نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

بیگم و صفورا

  • سایه
  • 8 جدی 1401
صفورا و بیگم

بیگم 28 ساله و صفورا 26 ساله دو خواهر هستند که بعد از به قدرت رسیدن گروه تروریستی طالبان در سال گذشته، کار شان را از دست داده‌اند. هردو در بخش‌های مالی و مدیریتی یکی از وزارت‌خانه‌ها کارمند بودند که طالبان دو هفته بعد از اشغال کابل به آن‌ها گفته بود دیگر حق ندارند به وظیفه شان برگردند. آنها می‌گویند وقتی کابل سقوط کرد ترسیده و نگران آینده بودند، با آنهم دوست داشتند به کار شان ادامه دهند؛ آرزویی که فرصت تحقق نیافت. اما آنها آرام ننشستند و یک مکتب خانگی ایجاد کردند تا دختران محروم از مکتب را آموزش دهند.

وقتی دختران بالاتر از کلاس ششم از رفتن به مکتب منع شدند بیگم و صفورا که خودشان به سختی درس خوانده بودند، تلاش کردند برای کمک به تعدادی از دختران راهی پیدا کنند.

وقتی به دستور گروه طالبان مکتب‌های دخترانه بسته شد، نا‌امید شده بودم. چون خواهر سومی خودم نیز از مکتب رفتن منع شده بود، از طرفی هم ما بیکار شده بودیم، هزینه رفتن به آموزشگاه هم زیاد می‌شد. من و بیگم تصمیم گرفتیم مضامین ساینسی صنف ششم به بالا را برای خواهرم و دختران مامایم آموزش دهیم.

صفورا در گفتگو با نیمرخ

وقتی صفورا و بیگم با مادر شان مشورت می‌کنند او هم از این کار دخترانش خوشحال می‌شود.

ریحانه، مادر بیگم و صفورا با صدایی که می‌شود افتخار و غرور را در آن حس کرد می‌گوید «از دخترانم که بعد از آن همه سختی به اینجا رسیده‌اند غیر از این کار توقع نداشتم، هرچه در توان داشتم برای درس خواندن شان خرج کردم. حالا که خواهر کوچک شان نیاز به کمک دارد باید حمایتش کنند.»

آن‌ها روز‌های اول را با چهار نفر شروع می‌کند که همه دانش‌آموز کلاس دهم بوده، بعد از این‌که خواهرش به هم‌کلاسی‌های مکتبش و به آن‌هایی که توانایی پرداخت هزینه آموزشگاه را نداشته‌اند خبر می‌دهد همه خوشحال می‌شوند.

«تقریبا سه روز با همین چهار نفر گذشت، بعد از آن هر روز چند نفر اضافه می‌شد، که بعدها بیشتر از 20 نفر شدند که همه تلاش می‌کردند و واقعا درس می‌خواندند.»

بیگم و صفورا

صفورا از همان روز اول که به خواهر و دختران مامایش درس ‌دادن را شروع کرده می‌گوید «وقتی صفحه اول کتاب را باز کردم، تمام اشتیاق به درس خواندن و استرس مشکلات که در گذشته تجربه کرده بودم را در چشمان خواهرم دیدم، البته استرس من بیشتر بخاطر وضع مالی بود و از خواهرم بخاطر دستورهای وحشیانه گروه طالبان.»

صفورا در کنار احساس خوبی را که در این یک سال آموزش دادن به دختران تجربه کرده، از روزهایی می‌گوید که از حس ناتوانی و بیچار‌گی به تنهایی خودش پناه برده و گریه کرده است.

روزی که در کورس کاج انفجار شد، حس کردم خواهر کوچک‌ترم و آن‌هایی که به خانه می‌آمدند هم کشته شده، نفس کشیده نمی‌توانستم، آن روز قرار بود از سه دختر صنف دوازدهم و پنج نفر که صنف یازدهم بودند فورم‌هایی را که کورس‌ها آماده کرده بودند امتحان بگیرم. وقتی دخترها به خانه آمدند فقط گریه کردیم.

با همه این‌ها بیگم و صفورا سه هفته بعد از بسته ماندن مکتب‌ها به دستور گروه تروریستی طالبان یک اتاق خانه شان را برای آموزش به دختران اختصاص می‌دهند.

تنها چیزی که برای شروع نیاز داشتیم اتاق درسی بود. مادرم گفت جایی بهتر از اتاق مهمان‌خانه خود مان برای این کار پیدا نمی‌شود. دو تخته سفید خریدیم و شروع کردیم.

همچنان بخوانید

زنان به چه قیمتی پاکبانی می‌کنند؟

زنان به چه قیمتی پاکبانی می‌کنند؟

18 دلو 1401
از پلاستیک فروشی تا دانشگاه

از پلاستیک فروشی تا دانشگاه

11 دلو 1401

همیشه از همسایه‌ها می‌ترسیدم که نکند به طالبان خبر بدهند و بگویند این‌جا دختران درس می‌خوانند. به دخترها می‌گفتم با فاصله بیاید و بیرون شوید تا کسی متوجه نشود.

بیگم از بزرگ‌ترین ترسش می‌گوید ‌که در تمام این مدت با آن دست به گریبان بوده است.

آن‌ها درست ده روز پیش از اینکه گروه طالبان دستور منع رفتن دختران به دانشگاه را صادر کند از تمام 24 دختر دانش‌آموز شان به گونه نمادین امتحان آخر سال گرفته بودند.

سه نفر صنف دوازدهم، پنج نفر صنف یازدهم و باقی دختران دانش‌آموز از صنف هفتم تا صنف دهم بودند که از تمام شان امتحان گرفتیم و مثل تمام مکتب‌ها برای شان کارنامه پایان صنف دادیم.

عاطفه دانش‌آموز صنف دوازدهم است که این یک سال را به گونه پنهانی به کمک بیگم و صفورا درس خوانده است. او بخاطریکه بتواند از مکتب فارغ شود در امتحانی که گروه طالبان از دانش‌آموزان صنف‌های دوازدهم مکاتب دخترانه گرفتند شرکت کرد.

به کمک بیگم و صفورا توانستم درس بخوانم و در امتحانی که گروه طالبان از دختران گرفتند نمره خوب بگیرم.

عاطفه

به گفته عاطفه بعد از قدرت گرفتن گروه طالبان مهمان‌خانه‌ی ریحانه(مادر صفورا و بیگم) تنها جایی بوده که او و دوستانش به آن دلبسته بودند.

نمی‌دانم اگر خاله ریحانه نمی‌بود، شاید نمی‌توانستم در امتحانی که گروه طالبان کامیاب شوم، چون بدون این‌که یک روز در صنف مکتب درس بخوانیم از ما امتحان گرفتند.

عاطفه تمام این‌ها را مدیون ریحانه می‌داند که به تنهایی توانسته بیگم و صفورا را حمایت کند تا آن‌ها درس بخوانند و در چنین روزگاری دست هم‌نوعانش را بگیرند.

بیگم و صفورا چگونه درس خواندند؟

بیگُم و صفورا پدر شان را درست زمانی از دست می‌دهند که بیشتر از هر وقت دیگر نیازمندش بوده‌اند.

بیگم در مورد آن روز‌هایش قصه می‌گوید: «من تازه صنف نهم شده بودم که پدرم فوت کرد. کارگر نداشتیم که بعد از پدرم ما را حمایت کند. برادرم کوچک بود. واقعا فکر نمی‌کردم که بتوانم مکتبم را تمام کنم و به دانشگاه برسم.»

اما در میان این همه مشکلات در کنار مادرش که کمر همت برای حمایت دخترانش بسته بوده‌، برادرش هم از آینده خودش می‌گذرد و در نوجوانی به ایران می‌رود تا خواهرانش بتوانند درس بخوانند.

اگر کسی از من بپرسد قهرمان زندگی‌ات کیست، بدون شک برادرم را می‌گویم. شاید آن زمان 16 ساله بود که به ایران رفت. ما اجازه نمی‌دادیم که کار کند. دوست داشتیم او درس بخواند، ولی یک روز صبح که از خواب بلند شدیم رفته بود. بعد از پرس‌وجو فهمیدیم ایران رفته، بعد از یک هفته احوالش آمد که به ایران رسیده است.

بیگُم کلاس دوازدهم را تمام می‌کند و با پافشاری علی‌رضا(برادرش) برای آزمون کانکور آماده می‌شود.

پول نداشتیم که برای آمادگی کانکور در کورس ثبت نام کنم، تمام کتاب‌هایی را که کورس‌ها درس می‌داد پیش خودم مرور می‌کردم. خیلی تلاش کردم تا زحمت‌های برادرم را جبران کنم، بخاطر وضع بد اقتصادی دلم نبود درس خواندن را ادامه دهم، ولی برادرم اجازه نداد. او گفت تمام مصارفش را می‌فرستم نگذار دوازده سال تلاشت بخاطر نداشتن پول از بین برود.

بیگم ضمن اینکه در خانه قالین‌بافی می‌کرد تا در مخارج خانه سهم بگیرد، برای آزمون کانکور هم آماده می‌شد و توانست با گذراندن آزمون کانکور در رشته اقتصاد دانشگاه بلخ راه پیدا می‌کند.

امتحان کانکور را سپری کردم، وقتی نتیجه معلوم شد، اولین چیزی که به ذهنم رسید بی‌پولی بود و این‌که چگونه درس بخوانم، با تمام این مشکلات برادرم هرچه در توان داشت از ما دریغ نکرد. از کودکی و نوجوانی‌اش گذشت. من مدیونش هستم.

بیگُم بعد از سال دوم دانشگاه در یکی از شفاخانه‌های خصوصی برایش کار پاره‌وقت به عنوان حسابدار پیدا می‌کند و این‌گونه دوسال آخر دانشگاهش را با شرایط بهتری به پایان می‌رساند.

وقتی پایان‌نامه‌ام را تمام کردم، زمستان به کابل آمدم. آموزش انگلیسی را شروع کردم، بعد از چند روز بود که یکی از دوستانم زنگ زد و گفت بست‌های خالی وزارت‌خانه‌ها اعلان شده، ثبت نام کن. من هم با تجربه دو ساله که در حساب‌داری داشتم، بست چهارم یکی از وزارت‌خانه‌ها را انتخاب کردم، بعد از سپری کردن امتحان کامیاب شدم.

بعد از آن بیگم می‌تواند خواهرانش صفورا و ‌هاجر را حمایت کند تا آن‌ها با خیال راحت‌تر درس بخوانند. این همدستی باعث شد صفورا هم بتواند در انستیتوت حسابداری کابل درس بخواند و سپس برایش کار پیدا کند.

اکنون صفورا و بیگم هردو می‌گوید «تازه داشتیم از زندگی که تا آن روز‌ها برای ما سخت گذشته بود لذت می‌بردیم، کار می‌کردیم و دوست داشتیم یک سال دیگر کار کنیم و با پس‌انداز ما برای علی‌رضا عروس بیاوریم. اما گروه طالبان با قدم‌های تاریک و شوم شان تمام آرزوهای ما و مادرم را که بعد از پدر حتا خواب زند‌گی راحت را نمی‌دید در یک شب نابود کردند. حالا ماییم و چشم‌انداز تاریک.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق کار زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
نجمه
هزار و یک شب

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

نجمه را در پانزده سالگی به شوهر دادند. خودش می‌گوید به راستی مرا به شوهر دادند، من چیزی از ازدواج نمی‌دانستم.شانزده ساله بود که دختری به دنیا آورد و اسمش را گلنار گذاشتند.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN