نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

آخرین سنگر هم از دست رفت!

  • نیمرخ
  • 1 جدی 1401
آخرین سنگر

نویسنده: راحله

من راحله 22 ساله هستم دختری از افغانستان که نام دیگرش قبرستان زنان و آرزوهای شان است، وقتی گروه طالبان بر افغانستان مسلط شد تمام آن چیزهایی را که برای آینده خودم تصور می‌کردم در همان ساعت‌های اول و قدم‌های نخست گروه طالبان نابود شد.

تمام‌ این سال‌ها را با سختی تمام درس خوانده بودم، با وضع نامناسب اقتصادی که اکثر مردم افغانستان با آن درگیر است کنار آمدم و هم‌چنان درس خواندم تا آینده‌ بهتر را برایم رقم بزنم. در دانشگاه هرات دانشجوی رشته تاریخ بودم، ولی وقتی طالبان دستور‌های منع سفر و پوشش اجباری و ده‌ها دستور ضد زن را صادر کردند نتوانستم با این دستور‌ها کنار بیایم و از دانشگاه انصراف دادم. دل کندن از درس و دانشگاه برایم مثل زنده به گور شدن بود، ولی با شرایطی که گروه طالبان بالای زنان هر روز وضع می‌کرد، نتوانستم درس بخوانم. راستش امیدی برای آینده در سایه شوم این گروه ندارم.

بعد از آن به آموختن زبان انگلیسی و نقاشی روی آوردم. زبان انگلیسی را برای گرفتن بورس تحصیلی می‌خواندم و از شرایط سخت اجتماعی به هنر نقاشی پناه بردم.

دیشب داشتم مقاله انگلیسی‌ام را می‌نوشتم که بخشی از درس‌های آموزش زبان است. در رسانه‌های اجتماعی به اعلامیه گروه طالبان برخوردم که رفتن دانشجویان دختر به دانشگاه را منع کرده‌اند. با خواندن آن حس واقعی مُردن را تجربه کردم. همیشه فکر می‌کردم شرایط پیش آمده را اگر من ‌نتوانستم تحمل کنم و از دانشگاه انصراف دادم، ولی دختران قوی‌تر از من می‌توانند به دانشگاه بروند.

با هم‌کلاسی‌های دانشگاهم تماس گرفتم، اولین چیزی که از پشت تلفن شنیدم صدای گریه‌های شان بود. همه گریه می‌کردند.

نازنین اول نمره کلاس ما بود. وقتی نظام جمهوری افغانستان سقوط کرد، او می‌گفت: «شاید حالا طالبان قدرت داشته باشند و ما را مجبور کنند طوری که آن‌ها می‌‌خواهند رفتار کنیم، ولی چگونه فکر کردن و تلاش کردن را نمی‌توانند از من بگیرند. درس می‌خوانم و تلاش می‌کنم تا یک روزی به گروه طالبان نشان بدهم ما زنان بیست سال پیش نیستیم.»

اما امشب نازنین فقط گریه می‌کرد و نمی‌توانست حرف بزند. کتایون با صدای بغض کرده برایم گفت: نازنین تمام کتاب‌هایش را در بغلش گرفته و گریه می‌کند.

تمام این حرف‌هایم را با اشک می‌نویسم. دیروز طبق معمول به آموزشگاه زبان رفتم. همه دخترها گریه کرده بودند. وقتی داخل صنف شدم رضوانه و سعدیه که همزمان در دو کلاس زبان می‌خوانند سر شان را روی کتاب‌های شان گذاشته بودند و گریه می‌کردند.

رضوانه و سعدیه تمام توان شان را به کار بسته بودند که بهار در امتحان «تافل» اشتراک کنند. اما امروز وقتی که به آموزشگاه می‌رسند یکی از همکلاسی‌های مان می‌گوید کورس‌ها هم بسته می‌شود و امروز آخرین روز درس‌ دختران است.

همچنان بخوانید

دانشجویان دختر

دانشجویان دختر: از دست طالبان در هیچ‌جایی در امان نیستیم

16 دلو 1401
ممنوعیت آموزش دختران

500 روز ممنوعیت آموزش دختران؛ ستیز طالبان، ناکامی جهان و تغییر رویکرد زنان

14 دلو 1401

استاد به صنف آمد و با بغض در گلو آخرین درسش را تشریح کرد و بدون هیچ حرفی کلاس را ترک کرد. من می‌دانم استاد چه حالی داشت که خواهر و هم‌جنسانش آخرین امید‌هایش را هم از دست داده‌اند.

من نتوانستم در کلاس گریه کنم. در آن‌جا صدای شکستن را شنیدم؛ شکستن تمام امید و برنامه‌ها و آرزوهای خود و دیگر دختران سرزمینم را. وقتی به خانه رسیدم مادرم را در آغوش گرفتم و گریه کردم.

مهدیه، زن برادرم که خیلی وقت پیش دانشگاه را تمام کرده بود و با آمدن گروه طالبان حق کار کردن را هم از دست داده است، در کنار مواظبت کردن از کودک یک‌ونیم ساله‌اش زبان می‌آموخت. در راه برگشت به خانه مهدیه را دیدم که به سمت آموزشگاه می‌رفت. نتوانستم برایش بگویم که آخرین روز است که اجازه رفتن و آموختن زبان انگلیسی را دارد.

وقتی مهدیه به خانه برگشت فقط دختر یک‌‌ونیم ساله‌اش را در آغوش گرفت و گریه کرد. مادرم من و عروسش را محکم بغل کرد و گریه کرد. مادرم سواد خواندن و نوشتن ندارد، ولی در تمام این سال‌ها مثل کوه پشت ما ایستاده و برای آموختن ما از جانش مایه گذاشته است.

حرف مادرم را می‌نویسم که به من و عروسش گفت. تا مردان افغانستان بخوانند و شاید برای آینده‌ی دختران و خواهران شان صدا بلند کنند. مادرم گفت: «دخترم در این سال‌ها هزار بار مرده‌ام، با هر انفجار، با صدای هر مرمی… هر کورس که انفجار شد با تمام مادران کشته شده‌ها زجر کشیدم، ولی از شوق شما به درس خواندن تمام رنج‌هایم را تحمل می‌کردم. حالا نمی‌دانم برای ناامیدی خودم گریه کنم یا برای آینده تاریک شما!»

نمی‌دانم با حجم بزرگ بدبختی‌هایم به نقاشی پناه ببرم یا آن را هم گروه وحشت از من خواهد گرفت، من در این خفقان و ستم دارم می‌میرم، لطفا نجاتم بدهید!

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق آموزش زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
نجمه
هزار و یک شب

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

نجمه را در پانزده سالگی به شوهر دادند. خودش می‌گوید به راستی مرا به شوهر دادند، من چیزی از ازدواج نمی‌دانستم.شانزده ساله بود که دختری به دنیا آورد و اسمش را گلنار گذاشتند.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN