شد تا بیشترین سود را داشته باشم.

او از آن روزها با غرور یاد می‌کند. روزهایی که او خود را نان‌آور خانه می‌دانست. می‌گوید روزگار ما خوب شده بود. مادرم با هر خواستگاری که می‌آمد مخالفت می‌کرد. برادرم هم دوست نداشت من ازدواج کنم. تا اینکه هفت سال قبل مادرم را از دست دادم. محب ازدواج کرده بود و ما یکجا زندگی می‌کردیم. خانم محب انتظار داشت در کنار کار قالین با او نیز کمک کنم اما من به کار خانه عادت نداشتم. یاد نگرفته بودم. فرصتی پیش نیامده بود که کارهای خانه را یاد بگیرم.

چند سال قبل کار قالین کم‌کم از رونق افتاد و من هم کارگاه قالین‌بافی را جمع کردم. آن زمان تازه فهمیدم همه‌چیز دار قالین نبود. همه‌ی دنیا در پول ناچیزی که من به دست می‌آوردم خلاصه نمی‌شد. حالا چشمانم نزدیک‌بین شده است و بدون عینک نمی‌توانم خوب ببینم. در سن ۴۴ سالگی به خود آمدم، وقتی که همه چیز از دستم رفته است. در این مدت چند باری مردانی که همسر داشتند از من به عنوان همسر دوم یا سوم خواستگاری کردند. با این ازدواج‌ها مخالفت کردم. اما اکنون می‌دانم که برادرم و خانم برادرم قلباً می‌خواهند من ازدواج کنم و خانه‌ای را که با پول قالین‌بافی و در بدل عمر و عیش جوانی خریدم، برای آنها واگذار کنم.

همچنان بخوانید

زندگی از نوک سوزن می‌گذرد

زندگی از نوک سوزن می‌گذرد

15 قوس 1401
رنج‌هایی که با لبخند لای لحاف‌ دوخته می‌شود

رنج‌هایی که با لبخند لای لحاف‌ دوخته می‌شود

30 عقرب 1401

حالا که به زندگی نگاه می‌کنم، هیچ چیزی نیستم. در تمام سال‌ها دیگران جنگیدند و من قالین بافتم. دیگران سیاست کردند و من قالین بافتم. دیگران حکومت کردند و من قالین بافتم. دیگران مکتب و دانشگاه رفتند و من قالین بافتم. دیگران تفریح رفتند و سفر کردند ولی من شب و روز قالین بافتم. دنیای من تنها یک دار قالین بود. شاید امروز دوباره نوبت آن رسیده که در این روزگار بی‌نانی دوباره نانم را از دار قالین بگیرم.

اکنون ماه بیگم در صدد است دوباره کارگاه قالین‌بافی خود را برپا کند و از این طریق هم خرج خود را تامین و هم شغل و درامدی برای دختران دیگر ایجاد کند. گرچه  خود می‌داند این واقعا سرنوشتی نیست که برای دختران کشورش آرزو و سرنوشت آنها را نیز مانند خود تصور کند.

یادداشت: نام‌ها مستعار است.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: صنایع دستی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
نجمه
هزار و یک شب

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

نجمه را در پانزده سالگی به شوهر دادند. خودش می‌گوید به راستی مرا به شوهر دادند، من چیزی از ازدواج نمی‌دانستم.شانزده ساله بود که دختری به دنیا آورد و اسمش را گلنار گذاشتند.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN