مطلب ارسالی از معصومه رها
او را از سالهای دور میشناختم. از زمانی که هر دو جوانتر بودیم. هرزمان به هم میرسیدیم و فرصتی میشد، از رویاهای مان میگفتیم، از اتفاقاتی که قرار بود برای مان در آینده رخ دهد. به مرور زمان دیدارهای مان کمتر شد. ما هر دو تشکیل خانواده داده بودیم. با وجود کار، خانواده و دیگر مسایل زندگی، سعی میکردیم برای هم ماهانه یکبار وقت بمانیم و همدیگر را ببینیم. بیشتر وقتها در بیرون از خانه میدیدیم تا فرصت بیشتری برای صحبت داشته باشیم. با سقوط جمهوریت و شروع بیکاریهای زنان، اکثر اوقات از طریق واتساپ حرف میزدیم. در این اواخر از گلایه و شکوهاش معلوم بود که زندگی بر او سخت گرفته است. از آخرین ملاقات ما ۳ ماه میگذشت. چند روز قبل از دیدار مان تماس گرفت و گفت باید فوری همدیگر را ببینیم. من طبق قرار سر ساعت به رستورانت همیشگی رفتم، او هنوز نیامده بود.
بعد از چند دقیقه انتظار آمد. خلاف همیشه، شیک نپوشیده بود و از سیاهی دور چشمانش و خط عمیقی که بر پیشانیاش نقش بسته بود و از نگاههایی که از چشمانم میدزدید، فهمیدم که در شرایط بدی قرار دارد. دیگر از برق چشمانش خبری نبود. افسرده به نظر میرسید.
نرگس ۳۳ ساله است، لیسانس علوم اجتماعی و ماستری روابط بینالملل دارد. او پیش از سقوط نظام جمهوری در ارگانهای دولتی و غیردولتی در سمتهای بلند وظیفه انجام میداد و همیشه دستش به دهانش میرسید و از نظر مالی کمکی به پدر و برادرانش بود.
او یک سال قبل از سقوط دولت جمهوری، با شوهرش عارف که در یکی از ارگانهای دولتی وظیفه داشت، آشنا شد و ازدواج کرد؛ خانوادهی همسرش از عروسی آنها راضی نبودند. همین سبب شده بود که زندگی زناشویی آنها تبدیل به میدان جنگ شود. در طول یک سال زندگی زناشوییاش با عارف، خانواده شوهرش از هیچگونه خشونت دریغ نکردند. حتا او را مجبور کردند ترک وظیفه کند. چهار ماه قبل از سقوط دولت، نرگس از کارش استعفا داده بود و هیچ منبع درآمدی از خود نداشت.
نرگس زیر فشار، تهدید و اخطارهای عارف سکوت کرده و حتا به خانوادهاش چیزی نمیگفت. تا اینکه یک روز با ضرب و شتم شدید شوهرش روانه شفاخانه میگردد و از آن به بعد پدر و برادرانش میفهمند که زندگی با نرگس سازگار نیست؛ ولی از ترس عارف که روابط زیادی در ارگانهای دولتی داشت اقدام قانونی نکردند.
با سقوط حکومت، خانواده عارف به پاکستان میرود و عارف هم هشت ماه بعد از آمدن گروه طالبان، پنهانی از نرگس راهی ایران میشود. نرگس میماند با چهار ماه قرض کرایه خانه و قرضهای دیگری که در این چند ماه از همه گرفته بودند. او با فروش اجناس خانه قرضها را پرداخت میکند و با دختران محصل همخانه میشود تا مقداری از مخارجش کمتر شود. او چند ماه را به امید اینکه عارف از ایران پولی برایش بفرستد و یا او را هم ایران بخواهد سپری میکند؛ اما بعد از مدتی که دیگر عارف به تماسهایش هم جواب نمی دهد متوجه میشود زندگی زناشویی او عملا تمام شده است. تا اینکه عارف به نرگس پیام میدهد: «تو را طلاق دادهام و من دیگر در این شرایط زن کارم نیست.»
نرگس میگفت «آن روز وقتی پیام عارف را خواندم، زمین دور سرم میچرخید، باور نمیکردم زندگی زناشویی این طور تمام شده باشد. او از تمام صفحات ارتباطیاش مرا بلاک کرده بود. با درد و اندوه بکس لباسهایم را برداشته و خانه پدرم رفتم و همین که قضیه را برای خانواده بازگو کردم با عکسالعمل خشمآگین پدر و برادرانم مواجه شدم. آنها از ابتدا با ازدواج ما موافق نبودند. با استعفای کاریام موافق نبودند و میگفتند عارف مردی نیست که بتوان به او تکیه کرد. همانجا برادرم بدون هیچ تردیدی به من گفت که در خانه آنها جایی برای زن طلاق شده نیست. با این حرف فهمیدم در خانههای آنها جایی برای زندگی کردن ندارم و مجبور شدم دوباره به اتاق دختران محصل برگردم.»
نرگس که همیشه از مشکلات و بیمهری شوهر و خانوادهاش برایم گفته بود. اینبار تنها برای درد دل کردن مرا نخواسته بود. برای همین بعد از کمی حاشیهروی از من خواستار کمک شد «رها! اگر میتوانی و توانش را داری، لطفن از همکاریات دریغ نکن که من در وضع و شرایط بدی قرار گرفتهام و هیچ کسی غیر از تو برای یاری ندارم.»
بیشتر از نرگس، من احساس عجز و ناتوانی کردم. چون من هم بیکار بودم و وضعیت کمک و همیاری نداشتم. دردی از عجز و ناتوانی را تا عمق قلبم احساس کردم و نفرین فرستادم به طالبان و عاملان این شرایط که این چنین ما زنان را درمانده و عاجز ساخته است.
از دوستانم و کسانی را که میدیدم توان کمک و همکاری دارند، برای همکاری به نرگس درخواست کمک کردم. اما متاسفانه از هیچ دری صدا نیامد و حتا بعضی از زنانی که خارج از افغانستان بودند. بدون درک شرایط موجود زنان تحت سلطه طالبان، گفتند که چرا رفته کار نمیکند.
با آنکه طالبان از بازتاب و انتشار خشونتهایشان بالای زنان جلوگیری میکنند؛ اما بازهم هر روز زنی شلاق زده میشود، زنی توسط اشخاص ناشناس که همانا خود افراد طالبان هستند، ترور میشود و زنی ربوده شده و بعد از تجاوز و شکنجه به قتل میرسد و زنانی بدون هیچ دلیل موجه در زندان طالبان به سر میبرند و هیچگاهی سکوت مردان افغانستان نمیشکند. هر زنی در خانه گرفتار مردی چون عارف است و در اجتماع هیولای چون طالب در کمین شان نشسته تا آرامش و زندگی را از آنها سلب کند.
دیدگاهها 7
مانند نرگس صد ها زنان دیگری به همچو شرایط گرفتار اند کاش کشوری بنام افغانستان وجود نمیداشت تا شاید زنان افغان اینقدر درد و بدبختی نمیکشید
کاش این همه فقط یک خواب میبود که نیست هر صبح به این امید بیدار میشوم که شاید یک امید و روشنایی پیدا شود اما بازم همون روز تکراری دیگر خسته ام از این شرایط
هر آن پسر و خانم تا هم دیگر و فامیل شانرا به طور کامل نشناخته اند نباید تصمامیم عجولانه بگیرند چون پیوند ازدواج نه پیوندی ساده ای است و نه هم کدام جنس که بتوان خرید و یا آنرا تبدیل نمود و به ساده گی تن به ازدواج داد.
دوم اینکه وقتی پسر و دختر باهم و با رضایت با همازدواج می نمایند شرط است تا نظر پدر و مادر را داشته باشند اما این شرط به این معنی نیست که پدر و مادر، خواهر و برادر در زنده گی شخص زن و شوهر دخالت داشته باشند و زمانی این دخالت ها بیشتر میشود که خانم و شوهر از حقوق خود شان آگاهی نداشته و تصمامیم زنده گی شان به دست دیگران میگذارند و در نتیجه سبب این همه بد بختی، تیره گی روابط و در نهایت جدائی میشود.
باخواندن این متن واقعا رفتم به دوران که به اصطلاح مامور دولت بودم و هر روز با ده ها خانمی مثل نرگیس وعارف سروکار داشتم، درد و رنج و مشکلات زنان را با گوشت وپوستم لمس میکردم، وقتی مشکل ویا عامل خشونت را ریشه یابی میکردیم، متأسفانه برمیگشت به یک زن، او زن یا به عنوان مادر شوهر، خواهر شوهر بود و یا یک زن بیگانه بود که با ارتباط با شوهر خانم در زندگی شان مداخله میکرد که سبب خشونت وحتی سبب طلای وجدایی خانواده می گردید.😭😭😭
دقیقا شرایط همه امروز همینطور شده متاسفانه خبرهای خیلی بدی از زنان و دختران مردم شنیده میشود که ربوده و یا هم به قتل رسیده اند، افغانستان امروز واقعا جای وحشتناکی شده است نمیتوان در خانه نشست نمیتوان بیرون رفت برای لقمه نانی . نداشتن پول همه زندگی ها را خراب میکند هزاران زن امروز مانند نرگس در این شرایط به سر میبرند.
در درون بیشتر مردهای افغان یک طالب زندگی می کرد که در دوره جمهوریت بخاطر مصلحت ها سر برون نکرده بود. بسیار بودند مردان مدرن و طرفدار دموکراسی که زنان شان در ون خانه بودند فقط مسئولیت اولادها و پخت و پز را عهده دار بودند.
افسوس که همان دولت پوشالی فرو ریخت و قدرت به دست طلبان بیرونی و دورنی افتاد و امروز زنان افغانستان از حقوق اولیه انسانی خود محروم هستند.
خداوند خودش به دختران و زنان افغانستان رحم کند.
از زمان جمهوریت تا کنون زنها زیاد مانند نرگس به چنین روز حالا افتیده اند اما هیچگاه صدای از آنها شنیده نشده است.
هر مردیکه چنین کار در حق یک زن میکند آن نمی شود مرد آن فقط یک نامرد گفته میتوانیم.
هروزیکه در این خاک زیر سایه طالب میگذرد بد تر از مرگ است نان مردم را گرفتن تحصیل از زنان گرفتن تعصب به اوج خود رسیده نمیفهمم در کدام قرن زندگی میکنیم.
باخواندن این مطلب تمام وجودم آتش گرفت
گاش میتوانستم کمکی کنم که از مشگلاتش را کم کنم
ولی متاسفانه شرایط فرق کرده
مقدار کمی میتوانم کمک اش کنم تا گوشه ِی از مشگلاتش کم شود.