نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

آموزگاران زن پشت دروازه‌های طالبان چه می‌کشند؟

  • صنوبر
  • 18 جدی 1401
آموزگاران زن

پس از چهار سال تحصیل در دانشگاه کابل در وزارت معارف کشور برای کار استخدام شدم. گرچند در پست مهمی نبودم، اما از زندگی خود راضی بودم. به دلیل علاقه‌ای که به مسلک پزشکی داشتم رشته‌ی «قابلگی» را در یکی از دانشگاه‌های خصوصی آغاز کردم. برای پیشرفت خودم برنامه‌های زیادی چیده بودم اما با تسلط گروه طالبان روی تمام آرزوهایم خط کشیدم.

طالبان در نخستین اقدام من و چهار همکار دیگرم را از وظیفه منفک کردند و در عوض برای ما وعده دادند که زمینه‌ی تدریس در یکی از مکتب‌های دولتی شهرکابل را برای ما فراهم می‌کنند.

مدتی پس از خانه‌نشینی، در یکی از مکتب‌های دولتی کابل مشغول تدریس شدم. بخاطر معاش کم تصمیم گرفتم که به دانشگاه نروم. چون دیگر از عهده‌ی مخارج دانشگاه بر نمی‌آمدم. اما روی بعضی مصارف و هزینه‌‌های زندگی در خانه‌ی مجردی‌ام به شدت صرفه‌جویی کردم. سه وعده غذا را به دو وعده نان و چای کاهش دادم تا به تحصیل در دانشگاه ادامه دهم.

اما این فرصت را نیز از من گرفتند‌ و مجبور شدم در چهاردیواری اتاق مجردی‌ام محصور بمانم. درست زمانیکه زنان از رفتن به دانشگاه و محل کار منع شدند، برای پیگیری کارهای معلمی‌ام، سروکارم با ادار‌ه‌های دولتی افتاد و مجبور بودم در نخستین روز ممنوعیت زنان از کار و تحصیل از خانه بیرون بروم.

روز شنبه، سوم جدی ۱۴۰۱ خورشیدی مکتوبم را به حوزه‌ی تعلیمی معارف شهر کابل بردم. هنگام ورود از درب عمومی حوزه، با برخورد خشن محافظ از آنجا بیرون انداخته شدم.

محافظ آن اداره که مرد میان‌سال بود با دیدن من از جا پرید و چشم در چشم من دوخت و برای ممانعت از ورود من با لحن خشن گفت، همشیره کجا؟ درجوابش گفتم در حوزه کار دارم، مکتوب آورده‌ام. لبخند تلخی به من زد و گفت، مگر نشنیدی که گفتند طبقه اناث دیگر حق ندارد به اداره‌های دولتی رفت‌وآمد کنند؟ بازهم از خانه بیرون می‌شوید؟

طوری به من توضیح می‌داد که در جریان هیچ امری نباشم و دوباره ادامه داد: «همشیره به ما گفتند که تا امر ثانی ادارات دولتی به روی زنان بند است. برو با یک نفر محرم خود بیا، اینجا هم ایستاده نشو که طالبان ببینند بد می‌شود.»

من انتظار این را نداشتم که حتا یک محافظ هم به خود اجازه بدهد چون‌که مرد است با رویه‌ی تند و خشن محرومیت من از حق کار و تحصیل را به من یادآوری کند.

در حالی‌که گلویم را بغض در خود می‌فشرد آنجا را ترک کردم. در راه بازگشت به خانه وسط راه ایستادم و به یاد یکی از همکاران سابقم افتادم که آنجا بود. با او تماس گرفتم و گفتم در حوزه تعلیمی کار ضروری دارم، اما  اجازه‌ی ورود ندارم.او گفت که به حوزه بیا و وقتی رسیدی بگو به دیدن فلانی می‌روم، من به محافظ می‌گویم اجازه‌ی ورود بدهد.

دوباره برگشتم و همان مردی که می‌خواست با یک نفر مرد محرم خود به آنجا بروم این‌بار به من اجازه‌ی ورود داد، اما همچنان کارم به فردا موکول شد و قدم‌زنان راهی خانه شدم.

همچنان بخوانید

خودکشی خواهرم باعث بیداری خانواده شد

خودکشی خواهرم باعث بیداری خانواده شد

5 حمل 1402
صابره

سرنوشت صابره؛ از میز مطالعه به دود آشپزخانه

2 حمل 1402

کوچه‌ها و پس‌کوچه‌های خلوت و بدون زن شهر کابل را به دقت پیمودم. احساس می‌کردم در شهر بیگانه‌ای باشم. بدون زنان و دختران سیمای شهر غریبه می‌نمود.

فردای آن روز، ساعت هشت‌ونیم صبح دوباره راهی حوزه تعلیمی وزارت معارف شدم. اول صبح، شهر کامل نظامی بود.چهار طرف جنگجویان طالبان با وسایط نظامی شان در حالت آماده باش قرار داشتند. در منطقه «کوته سنگی» که رسیدم آنجا نیز کراچی‌داران بساط شان را از حوالی پل هوایی کوته سنگی برچیده بودند و فقط پلاستیک‌ها و کثافت را جا گذاشته بودند.

به سمت پل سرخ رفتم. در چهارراهی پل سرخ که رسیدم با دیدن یک دختر حس خوشحالی عجیبی پیدا کردم. او نیز به سمت من دوید و پس از احوال‌پرسی گفت که تا یک مسیر باهم برویم، من خیلی می‌ترسم، چرا  شهر این‌قدر خالی است و چهار طرف هم جنگجویان طالبان استند.

پس از اندکی پیاده‌روی ازهم جدا شدیم. تمام آن مسیرها را تنهایی قدم زدم و هیچ زنی نمی‌دیدم. در نزدیکی ساختمان ریاست پاسپورت که رسیدم دو زن را دیدم که آنجا ایستاده و با جنگجویان طالبان در جدال بودند.

با دیدن یک زن یا دو دختر در سطح شهر نمی‌دانم چرا متعجب می‌شدم. چه کسی تصورش را می‌کرد که ما روزی در شهر کابل هیچ زنی نبینیم و با دیدن یکی دو نفر از همجنسان خود احساس خوشحالی کنیم؟

خلاصه دوباره به حوزه رفتم و مکتوبم را گرفته برای طی مراحل به پشت دروازه‌ اداره‌‌ دیگری رفتم. شماری از معلمان زن دیگر را نیز دیدم که پشت دروازه‌ی اداره، از سوی زنان طالبانی مورد توهین و‌ تحقیر قرار می‌گرفتند..

زنان با لباس بلند سیاه که برای تلاشی در آنجا استخدام شده بودند سعی داشتند زنان مراجعه‌کننده را متقاعد کنند که روزها برای ورود مراجعان زن و مرد مشخص شده است و فردا نوبت مراجعه زنان است. اما با کلنجارهای زیاد توانستیم داخل محوطه شویم و تأکید کردیم که امروز باید کارهای مان را تمام کنیم.

من و یک گروه دیگری از زنان برای طی مراحل کارهای معلمی مان آنجا بودیم که شش هزار افغانی معاش دارد. اما امروز دروازه مکتب‌ها و ‌دانشگاه‌ها را بستند و در فصل زمستان که مکتب‌ها تعطیل اند معاش زمستانی آموزگاران نیز پرداخت نمی‌شود. در بهار آینده اگر مکتب‌ها باز نشود آموزگارانی چون من و امثال من در سیاه چال دیگری سقوط می‌کنیم که اسمش قحطی و گرسنگی است. البته اگر سختی‌های زمستان را بتوانیم بگذرانیم و به بهار برسیم.

پشت دروازه‌های اداره‌های طالبان طعنه‌های تلخ و زننده‌ای را متحمل شدیم؛ به نحوی هر مردی که پشت میز نشسته بود هنگام امضای ورق‌های مان، سرزنش مان می‌کردند و می‌گفتند که در این شرایط در خانه باشید بهتر است.

به ما یادآوری می‌کردند که در سیاست ما زن به‌ جز خانه، جایگاهی ندارد. تا جایی که به یاد دارم با ر‌وان افسرده از آنجا بیرون می‌شدم.

پس از صدور هر فرمان ضد زن از سوی گروه طالبان چند روزی فضای شهر برای ما زنان و دختران مسموم می‌شود و آن‌ها نیز به نبودن مان در کوچه و خیابان عادت می‌کنند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق آموزش زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
صابره
هزار و یک شب

سرنوشت صابره؛ از میز مطالعه به دود آشپزخانه

2 حمل 1402

صابره، 17 ساله، تازه امسال مکتب را به پایان رسانده است. در حالیکه هنوز با اعتماد به نفس می‌گوید لیسانس خود را از یک دانشگاه معتبر بین‌المللی خواهد گرفت، احساس می‌کند وضعیت کشور او را به سوی قفس تنور و آشپزخانه می‌راند.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00