نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

عشق به تحصيل دخترانم مرا به كابل آورد

  • نیمرخ
  • 3 جدی 1401
بابه صفر

نویسنده: لاجورد

بابه صفر باشنده‌ی اصلی یکی از ولسوالی‌های میدان وردک است. او دو سال است که همراه دو دختر خود مرضیه و مهدیه که هردو دانشجو هستند به کابل آمده و در نزدیکی کوته سنگی زندگی می‌کند. بابه صفر دلیل کابل آمدنش را تنها ادامه‌ی تحصیل دخترانش می­داند.

دختر کلانم مرضیه در سال ۲۰۱۹ وقتی در دانشگاه قبول شد من از رفتن دخترم به دانشگاه ممانعت کردم و گفتم وقتی خواهرت نیز امتحان کانکور قبول شد باهم بروید. او مجبور شد یک سال تحصیلی خود را تعجیل بگیرد. سال ۲۰۲۰ دختر کوچکترم مدینه با نمره‌ی بسیار بالا در رشته‌ی کمپیوتر ساینس قبولی دانشگاه را گرفت. بعد از آن من همراه دخترانم به کابل آمدم.

همسرم با دو پسرم که هنوز متعلم هستند در ولسوالی ماندند. با وجود مخالفت همه، حتا برادرانم، من دخترانم را به کابل آوردم تا درس بخوانند. من و همسرم به دلیل جنگ‌های داخلی زود ازدواج کردیم. از این رو نیازهای نسل جدید و تغییرات جهان را درک می‌کنم. خودم سواد را در مکتب‌خانه و بعدها با خواندن کتاب‌های پراکنده یاد گرفتم.

در زمان مهاجرت به ایران و پاکستان نیاز به تحصیل را بسیار احساس می‌کردم. گاهی پیش می­آمد که با خود می‌گفتم کاش سواد بیشتر یا مدرک تحصیلی می‌داشتم. زمانیکه شرایط تحصیل را برای فرزندانم مناسب دیدم تلاش کردم تا آنها از روزگار شان پس نمانند.

وقتی دخترانم به کابل آمدند لیلیه‌ها پر شده بود و البته نقش یک واسطه هم بسیار مهم بود که ما نداشتیم. دیدن چهره‌های ناامید دخترانم که می‌ترسیدند به دلیل نبود لیلیه از دانشگاه رفتن منصرف کنم، برای خودم نیز ناراحت کننده بود. باید برای سرنوشت دخترانم تصمیم می­گرفتم.

من با تمام مشکلاتی که پیش رویم می‌دیدم تصمیم گرفتم که در کابل بمانم. در همان کوته سنگی اتاقی را به کرایه گرفته و به ساده‌‌کاری مصروف بودم. شبها با دخترانم دسترنج روزانه خود را سر دسترخوان می‌گذاشتیم، به امید روزی که حاصل تمام این سختی‌ها ثمره شیرین داشته باشد.

لیاقت دخترانم در درس و تحصیل را که می‌دیدم بیشتر از روز قبل به تصمیم خودم افتخار می‌کردم. یکبار دخترم گفت در یک موسسه کار پیدا کرده و اگر اجازه دهم در کنار تحصیل کار کند. اما من گفتم بهتر است سر تان به درس تان باشد. من کار می‌کنم کفایت روزگار مان را می‌کند! در این مدت خودم می‌دیدم که چقدر تصمیم خانواده‌ها روی آینده فرزندان­شان حیاتی است. وقتی اطفال خورد دستفروش را می‌دیدم و یا جوانانی که به کارهای شاقه مشغول بودند، سختی‌ها و گپ‌های مردم برایم بی ارزش می‌شد.

بعد از سقوط دولت اشرف غنی مانده بودم که چه کنم. خانواده دو تقسیم شده بود. مردم به سمت میدان هوایی مانند سیل در حرکت بودند. ما نیز از ترس اینکه در مسیر کابل و میدان شهر اتفاقی نیفتد، در کابل ماندیم. وقتی شورش در سطح شهر کابل کمتر شد، با مشورت همدیگر گفتیم بازهم در کابل می‌مانیم.

کابل خالی شده بود و کار بسیار کم پیدا می‌شد. برای دخترانم در لیلیه جایی پیدا شد و آنها به لیلیه رفتند. من نیز در نزدیکی‌های لیلیه به عنوان سرایدار در یکی از مارکیت‌ها کار پیدا کردم. حقوق ماهانه‌ام بسیار کم بود اما همین که یک جا برای خواب داشتم و مهم‌تر از همه، نزدیک دخترانم بودم برایم بسیار مهم بود. با خود سنجیده بودم اگر اتفاق ناگهانی رخ بدهد من نزدیک دخترانم باشم.

در شرایطی مانند افغانستان که یک‌شبه دولت سقوط می‌کند و ملت همدیگر را تکه و پاره می‌کنند، حتا مردانی که منطقی فکر می‌کنند و دوست دارند خانواده‌شان آرام و خوشحال باشند و اولاد‌ شان به درس و دانشگاه برسند، نیز باید به فکر روزهای بد باشند و احتیاط کنند. من هم گاهی تصمیم می‌گرفتم دست دخترانم را بگیرم و به سمت میدان وردک برویم. با اینحال وقتی دیدم دانشگاه‌ها باز شده‌ است و دختران اجازه دارند به دانشگاه بروند، خوشحال شدم و تصمیم گرفتیم در کابل بمانیم.

اما حالا که خبر بسته شدن درهای دانشگاه به روی دختران را شنیدم، نمی‌دانم چه کنم! سرخورده از تمام تلاش‌ها، به جان خریدن سختی‌ها و دور بودن از خانواده یک طرف و هیچ شدن تمام تلاش‌های دخترانم طرف دیگر.

از روزی که این خبر را شنیدم مثل این می‌ماند که یک سطل آب سرد رویم ریخته باشند و من هنوز به هوش نیستم که چی کنم. دختر کلانم می‌گوید کمی صبر کنیم، شاید اگر جهان سر طالبان بقبولانند که دختران به دانشگاه بروند دوباره دروازه‌های دانشگاه به روی دختران باز شود؛ این همه زحمت ما و خودت را حیف نکنند، حالا تصمیم نگیر. آنها راست می‌گویند اما من از این وضعیت خسته شده­ام. بسیار ناامید کننده است که امید و زحمت میلیون‌ها انسان با تصمیم یک گروه یک‌شبه به باد می‌رود. به عنوان یک پدر امیدوارم این تصمیم طالبان جدی نباشد و دوباره دختران را به دانشگاه اجازه ورود بدهند.»

همچنان بخوانید

جنبش اعتراضی زنان افغانستان

جنبش اعتراضی زنان افغانستان

23 عقرب 1402
گرسنگی شوخی نیست

گرسنگی شوخی نیست

21 عقرب 1402

این درحالی است که طالبان دستور بسته شدن دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌ها را به روی دختران تا امر ثانی در 29 قوس امسال صادر کرده است. مردم افغانستان، نهادهای حامی حقوق بشر، دولت‌ها و احزاب سیاسی این کار گروه طالبان را غیرمنطقی دانسته و خواستار بازگشایی دروازه دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌ها بر روی دختران شده‌اند. دختران دانشجو نیز با تجمع اعتراضی 30 قوس مقابل دروازه دانشگاه کابل اعتراض مدنی راه‌اندازی کردند که با برخورد خشن طالبان مواجه شدند. طالبان اعلام کردند که این حکم را قاطعانه اجرا خواهند کرد.

یادداشت: نام‌ شخصیت‌های این روایت مستعار است.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق آموزش زنانفقر و بیکاری
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 2

  1. آرزو says:
    12 ماه پیش

    دیدگاه من این است ما دختران افغان حق آزادی و تعلیم را داریم پس لطفا با ما دختر های افغان همکاری کنید تا از تحصیل و آزادی خود محروم نشویم

    پاسخ
  2. حبیب الله says:
    12 ماه پیش

    فکر کنم این مقوله از گاندی است که میگه برای تسخیر یک کشور کافی هست که عقیده بی ملت را تسخیر کنید و بعد کشورش بخودی خود تسخیر میشود. حالا طالبان ملت تسخیر شده ی هست برای تسخیر افغانستان و منطقه و بد نامی اسلام.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
شبی که خواهرم سکوتش را شکست
سکوت را بشکنیم

شبی که خواهرم سکوتش را شکست

8 جدی 1400

روایت یکی از مخاطبان نیمرخ به مناسبت کارزار «سکوت را بشکنیم» صنف سوم مکتب بودم و با خواهران بزرگترم در یکی از اتاق‌های خانه کرایه‌ای‌مان قالین می‌بافتیم. خانه متعلق به شوهر عمه‌ام بود. گاهی شوهر...

بیشتر بخوانید
پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان
گزارش تحقیقی

پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان

22 ثور 1401

این مطلب براساس مصاحبه با محمد حسین فیاض، پژوهشگر علوم دینی و بررسی مقاله عصمت شاهمرادی در مورد تبعیض مثبت به نفع زنان با تاکید بر حقوق شهروندی، نوشته شده است.  مساله پریود و زایمان...

بیشتر بخوانید
«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»
هزار و یک شب

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

2 جوزا 1402

خانه‌‌ای‌ قدیمی با دیوارهای رنگ و رو رفته و بعضاً فروریخته‌اش، سمیه 14 ساله و مادرش کریمه 33 ساله‌ را درون یکی از اتاق‌های کوچکش که تا سوراخ شدن دیوارهایش چیزی نمانده جا داده است. این خانه در دورترین نقطه‌ی غرب کابل...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN