نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

هشت سال در نکاح متجاوز

  • صنوبر
  • 22 جدی 1401
عکس: Getty Images

آمنه، زن جوانی است که در 15 سالگی از مکتب محروم و متحمل کودک‌همسری شد، تا 19 سالگی‌اش یک دختر کرد و بخاطر سنگین‌کاری دو بار جنینش سقط شد، به خاطر پسر نیاوردن طلاق داده شد، دو سال بعد تازه به مکتب بازگشته بود که از سوی دو مرد معتاد به مواد مخدر مورد تجاوز جنسی قرار گرفت، به زندان رفت، شکنجه‌ی پولیس و تعرض داکتران را تحمل کرد، پولیس و مردم محل او را به عقد متجاوزش درآورد و پس از هشت سال زندگی با مرد معتاد و متجاوز و به دنیا آوردن دو پسر در این رابطه، سرپرست فرزندانش شد.

کودک‌همسری و طلاق اجباری

آمنه در پانزده سالگی ازدواج کرد. شانزده ساله بود که مادر یک دختر شد. خانواده شوهرش او را به دلیل دختر زاییدن سرزنش می‌کردند. زیرا پدرشوهر آمنه تنها پسر خانواده بود و خودش نیز یک پسر و پنج دختر داشت.

سه سال از ازدواج آمنه گذشت و او کودک پسر به دنیا نیاورده بود. در سه سال دو بار جنینش سقط شد. در هردو بار وقتی که پشتاره‌‌ی سنگین علف و هیزم را به خانه آورده بود، جنینش را از دست داد.

ایوب، تک‌پسر خانواده بود و پدر و مادرش به او زن دیگر گرفتند. دختر سه ساله آمنه را گرفتند و خودش را به خانه‌ی پدرش فرستادند.

نگاه مردم روستا به آمنه عوض شده بود، به او زن مطلقه می‌گفتند. آمنه در فراق دخترش شب‌ و روز بی‌تابی می‌کرد. برای فراموش کردن غم دوری دخترش زیر سایه‌ی درختان، پای دیوار و هرجایی که می‌نشست دست‌دوزی می‌کرد، با خودش شعر می‌خواند و در تنهایی خودش گریه می‌کرد.

دو سال گذشت و آمنه با وجود پافشاری‌های پدرش دیگر تن به ازدواج نداد. او سعی کرد به مکتب برود. مدتی در کنار دختران نوجوان به مکتب رفت و درس‌هایش را از همان‌جایی که متوقف شده بود از سر گرفت. قبل از عروسی‌اش تا صنف ششم را یک برنامه سوادآموزی خوانده بود ولی پدرش از ادامه درس‌های او در مکتب دولتی محله جلوگیری کرد و او را به شوهر داد.

نگاه بد جامعه و رنج دوری از دخترش برای آمنه با شروع مجدد درس‌هایش آسانتر شده بود. اما فقط یک روزنه‌ای امیدی بود که یک‌شبه نابود شد.

آمنه و برادر نوجوانش برای جمع‌آوری محصولات بادام به خانه تابستانی پدر کنار مزرعه رفته بودند. پدر و مادر آمنه شب به خانه بازگشتند و آمنه و برادرش در خانه تابستانی ماندند تا شب‌ها بادام را پوست بکنند و صبح زود دوباره برای جمع‌آوری بادام به مزرعه بروند.

نیمه‌های شب دو پسر جوان و معتاد به مواد مخدر که در روستا به راهزنی و دزدی معروف بودند به خانه‌ی تابستانی آمنه رفتند و پس از بستن برادرش به صورت گروهی بر او تجاوز جنسی کردند.

من آمنه را دریکی از محله‌های فقیرنشین شهر دیدم. او برای تأمین مصارف زندگی‌اش گاهی دست‌دوزی می‌کند، گاهی در خانه‌های دیگران صفاکاری می‌کند و گاهی هم برای دکانداران کشمش پاک می‌کند‌.

همچنان بخوانید

تجاوز جنسی طالبان

پرونده تجاوز جنسی طالبان؛ جنگجویانی که با خیال راحت تجاوز می‌کنند

24 حوت 1401
من معتادم نه کارگر جنسی!

من معتادم نه کارگر جنسی!

6 حوت 1401

او چادرش را دور سر و صورتش پیچانده بود و در تابش مستقیم نور آفتاب جا خوش کرده بود. در حالی‌که با یک دستش زمین را می‌کاوید، چشمانش را نیز مرتب درهم می‌فشرد و خاطره‌های تلخ نخستین شب تجاوز را بازگو می‌کرد و می‌گفت، این خاطره نیست، کابوس است، شبیه یک خواب وحشتناک که هنوزهم باورش سخت است.

تجاوز و اتهام

ناوقت شب بود و با صدای موترسایکل از خواب بیدار شدم. فکر کردم رهگذر است و برای نماز صبح این‌جا توقف کرده است، اما دروازه به صدا درآمد. برادرم را از خواب بیدار کردم که دروازه را باز کند. او خواب‌آلود بود و دیرتر برخاست، چون دروازه بسیار با شتاب کوبیده می‌شد من وارخطا شده بودم و طرف دروازه دویدم، با عجله دروازه را باز کردم که دو نفر چراغ به دست وارد خانه شدند و‌ پشت سرشان دروازه را بستند.

پرسیدم شما کی ‌هستید چه می‌خواهید؟ اما هیچ‌کدام حرفی نزدند. مرا نیز با زور داخل خانه بردند. با سروصداهای من برادرم از خواب پرید، اما بی‌درنگ دست‌ها و چشمان او را با دستمال‌های گردنی‌‌شان بستند و داخل آشپزخانه بردند.

چراغ‌های‌شان را خاموش کردند. فریادهای من هم بلندتر شد، دهنم را بستند و برهنه‌ام کردند. در آن تاریکی شب، در حالی‌که تمام بدنم درد می‌کرد مرتب بوی بد عرق را تنفس می‌کردم. هرقدر فریاد می‌زدم دهنم بسته بود و کسی به دادم نمی‌رسید. وقتی از فریاد زدن خسته شدم، چشمانم را بستم و در حالی‌که اشک‌هایم همچنان سرازیر بود، انتظار می‌کشیدم که این شکنجه زودتر تمام شود.

چشمانم را که باز کردم هوا کمی روشن‌تر شده بود. سروصداهای دیگری هم از حوالی خانه شنیده می‌شد. همسایگانی که در تپه روبروی‌ خانه ما زندگی می‌کردند اطراف خانه جمع شده بودند. لباس‌هایم را پوشیدم و به طرف آشپزخانه دویدم، دست‌ها و‌ چشمان برادرم را باز کردم. هردو از خانه بیرون شدیم.

مردم روستا متوجه شده بودند که دو نفر به خانه ما هجوم آورده‌اند. آن‌ها اطراف خانه را محاصره کرده بودند و آن دو نفر متجاوز را نیز گرفته بودند. یکی از مردان روستا بی‌درنگ بر من حمله کرد و لگد محکمی به شکمم زد و‌ گفت «زن بی‌آبرو خجالت بکش، بازهم از خانه بیرون می‌شوی!»

برای یک لحظه نفهمیدم چی اتفاقی می‌افتد. هنوز درد ناشی از تجاوز و لت‌وکوب آن دو مرد متجاوز در تنم بود که ضربه‌ی دیگری به شکمم زدند و همین‌طور به صورتم با سیلی زدند و مرا داخل خانه انداختند. برادرم را نیز بی‌غیرت گفته با مشت و لگد می‌زدند.

وقتی مردم روستا متجاوزان را گرفته بودند، آن‌ها به مردم گفته بودند که ما به زور نیامدیم بلکه آمنه با ما قرار گذاشته بود که بیاییم. این‌طوری مرا ملامت کرده بودند.

مردان روستا به پولیس تماس گرفتند و اداره پولیس گفته بود که اول صبح می‌آیند. هوا خیلی روشن شد و آفتاب از پشت کوه برآمد. دو رینجر پولیس نیز سر رسید اما من به پدر و مادرم فکر می‌کردم که آن‌ها راجع به من چه فکر می‌کنند؟ مانند مردم قضاوتم می‌کنند و یا باور می‌کنند که بر من تجاوز شده است. برادرم شاهد بود.

شکنجه‌ی پولیس و تعرض داکتر

پولیس که سر رسید بدون حرف، من و برادرم و هردو مرد متجاوز را به رینجر انداختند و به مرکز ولایت بردند. من با کثافات ناشی از تجاوز بر روی بدنم و لباس‌هایی که در تاریکی کنده و پاره شده بود به مرکز ولایت رسیدم. مرا به زندان زنانه منتقل کردند و برادرم و دو متجاوز را به زندان مردانه انداختند.

حدود چهار روز گذشت. در زندان زنانه میان زنانی زیادی بودم که به اتهام‌های رابطه خارج از ازدواج و دزدی آن‌جا زندانی بودند. پدرم بدون اینکه به دیدنم بیاید برای من و برادرم وکیل مدافع گرفته بود. دادستانی پس از تحقیق برادرم و یکی از متجاوزان را آزاد کردند. اما من و یکی دیگر از متجاوزان را به رابطه جنسی خارج از ازدواج متهم کردند و در زندان نگه داشتند.

یک پولیس مرد مأمور تحقیق بود. او با پیپ/شلنگ آب که شبیه شلاق بود مرا می‌زد و می‌گفت «اعتراف کن که زنا کردی و بر تو تجاور نشده» اما من با گریه و التماس می‌گفتم که من قرانی‌ شدم، بر من تجاوز کرده‌اند، بازهم شکنجه و شلاق… اما نمی‌توانستم آن بدترین صحنه‌ی زندگی‌ام را فراموش کنم و چیز دیگری تعریف کنم. آخر سر، مرا برای معاینه طبی به یک شفاخانه بردند. داکتر مرد ناخن یک دستش را بر دامنم فرو کرد، چند سوال هم از صحنه‌ی تجاوز پرسید و به پولیس گفت «اری، رابطه جنسی داشته»

یکی از متجاوزان تحت شکنجه‌ی پولیس گفته بود که به رضایت دو طرف وارد رابطه جنسی شده است. این باعث شده بود که متجاوز دیگر رها شود و او طرف اصلی قضیه قرار بگیرد؛ پسر جوانی که در سن کوچکتر از من بود. او به شرط ازدواج با من از زندان آزاد شد و تحت نظارت پولیس و مردم محل، ملایی آمده نکاح ما را بستند. این‌گونه بود که من به عقد متجاوز خود درآمدم و هردو از زندان رها شدیم.

خانواده پسر متجاوز، آمنه را به حیث عروس نپذیرفتند. آمنه از خانواده‌ی خودش نیز طرد شده بود. شبی که آمنه به خانه شوهر دومش رفت مادرشوهر کهن‌سالش او را مجبور کرد در بیرون از خانه بماند. زیرا مادرشوهرش معتقد بود زنی که قبل از عروسی رابطه‌ی جنسی داشته باشد «نجس است و در جایی که می‌نشیند باید پانزده مرتبه شسته شود.»

آمنه که تحت فشار روانی و برای نجات از شکنجه‌ی پولیس به این رابطه تن داده بود، هیچ راهی به ذهنش نمی‌رسید، شب را با همان مردی که اکنون حیثیت شوهرش را داشت، در بام خانه بدون غذا و پوشاک خوابیدند.

می‌خواستم از قضاوت مردم روستا نجات یابم و در شلوغی شهر گم شوم

فردای آن روز شوهر آمنه تنها دارایی‌ شخصی‌اش را که یک موترسایکل بود، فروخت و هردو راهی شهر شدند. آمنه فکر می‌کرد در هر شهری که برود شاید میان جمعیت گم شود و از شکنجه‌ی روانی ناشی از حرف و قضاوت مردم نجات یابد و راهی برای گریز از دست این مرد متجاوز هم پیدا خواهد شد.

در یکی از شهرهای شلوغ، در یک خانه‌ی مستأجری جا خوش کردند و به راستی، میان شلوغی خانواده‌های مختلف با رسوم مختلف که هیچ کدام همدیگر را نمی‌شناسند گم‌ می‌شوند. از طعنه‌های این و آن، زخم زبان‌های مادرشوهر و نفرت پدر و مادرش دور شد. اما این‌طرف با مرد نفرت‌انگیز چگونه کنار خواهد آمد که هرشب خاطره‌ی وحشتناک تجاوز گروهی در آن خانه‌ی تابستانی سر مزرعه را تازه می‎‌کرد.

او در کنار اعتیاد به مواد مخدر، روزها سر کار می‌رفت و شب‌ها به خانه برمی‌گشت. آمنه پس از مدتی متوجه شد که حامله شده است. یک سال گذشت، دو سال، سه سال و سرانجام هشت سال بدین منوال گذشت. آمنه‌، همان زنی که کودک‌همسری را متحمل شد و در سن 19 سالگی بخاطر بدنیا نیاوردن پسر طلاق داده شده بود، دو پسر از متجاوزش به دنیا آورد.

اما او هنوز در حسرت دیدار دخترش است. دخترش اکنون نوجوان شده، به تلفن‌های مادرش پاسخ نمی‌دهد چون او نیز مانند دیگران فکر می‌کند که مادرش زن خوبی نبوده است.

شوهر آمنه پس از هشت سال ناپدید شد. ممکن است مثل هزاران معتاد دیگر بی‌کس و کوی مرده باشد. ممکن است به جای دیگری برای کار رفته و دیگر نخواسته پیش آمنه و ‌پسرانش برگردد.

وقتی آمنه از شدت فقر و گرسنگی به تنگ آمد، نزد ملای مسجد محله رفت و ملا خطبه‌ی طلاق غیابی را جاری کرد، زیرا دو سال از ناپدید شدن او می‌گذرد.

تنها کسی که حقیقت را می‌داند

آمنه از میان اعضای فامیلش تنها با یکی از برادرانش درارتباط است. همان برادرش که آن شب شاهد صحنه بود و به حقیقت باور دارد که آمنه قربانی یک جرم و خشونت شد. باقی اعضای خانواده و فامیل شوهرش با او ارتباطی ندارند.درین‌ مدت حتا برای یک بار هم با همدیگر حرف نزده‌اند. حتا مادر آمنه!

برادر آمنه پس از این‌که از زندان آزاد شد، از شدت تحقیر و توهین مردم روستا به کشور ایران رفت و دیگر برنگشت. او گاهی از به آمنه تماس می‌گیرد و در روزهای سخت برای او و پسرانش پول می‌فرستد. اکنون آمنه یک زن مستقل است و سرپرست دو فرزندی که در اثر رابطه‌ی اجباری با مرد متجاوز به دنیا آمده‌اند. آمنه برای تأمین مصارف زندگی و هزینه مکتب پسرانش صفاکاری می‌کند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: تجاوز جنسیشکنجه زنانطلاقکودک همسری
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 4

  1. Afghan says:
    2 ماه پیش

    هیچ حرف و جمله ی نیست که این جهنم را بتوانم تسلیت بگویم
    خداوند خودش به داد تو برسد

    پاسخ
  2. سید مصطفی طاهری says:
    2 ماه پیش

    فقد دو روز میشود که صفحه نیمرخ را پسندیدم و داستان های تلخ را از مطالعه کردم
    قریب مانده از شدت متاثر شدن زیاد افسردگی بگیرم و دیوانه وار فریاد بکشم.

    پاسخ
  3. سارا says:
    4 هفته پیش

    فکر میکردم فقط تو کشورهای دیگه کثافت کاری میکنن ولی انگار نامردهای افغانستانی چیزی جز شهوت نمی شناسند و بهم وطن خودشان هم رحم نمیکنند این غیرت و تعصبی که ادعا میکنند هم حریف شهوت نجسشان نیست لعنت بهشون نسلشون ابتر باد

    پاسخ
    • مجتبی says:
      3 هفته پیش

      متاسفانه در جوامع مذهبی و جهان سومی هر روز شاهد این ماجرا هستیم،من یه ایرانیم،اما مردم افغانستان را مثل هموطنان خود میدانم،بجای اینکه از فردی که بهش تجاوز شده دفاع کنند برعکس زندگی رو براش غیر ممکن میکنند،علتش هم مشخصه،نداشتن تحصیلات،سنت های اشتباه،برابر ندانستن حقوق زن و مرد،افغانستان داشت پیشرفت می‌کرد امکان کار وتحصیل برای دختران وجود داشت ولی با آمدن طالبان همه چی بهم ریخت،یه سوال ساده از خودمون بکنیم،چرا کشورهای اسلامی جز بد بدبخت ترین کشورها از هر لحاظ هستند؟ مشکل از اسلام نیست مشکل از کسانی است که به نام اسلام جنایت میکنند،با ارزش ترین چیز در دنیا انسانیت است.

      پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
صابره
هزار و یک شب

سرنوشت صابره؛ از میز مطالعه به دود آشپزخانه

2 حمل 1402

صابره، 17 ساله، تازه امسال مکتب را به پایان رسانده است. در حالیکه هنوز با اعتماد به نفس می‌گوید لیسانس خود را از یک دانشگاه معتبر بین‌المللی خواهد گرفت، احساس می‌کند وضعیت کشور او را به سوی قفس تنور و آشپزخانه می‌راند.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00