نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

با لباس رنگه حس مجرم بودن دارم

  • نیمرخ
  • 7 جدی 1401
در شهر احساس مجرم تحت تعقیب را دارم

نویسنده: رها آذر

تازه خسته و سرمازده از سر کار به خانه برگشته بودم. با خواهرانم در چهارگوش صندلی نشسته بودیم و از سختی و سردی زمستان حرف می‌زدیم. خبر هولناک سالنگ و سوختن مسافران در آتش درون تونل، هنوز مثل زخم تازه‌ای وجودم را می‌سوزاند و خواب از چشم و آرامش از روانم گرفته بود. خواهر کوچکترم که داشت در مبایلش صفحه‌ی فیسوک را بالا و پایین می‌رفت، خبر بسته شدن دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی به روی دختران را خواند. شوکه شده بودیم ولی بازهم به همدیگر می‌گفتیم که نه، دروغ است، شایعه‌ای بیش نیست.

آن شب با دلهره و سردرگمی گذشت. فردا صبح، طبق معمول آماده شدم که به دفتر بروم. تازه چند ماهی شده بود که وظیفه گرفته بودم. وقتی به جاده‌ی عمومی شهر رسیدیم، از موتر لینی پایین شدم و به سمت موترهای شهری می‌رفتم، متوجه شدم که شهر کامل نظامی شده و فضا وهمناک است.

بیشتر از افراد عام، طالبان مسلح در هر گوشه و کنار در فاصله چند قدمی قرار داشتند. همگی چهره‌های شان پوشانده، دست به اسلحه، با نگاه‌های خشن و ظاهر ترسناک؛ مات و مبهوت شده بودم که چه اتفاق افتاده که شهر نظامی شده و اینها حالت جنگی به خود گرفته‌اند.

من از رنگ لباسم ترسیدم که سیاه کامل نبود. از این می‌ترسیدم که هنگام راه رفتن عادت دارم سرم را بلند گرفته قدم بزنم و مثل فرمایش طالبان سر به زیر نباشم. از دیدن به سمت آن جنگجویان تا به دندان مسلح می‌ترسیدم. از اینکه صورتم باز بود و بدون روبند آمده بودم دلم شور می‌زد.

با تمام محدودیت‌ها و دشواری‌های حاکم بر زندگی زنان در شهر، بازهم هنگام رفتن سر کار احساس می‌کردم که انگیزه و امیدی در من هست. اما آن روز از یکسو خبر مسدود شدن دانشگاه‌ها و کورس‌ها به روی دختران نگرانم کرده بود و از سوی دیگر ریختن آنهمه نظامی در کوچه و خیابان، شهر را ترسناک نموده بود.

من به عنوان یک دختر جوان هنگام راه رفتن در داخل شهر، بدون هیچ گناهی حس یک مجرم را داشتم که هر لحظه ممکن است کسی به سراغش بیاید و از او بازجویی کند.

با وجود این وضعیت، به قدم‌های خود شتاب ندادم، سرم را پایین نینداختم. جسارت کردم و به سوی طالبان مسلحی که به طرفم چشم دوخته بودند، نگاه کردم و به راهم ادامه دادم تا به موتر شهری رسیدم که به محل دفتر کارم می‌رفت.

گویا اوضاع خوب نبود. با هرکسی مواجه می‌شدیم خبر بد و بعدی خبر بدتری را یادآوری می‌کرد. در داخل موتر حرف‌هایی گفته شد که دلم می‌خواست هرگز نشنوم. اندک امیدی که همچون کورسویی در دلم باقی مانده بود نیز از بین رفت و خاموش شد. متأسفانه حقیقت داشت. دانشگاه‌ها بسته شده بود.

همچنان بخوانید

دانشجویان دختر

دانشجویان دختر: از دست طالبان در هیچ‌جایی در امان نیستیم

16 دلو 1401
ممنوعیت آموزش دختران

500 روز ممنوعیت آموزش دختران؛ ستیز طالبان، ناکامی جهان و تغییر رویکرد زنان

14 دلو 1401

اما فقط به بستن دروازه‌های دانشگاه‌ها و کورس‌ها بسنده نکردند. راننده می‌گفت امصبح دختران را از موتر‌های ما پایین کردند که به دانشگاه و کورس نروند. یک سرنشین دیگر موتر گفت که امصبح به کورس‌های معروف هجوم برده و دختران را به زور از صنف‌ها کشیده‌اند.

حال و روز چند ماه قبل خودم را به یاد آوردم که یک سمستر از دانشگاهم باقی مانده بود، وقتی خبر بسته شدن مکتب‌ها و دانشگاه‌ها نشر شد، شب‌ها دور از چشم فامیل می‌گریستم. بخاطر سختی‌هایی که بعد از مکتب خود متحمل شده بودم می‌گریستم؛ بخاطر زحمت و دل‌آشوبی که در آمادگی کانکور برای راه یافتن به رشته انجینیری کشیده‌ بودم تا چهار و نیم سال تحصیل، بخاطر شب‌نشینی‌هایی که هنگام اجرای پروژه‌های دوره تحصیل انجام داده بودم تا دشواری‌های همه‌گیری کرونا و سپس سردرگمی پس از سقوط نظام.

وقتی شایعه می‌شد که رفتن دختران به دانشگاه‌ را هم منع می‌کنند به یاد حرف‌های خودم می‌افتادم که به همصنفانم می‌گفتم: شما بعد از فراغت ماستری می‎‌خوانید یا می‌خواهید وظیفه بگیرید و کار کنید؟

برنامه‌ریزی‌هایم را به یاد می‌آوردم که بخاطر رفتن به ماستری و قناعت دادن فامیلم چه راه‌حل‌هایی سنجیده بودم تا اجازه دهند ماستری بخوانم، اما همه با یک تصمیم سیاسی به هیچ نزدیک شده بود و این‌ها سبب می‌شد اشک‌هایم غیر قابل کنترل بریزد.

در یک و نیم سال اخیر شاهد افسرده شدن همصنفان و دوستانم بودم. شاهد مهاجرت و آوارگی و نیمه ماندن تحصیل همصنفانم بودم. شاهد ممنوع شدن خانم‌ها از کار و ورزش بودم. حال خواهران کوچکترم که مکتب و دانشگاه شان نیمه مانده است، خوب نبود. حال میلیون‌ها دختر بازمانده از مکتب در افغانستان خوب نبود ولو از ظاهر اگر خوب بنمایند اما افسردگی دیر یا زود به سراغ شان خواهد آمد و امید و انگیزه شان را آسیب خواهد زد.

تا نزدیک دفتر رسیدیم همه‌ی این تشویش و خاطرات تلخ و صحنه‌هایی از روزهای خوب گذشته در مقابل چشمانم نقش می‌بست و در ذهنم جولان می‌نمود. بغضم گرفته بود اما به سختی خودم را کنترل می‌کردم تا در مقابل دیگر سرنشینان موتر چشم‌هایم نم نزند.

همان روز بود که زنان به خیابان ریختند و علیه این فرمان طالبان اعتراض کردند. راهپیمایی مدنی زنان سرکوب شد. هنوز درگیر خبر مسدود شدن دانشگاه‌ها و دیگر مراکز آموزشی به روی دختران بودیم که فرمان جدید طالبان صادر شد. اینبار من و هزاران زن دیگر که با رفتن بر سر کار لقمه نانی به خانه می‌آوردیم و اندک نقشی در رشد و ثبات جامعه داشتیم نیز خانه‌نشین شدیم.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق آموزش زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 1

  1. مشتاق می گوید:
    1 ماه پیش

    مقالات تمام جوانان که برای روشن شدن افکار جامعه برای آینده بهتر و عالی که دخترا در کنار برادران شان از حق و حقوق یکسان برخوردار شوند مقالات را نشرکنید .

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
نجمه
هزار و یک شب

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

نجمه را در پانزده سالگی به شوهر دادند. خودش می‌گوید به راستی مرا به شوهر دادند، من چیزی از ازدواج نمی‌دانستم.شانزده ساله بود که دختری به دنیا آورد و اسمش را گلنار گذاشتند.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN