نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

از روستا تا رویا

  • نیمرخ
  • 6 جدی 1401
از روستا تا رویا

نویسنده: تمنا عارف

۲۳ سال پیش از امروز، در یکی از پاییزی‌ترین روزهای سال، در روستای جبل‌السراج استان پروان از مادر-پدر دارای اصالت روستایی و نسل‌های راوی پیشینگی و کُهن‌زیستگی کیمیای وجود را مایه گرفتم و چشم به جهان پر ماجرای آدمیزادان گشودم. این روایت نخستین گامی بود از عدمم به هستی. در خانواده‌ای آمیخته با اعتقاد دینی-مذهبی، پایبند به اصالت روستا و در میان مردمانی که به طبع انسان بودن هم می‌توانستند خالق شر باشند و هم توانسته‌ بودند زمینه‌ساز خیر و خوبی‌های بسیاری باشند. زندگی را آغاز کردم؛ دیندار شدم، به مکتب رفتم، با روستا بلد شدم، با دختران و پسران هم‌سن و سالم مسیر مکتب و درب و دیوار مسجد و مدرسه را تکیه‌گاهی برگزیدیم که از الف ایستادن تا یای یگانه جنگیدن را در آنجا بیاموزیم.

طبیعی‌ است، در جامعه‌ای که اسیر قید و بند رسم و رواج‌های میمون و نامیمون باشد، در جامعه‌ای که داوری کردن و اخلال در زند‌گی دیگری بی‌تکلیف‌تر از ممانعت مگس از نشستن روی سفره‌ی غذا باشد، در جامعه‌ای که هنجارهایش بسیاری موارد به امر مقدس و قابل پرستش مبدل شده باشد؛ سنگ‌اندازی‌های بی‌شماری در پیش پای دختران انجام خواهد شد. این تجربه‌ی اصیل من از روستازادگی و رویابافی برای فردایی‌ است که آغاز مسیرش از همان روستا رقم می‌خورد.

اما قضاوت‌ها، سنگ‌ها و ستم‌های هنجاری، هیچ‌کدام مانع آن نشد که در نهادن بنای سنگین رویاهایم برای رسیدن به فردای درخشان، سهل‌انگاری و کوتاهی بکنم. تصمیم گرفته بودم، برای تغییر شرایط دست از عمل نکشم. دوره‌ی مکتب با همین شرح به ‌سر رسید. من از پس کار زندگی با مشتی رویای خام قاطعانه برای پیمودن قله‌ی بلندتری مصمم‌‌تر به ادامه دادن پرداختم.

گامی بلندتر گذاشتم، با رهیدن از هنجارهای دست‌وپاگیر اولیه، وارد مرحله‌ی دیگری از یگانه جنگیدن شدم. دانشگاه، کار، سرپرستی از خانواده در کنار پدر، مسئولیت‌پذیری و پذیرش راهی که کم‌هزینه و رایگان نبود. به‌رغم تمام پیچ‌وخم‌های این راه، آنچه تا قبل از سقوط افغانستان برایش جنگیدیم را می‌توانم یک بخشی از روایت یک‌پارچه قلمداد کنم. این‌جاست که به پیوست پارچه دومی روایت می‌پردازم که پس از سقوط افغانستان به کام طالبان و تحول غم‌انگیز روزگار ما رقم می‌خورد.

پس از پانزدهم ‌اگست 2021 میلادی برگ دیگری از ماجرای تلخ ما ورق خورد. من بارها از ادامه گفته‌ام؛ ادامه‌ای که هزینه‌های سنگینی بر آدمی اعمال می‌کند و در دل بحران توکل به ایستادن می‌بندد. هرچه فشار، تحقیر، تهدید، ستمگری و اعمال سلطه به‌ویژه بر زنان و دختران بیشتر شد؛ من و ماهایی که در یک حلقه‌ی محدود از رفیقان هم‌دل قرار داشتیم با سخت‌سری بیش‌تر به ادامه پرداختیم. انسان، برای رویاهایش می‌جنگد و رویاهاست که انسان را در هیأت جنبنده بودن هویت و معنا می‌بخشد. آنچه را از روستا نیت کردیم و یک عمر برای تحقق‌ آن جنگیدیم و تپیدیم. رویای خبرنگار شدن، رویای علوم سیاسی خواندن، رویای زندگی در جهانی که باید خودت حامی و تکیه‌گاهت باشی، رویای دختر بودن، زن بودن، خود بودن و خود زیستن.

با سقوط وطن، زمین زند‌گی مبدل به سنگلاخی شد که راه رفتن در آن ممکن نبود، اما چه باید می‌کردیم؟ ما که راهی جز مبارزه را بلد نبودیم. نباید تسلیم شرایط پیش‌آمده می‌شدیم و نشدیم. من، عهد سپرده بودم که باید برای این نسل، نسلی که روح شان همه روزه در مسلخگاه تهدید، تحقیر و ستم قربانی می‌شود؛ نیرویی باشم، الهام و خودی باشم که برای این رویاها بتپد.

اندکی نگذشته بود که فرمانی از غیبت‌الله به نشانی زنان صادر شد. در آن گفته شده «تا امر ثانی» اجازه رفتن به مکتب را ندارید. فرمان دیگر حق کارکردن در اجتماع را از زنان گرفت. فرمان دیگر دروازه‌های دانشگاه‌ها را بست و فرمان دیگر کار کردن در اداره‌های غیردولتی را نیز بر زنان ممنوع اعلام کرد و تا امر ثانی نامعلوم و فرمان نامعلوم دیگری به تعویق درآورد که شاید بگوید «زنان حق ندارند نفس بکشند» و آنگاه باید نفس‌های مان در سینه حبس و چشم‌های مان بر روی فردا تاریک بماند.

آنچه از ما خواسته می‌شد چنین بود. در فرمان نخست خواهرانم از آموختن الف ایستادن تا یای یگانه جنگیدن محروم شدند. در فرمان دوم خواهران و هم‌جنسانم از سرپرستی و نان‌آوری برای فرزندان شان محروم شدند. در فرمان‌های پسین حضور ما از جامعه ممنوع شد، کار برای ما حرام شمرده شد و دانشگاه و آموزشگاه پشت سر هم در برابر مان قفل خوردند. زنجیر های سفت هلاکت و سرشکستگی بر دست و پای مان زدند. اما چه باید کرد؟

هنوز باید از پا ننشینیم؛ من شامل قربانیان فرمان‌های کور و غیبی‌ هستم که یکسره در خلوت زند‌گی زنانه‌ام فرود می‌آید و دست و پایم را به زنجیر می‌کشد. من به آن سر نمی‌سپارم؛ تسلیم نشده‌ام. ما همچون جماعت پرند‌گانی که در دام تصمیم‌های مردانه‌ی این جماعت شر گیر مانده‌ایم، هنوز به اراده‌ی پرواز و رسیدن به آن رویاهای ناتمامی که ختم شان در پایان زند‌گی فزیکی مان نهفته ‌است پر می‌زنیم به رویای آزادی، برای آن‌ روزهای خوب، برای کم‌هزینه زیستن و دست توانمندی شدن برای رهایی از شر مطلق روزگار. از روستا تا رویا و از رویا تا روزها و روزها و روزها… ادامه می‌دهیم.

همچنان بخوانید

دانشجویان دختر

دانشجویان دختر: از دست طالبان در هیچ‌جایی در امان نیستیم

16 دلو 1401
ممنوعیت آموزش دختران

500 روز ممنوعیت آموزش دختران؛ ستیز طالبان، ناکامی جهان و تغییر رویکرد زنان

14 دلو 1401
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق آموزش زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 2

  1. ثنا می گوید:
    1 ماه پیش

    دختر قهرمان وطنم قلم ات همیشه در گردش و آرزوی هایت بلند ات متحقق باد .

    پاسخ
  2. زهره می گوید:
    1 ماه پیش

    با وجود همچین شرایط هر دختر خانمی رخ به نا امیدی می‌کشند ولی باز هم اشخاصی همانند شما میتواند برایشان روحیه ایجاد کند تا باشد که دست از تلاش و کوشش نکشند و به پیش بروند میشه گفت انرژی مثبت بیشتر میشود .

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
نجمه
هزار و یک شب

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

نجمه را در پانزده سالگی به شوهر دادند. خودش می‌گوید به راستی مرا به شوهر دادند، من چیزی از ازدواج نمی‌دانستم.شانزده ساله بود که دختری به دنیا آورد و اسمش را گلنار گذاشتند.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN