نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

چه کسی کتاب‌های مرا بخواند؟

  • نیمرخ
  • 30 قوس 1401
سهیلا

نویسنده: سهيلا کریمی

سرم را از زیر پتو بیرون می‌کنم، هوای سرد اتاق سر و صورتم را می‌سوزاند، چشم‌هایم را باز می‌کنم و چهار طرفم را با نگاه‌هایم می‌کاوم. گچ و خاک از روی دیوار‌های نمناک اتاقم آرام‌آرام می‌ریزد، نگاهم را به پنچره‌ی اتاق می‌دوزم. چیزی از دنیای بیرون نمی‌بینم، پرده‌های قد در قد که بخاطر سردی هوا روی پنجره کشیدم مانع تابیدن نور داخل اتاقم شده است.مبایلم را از زیر بالشتم می‌گیرم تا ساعتش را نگاه کنم.

عقربه‌های ساعت روی هشت و ۲۰ دقیقه قفل شده است. به رسم عادت، اول فیسبوک خود را بررسی می‌کنم تا باشد روزم را با شنیدن یک خبر خوش آغاز کنم و امیدی در من زنده شود. اما نه انگار سهم ما از طلوع آفتاب فقط دیدن تاریکی‌ها است.

مثل همیشه امروز را هم در دنیای تاریک با شنیدن خبر بسته شدن دروازه‌های دانشگاه‌ها به روی زنان آغاز کردم. با بسته شدن دروازه‌های مکتب و دانشگاه، زنان و دختران در دنیای مجازی ماتم بر پا کرده‌اند. با خواندن نوشته‌های دخترانی که قلب‌‌های شان می‌سوزد و تمام آرزو‌های شان به خاک یکسان شده است، اشک از گوشه‌های چشمانم سرازیر می‌شود.احساس می‌کنم قلبم را آتش می‌گیرد و از حجم درد‌هایی که هر روز روی هم اضافه می‌شوند و همچون موریانه وجودم را می‌بلعند، بی‌اراده و بی‌صدا اشک می‌ریزم. با کوله‌باری آرزو‌هایم که بیشتر از یک سال می‌شود که با خود حمل می‌کنم زار زار می‌گریم .

بند بند وجودم درد شده، بغض شده و اشک شده است .آیا تنها با اشک ریختن می‌توانم، آرزوها و رویاهایی که بخاطر برآورده شدنش در اتاق‌های نمناک و در دیار غربت سر می‌کنم زره‌ای از درد‌هایم را کم کنم؟

من چیزی نمی‌خواهم جز آنچه حق من است. سال‌هاست که به خاطر ساختن یک کتابخانه با تمام درد و رنج‌هایی که بر دوش می‌کشم مقابله می‌کنم، می‌جنگم و ادامه می‌دهم. آیا با حذف شدن زنان و دخترانی که قرار بود یک روز در کتابخانه‌ای که می‌خواهم ایجاد کنم کتاب‌های من را بخوانند، انگیزه‌ای برای ادامه دادن و انرژی برای مقابله کردن با این همه ناملایمات در من می‌ماند؟ چگونه زیر بار این همه درد، رنج و نا امیدی با جهالت و تاریکی برای برآورده شدن رویا‌هایی که یک به یک به فنا می‌رود جنگید؟

احساس می‌کنم سرم از شدت درد و اشک ریختن می‌کفد. تلو‌تلو به طرف دستشویی می‌روم تا بر روی آتش که قلب و جسمم را می‌سوزاند آب یخ بریزم. اما مات و مبهوت دوباره به اتاق برمی‌گردم، آنقدر با شنیدن این خبر در نا‌امیدی غرق ‌‌می‌شوم که از یاد می‌برم چی می‌خواهم و چی می‌کنم؟

به طرف کتاب و کتابچه‌هایی می‌روم که تنها رفیق و همدم این روزهایم هستند و به من زندگی می‌بخشند. دستی روی ورق‌های بی‌جان شان می‌کشم و سخت به آغوشم می‌گیرم و دوباره زارزار می‌گریم و می‌گریم. اشک می‌ریزم بخاطر خودم و تمام آرزوهای بر باد رفته‌ام، بخاطر تمام زنان و دخترانی که حذف شدند و زنده زنده مردند.

سر تو بریده طالب، سر من بریده اندوه
به کجا برم شکایت وطنی که سر ندارد

راحله یار

همچنان بخوانید

دانشجویان دختر

دانشجویان دختر: از دست طالبان در هیچ‌جایی در امان نیستیم

16 دلو 1401
ممنوعیت آموزش دختران

500 روز ممنوعیت آموزش دختران؛ ستیز طالبان، ناکامی جهان و تغییر رویکرد زنان

14 دلو 1401
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق آموزش زناندانشگاهدختران دانشجو
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 1

  1. عبدالله می گوید:
    2 ماه پیش

    سلام میشه این کتاب های خوش را به ایمیل بفرستین

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
نجمه
هزار و یک شب

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

نجمه را در پانزده سالگی به شوهر دادند. خودش می‌گوید به راستی مرا به شوهر دادند، من چیزی از ازدواج نمی‌دانستم.شانزده ساله بود که دختری به دنیا آورد و اسمش را گلنار گذاشتند.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN