نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

می‌خواستم ملیحه باشم

  • نیمرخ
  • 23 قوس 1401
میخواستم ملیحه باشم

نویسنده: ملیحه. ف

زمانی که من به دنیا آمدم دور اول حکومت طالبان بود، طالبان شهر هرات را تازه تصرف کرده بودند و سکوت مرگ‌بار تمام شهر را گرفته بود. مادرم می‌گفت: «تمام شب درد کشیدم. هیچکس جرات نمی‌کرد از خانه خود بیرون برود. آن زمان نه موبایل بود و نه تلفنی که قابله و داکتر خبر کنم. خودم بودم و خدا، با سه دختر نه ساله و هفت ساله و چهار ساله که دوتایش گریه می‌کردند. بزرگترش چشمش به دهن من بود که چی بگویم. از یک طرف می‌ترسیدم اگر پسر باشد و چیزی شود جواب پدرت را چی بدهم…».

پدرم برای کارگری ایران رفته بود. شاید به خاطر همین تنهایی‌ها بود که مادرم همیشه با درد و اشک از تولدم یاد می‌کند. مادرم بعد از تولد سه دختر و سه جنین سقط شده، منتظر بود پسر به دنیا بیاورد و به قول خودش چراغ خانه پدرم را روشن کند.

مادرم می‌گفت: «بعد از دو هفته صد دل را یکی کردم به تلفن‌خانه رفتم و به کارخانه‌ای که پدرت درآنجا کار می‌کرد زنگ زدم. وقتی از حالم پرسان کرد و اینکه دختر است یا پسر، نتوانستم بگویم دختر به دنیا آوردم. می‌ترسیدم مرا برای همیشه ترک کند. گفتم دختربود و عمرش به دنیا نبود.»

پدرم تا چند ماه از زنده بودن من خبر نداشت. تا اینکه یکی از اقوام که به مشهد می‌رود تبریکی دختر نو را به پدرم می‌دهد. نمی‌دانم آن شب پدرم چهاحساسی را تجربه کرده است؟ خشم از دروغ مادرم یا زنده بودن دختری که فکر می‌کرد مرده است! اما حتم دارم حسرت داشتن یک پسر در او عمیق‌تر شده بود. 

مادرم هر بار کسی را می‌دید که به طبعش برابر بود، تولد مرا برایش مانند یک داستان تراژیک تعریف می‌کرد. هربار هم پس از ختم داستان نگاه‌های همراه با تحقیر و ترحم آنان به من دوخته می‌شد. در کودکی از این موضوع می‌شرمیدم. انگار گناه من بود که پسر نبودم.

نمی‌دانم از چه زمانی به پوشیدن لباس پسرانه و تقلید از آنان شروع کردم؛ به جای دختران با پسران همبازی شدم، می‌خواستم از پسرها هم پسرتر باشم، به زور خودم را علاقمند پلخمان‌بازی و تشله‌بازی نشان می‌دادم. لباس‌هایم را ساده و تیره انتخاب می‌کردم. موهایم را از ته کوتاه می‌کردم و از همه می‌خواستم به جای «ملیحه» مرا «محمد» صدا کنند. مادرم نیز آن را شگون خوب می‌دید و امیدوار بود که بعد از من یک پسر به دنیا بیاورد. با اینکه کودک بودم هر بار که با خواهرانم بازار می‌رفتم احساس قدرت و آزادی می‌کردم. من با موهای کوتاه و لباس‌های بچگانه مردی بودم با چند دختر که زیر برقع زیرزیرکی می‌خندیدند و آهسته‌آهسته حرف می‌زدند.

تا اینکه به صنف پنجم رسیدم. در میان انبوه دختران احساس سردرگمی می‌کردم؛ من نه دختر بودم و نه پسر، دوست صمیمی نداشتم، همبازی‌های پسرم دیگر مرا به جمع شان راه نمی‌دادند. به سن نوجوانی که رسیدم کم‌کم خودم را یافتم. از صنف هفتم در میان بلوغ تن و گفت‌وگوهای دختران هم‌سن‌وسال خودم، به واقعیت خودم علاقمند شدم. در میان درد و شرم پریودهای ماهانه‌ام به دنبال تجربیات جدیدتری بودم.

مادرم وقتی می‌دید که هر روز بیشتر به طرف لباس‌های زنانه کشیده می‌شوم می‌گفت: «تا دیروز می‌خواستی محمد باشی، حالی که به سن شوی کردن رسیدی می‌خواهی دختر باشی و برایت لباس و زیور و طلا بخرم.» این جمله‌ها که گاه با خشم و گاه با شوخی گفته می‌شد مرا بیشتر آزار می‌داد.

نگاهم به خودم تغییر کرده بود. تنها چیزی که هنوز مرا آزار می‌داد این بود که پدرم در مورد من چه فکر می‌کند. پدری که ضعیف و رنجور از ایران برگشته بود و گاهاً ما را با مهر می‌بوسید و دست نوازش می‌کشید. در همان سالها بود که از مکتب ما چند دانش‌آموز بعد از گرفتن شهادت‌نامه‌ی صنف دوازدهمتوانستند بورسیه بگیرند و برای دوره لیسانس به هند بروند.

همچنان بخوانید

«آپارتاید جنسیتی» در برابر دگرباشانِ جنسی در افغانستان

«آپارتاید جنسیتی» در برابر دگرباشانِ جنسی در افغانستان

20 سنبله 1402
معترضان در آلمان: با زنانِ معترضِ افغانسـتان هم‌صدا شوید!

معترضان در آلمان: با زنانِ معترضِ افغانسـتان هم‌صدا شوید!

19 سنبله 1402

آن زمان من صنف نهم مکتب شده بودم. تمام هدفم این بود که بورسیه بگیرم و از افغانستان بروم. مادرم با بورسیه من موافقت نکرد و من درس و دانشگاه را نیز در همان ولایت خواندم. با سختی فراوان نگذاشتم مادرو پدرم مرا به ازدواج مجبور کنند. خواهرانم ازدواج کرده بودند. مادرم هم ته دلش می‌خواست دستگیر آنها باشم، برای همین به ازدواج من اصرار نمی‌کرد. پدرم وضع صحتش خوب نبود. به تشویق یکی از دوستانم در یکی از موسسه‌ها کار پیدا کردم. معاشم چند برابر عاید ماهانه‌ی پدرم بود. با این هم کسانی بودند که پدرم را طعنه می‌زدند که نان بی غیرتی می‌خورد و دخترش را اجازه داده در موسسه کار کند. برای همین گاهی پدرم خوش بود و گاهی بر سر اندکی تاخیر در رسیدن از سر کار به خانه، بازخواست می‌شدم. دانشگاه را که به پایان رساندم برای ماستری چند جای درخواست دادم و همزمان کار می‌کردم. اعتماد پدرم را هم جلب کرده بودم. زندگی داشت روی خوش خود را نشان ما می‌داد تا اینکه در یک چشم برهم زدن اول هرات و بعد کابل سقوط کرد. دوباره گروه طالبان آمده بودند.

همه‌ی ما در اوج ناباوری می‌دیدیم که جنگجویان گروه طالبان در جاده‌ی مهتاب قدم می‌زنند. در باغ ملت فیر می‌کنند و در چهارراهی معارف به زن و مرد این شهر بی‌حرمتی می‌کنند. بعد از مدتی توانستم از طریق موسسه‌ای که کار می‌کردم شامل لیست تخلیه شده و همراه با پدر و مادرم افغانستان را ترک کنم. در مدتی که اینجا(یکی از کشورهای اروپایی) هستیم زندگی بسیار سخت می‌گذرد اما هنوز در اتاقک کوچک کمپ در کنار رویابافی تلاش می‌کنم زبان محلی را یاد بگیرم، تحصیلاتم را ادامه دهم، زندگی را از نقطه‌ای شروع کنم که برایمان پایان گذاشتند. من هر روز اخبار را می‌شنوم. وضعیت مردم را دنبال می‌کنم و هر شب که می‌خوابم فکر می‌کنم طالبان در هرات قدم می‌زنند و زنی در میان تاریکی و درد دختری می‌زاید که از گفتنش شرم دارد، که از زنده بودنش شرم دارد، که از زاییدنش شرم دارد.

همه‌ی این فکرها و خیال‌ها به من نیرو می‌دهد تا زن باشم و بجنگم برای هویتم، برای زندگی‌ام، برای حق انتخابم، برای تمام سال‌هایی که می‌خواستم به جای ملیحه، محمد باشم. به خودم می‌گویم بعد از تابستان 1400 خورشیدی زندگی میلیون‌ها انسان در افغانستان تغییر کرد. من اولی نیستم و آخرین نیز نخواهم بود. کم نیستند زنانی مانند من که هر شب در اتاقک کوچک برای فردای خودش و شاید دخترانش رویا می‌بافند.با خود تصمیم گرفتم زندگی‌ام را بنویسم و روایت کنم. برای خواهرانم در هر جایی که هستند بگویم زندگی از این پیش نیز آسان نبوده است. ما راهی به جز زیستن نداریم تنها رسالت ماست که آنچه بر ما رفته را بنویسیم و با هم شریک کنیم.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: تبعیض جنسیتیجامعه
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 4

  1. هادی says:
    9 ماه پیش

    سرگذشت قشنگی‌بود مهم اینکه ختم بخیر شده حد اقل. در کشور دومی باید سخت تر از گزشته تلاش
    کرد این جا نسبتا راه باز است یگ سری قوانین دست و پا گیر وجود ندارد هر کس می‌تواند خودش باشد و آن طور که دلش می‌خواد زندگی کند .به امید خوشبختی و موفقیت برای تمامی بیجاشدگان هموطن که در هرجایی این کره خاکی زندگی‌میکنند .

    پاسخ
  2. مسعود حاجی‌آقاجانی معمار says:
    9 ماه پیش

    آفرین بر شما و همّت والایتان. قلم بسیار روان و خوبی دارید. نیکوست که همچنان نوشتن را ادامه دهید.
    توفیق بیشترتان را آرزومندم.

    پاسخ
  3. غزل says:
    9 ماه پیش

    خواهر عزیز موفق وکامگار باشید

    پاسخ
  4. کبری says:
    9 ماه پیش

    چه دلنشین نوشتید

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN