نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

عقبگرد؛ برگشتن از شهر به روستا

  • گلچهره
  • 25 جدی 1401

همیشه می‌خواستم به تحصیلم ادامه دهم. خیال و آرزوهای بزرگی در سر داشتم. این‌که در بزرگ‌ترین دانشگاه‌های جهان درس بخوانم و روی بهترین چوکی و پشت قشنگ‌ترین میز در صنف درسی بنشینم.

همیشه آرزوی رفتن داشتم، رفتن به کشورهای مرفه و مدرن. می‌خواستم آن‌قدر تن به درس بدهم و آن‌قدر سخت کار کنم تا به هدف‌های همیشگی‌ام برسم که چاپ رمان‌ها و داستان‌های بزرگ و داشتن یک کارگاه هنری بود.

همیشه با خود می‌گفتم من راوی داستان‌های ناگفته و سرگذشت‌های تلخ زندگی زنان خواهم شد. نمایش‌نامه و فلم‌نامه خواهم نوشت و آن را در دوران ماستری و دکترا در بزرگ‎‌‎ترین ستیج‌های سینمایی جهان به نمایش خواهم برد.

پله‌به‌پله پیش می‌رفتم. هرچند وقتی که شرایط زندگی‌ام را روی ترازوی خواست‌هایم وزن می‌کردم پله‌ی دشواری‌ها و سختی‌هایش سنگین‌تر بود، لیکن بازهم امیدوار و خوشبین بودم؛ چون زندگی ادامه داشت و به مقیاس طولانی بودن راه، من هم پرانرژی و جوان بودم.

تمام داشته‌هایم از زندگی الماری کتاب‌هایم بود. تمام دلخوشی‌ام دفترچه‌های یادداشتم از دوران مکتب تا دانشگاه بود که پیش خود حفظ کرده بودم. روزنه‌ی امیدم به سوی آینده‌ی روشن خامه‌ی داستان‌های کوتاه و خامه‌ای از فراز و فرود زندگی‌ام در قالب خاطرات بود که در مرحله‌ی ویراستاری قرار داشت و برای‌شان رویاهای بلند بالایی در سر داشتم.

کرونا آمد و پس از کرونا در یک بعد از ظهر تابستان، کابل سقوط کرد. شهر را وحشت گرفت، زن و مرد سراسیمه به سمت خانه‌های شان رفتند و کوچه‌ها، سرک‌ها و بزرگ‌راه‌ها را موتورسایکل‌سواران خشمگین گرفتند. پل سرخ که مشهور به بالا شهر کابل بود و در هر مناسبتی از روز عاشقان گرفته تا نمایشگاه کتاب و رونمایی کتاب و محفل شعر در آن‌جا تجلیل می‌شد، دیگر از دست رفته بود.

تا چند ماه اول باورم نمی‌شد. پیش خود می‌گفتم مگر می‌شود جنگجویانی از دشت و کوه بیایند و اهلی شوند و یک عالم نخبه و دانش‌آموخته و انسان‌های مدرن مهاجر و مسافر دیار بیگانه شوند؟ پیش خود می‌گفتم این وضع دیر دوام نمی‌کند، کابل دوباره نفس می‌کشد، وطن دوباره آزاد می‌شود. اما شب پی شب گذشت و روز نیامد؛ جوانان و نخبه‌ها راه دیار غربت به پیش گرفتند و خانه‌ها خالی شد.

کم‌کم باور کردم، کم‌کم پذیرفتم و اندک‌اندک دل‌سرد شدم. از همه چه دل‌سرد شدم. کتاب‌های عزیزم را از الماری کشیدم و به هم‌صنفی‌ام دادم که کتابخانه داشت. دفترچه‌هایم را به شاگردانی دادم که هنوز نبض شوق و علاقه‌ی شان می‌تپید.خاطرات و داستان‌هایم را که سال‌ها مثل فرزندم از آن‌ها مراقبت کرده بودم داخل بخاری انداختم و آتش زدم و بی‌امان گریستم.

اسناد دانشگاه، سرتیفیکیت‌های انگلیسی و کمپوتر و سخنرانی و تقدیرنامه‌هایی که از نهادها و کتابخانه‌ها داشتم داخل دوسیه ‌انداختم و خانه‌ی همسایه ماندم. دیگر وظیفه‌ای نداشتم تا از معاشش خرج زندگی و کرایه اتاق را پرداخت کنم.ناچار به روستا کوچ کردم. به محلی که هشت یا نه سال قبل بخاطر ادامه تحصیل از آن بریده بودم.

از نگاه‌های مردم می‌شرمیدم، در دلم می‌گشت که پیش خود مسخره‌ام می‌کنند که من رفته بودم درس بخوانم اما حالا با تن خسته و روان افسرده برگشته‌ام. انس گرفتن با زندگی در روستا و کنار آمدن با محدودیت‌ها، محرومیت‌ها و سختی‌های زندگی روستایی برایم دشوار است.

همچنان بخوانید

زنان به چه قیمتی پاکبانی می‌کنند؟

زنان به چه قیمتی پاکبانی می‌کنند؟

18 دلو 1401
نجمه

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

تمام شب در سرمای اتاق دستم به گهواره طفلم است و صبح تاریک می‌خیزم تا فرصتی برای خلوت با خودم پیدا کنم و دمی دور از هیاهوی زندگی و شلوغ خانه نفسی تازه کنم، دو جمله‌ای بنویسم و چند جمله‌ای مطالعه کنم، اما می‌بینم یک عالم کار دارم. نان در سبد نان نیست و باید خمیر کنم. تمام شب برف باریده است و باید برف بام خانه و کاهدان و گاوبند را جارو کنم. در خانه‌ای که چندین طفل است و یک خسرمادر پیر و دیگر هیچ کمک دستی ندارم باید هم مرد باشم و هم زن.

نظافت خانه، ظرف شستن، نان پختن، غذا پختن، کالا شستن، گاو و گوسفند را آب و علف دادن، فضوله‌ی حیوانات را جمع کردن و غال کردن، برای بخاری چوب ریزه کردن، مراقبت از اولاد و خسرمادر، شستن سر و جان شان و بی‌شمار کارهای خانه‌داری و دام‌داری روستا که هر روز تکرار می‌شود.

دیوانه کننده است. زندگی کردن در محیطی که از ۲۴ ساعت ۱۸ ساعتش با کار و گیرودار و غالمغال سر می‌شود، دیوانه کننده است. زندگی در روستا، ساخت و ساز با مردم روستا، همرنگ شدن با جماعت، رسم و رواج مردم را پیش بردن صبر بسیار و انعطاف‌پذیری زیاد می‌خواهد.

هیچگاه خودم را در جایی که هستم تصور نکرده بودم. هیچگاه فکر نمی‌کردم همه چیزی که‌ اندوخته‌ام هیچ شود و من به عقب برگردم. فکر می‌کردم بعد از ۱۶سال تعلیم و تحصیل و مصرف و سخت‌کوشی به جایی که باید، می‌رسم و روزهای خوب زندگی سر راهم هست تا ورق بزنم.

فکرش را بکنید چند تن دیگر به سرنوشت من مبتلا شده باشند و آن‌ها به چه چیزهای دل‌ خوش کرده باشند؟ من که سردرگم شدم و نمی‌دانم آینده چه خواهد شد، ولی سخت می‌خواهم از این جنگی که به نام دین دست و پای مرا به زنجیر بسته‌ است رها شوم و برگردم به همان نقطه‌ی اوج پس از فراغت و زندگی را ادامه دهم.

موضوعات مرتبط
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 8

  1. زرینه زابل می گوید:
    3 هفته پیش

    امید را نباید از دست داد. مصیبت ها بزرگ و نا مرادی ها عظیم، خواست و نهایتن اراده انسانی اما پیروز شدنی است. در تمام این جریان به خیلی چیزها حیفم آمد و در این میان برای آن یادداشتهای که طعمه آتش شدند، دلم را سخت خراب کرد.
    بازهم بنویسید و این خوداش، راهگشاست

    پاسخ
    • Reza Nouri می گوید:
      3 هفته پیش

      چیقدر زیبا نوشتی کلمات بهمدیگه قفل شده . دو جمله اول را بخوانی مجبور میشی تا آخر بخوانی.
      باز هم بنویس.

      پاسخ
    • Fereshte Sekhavati می گوید:
      3 هفته پیش

      عزیزم نوشته های شما بسیار زیبا و مقبول است . این روزهای سخت هم سپری میشود . و شما به آرزوهایتان خواهید رسید .این هم بخشی از زندگی شماست ولی همه زندگی شما نیست. این دوران هم به پایان می رسند.

      پاسخ
      • محمد اکبر می گوید:
        3 هفته پیش

        سلام دوست عزیز .
        به نوشته هایت ادامه بتی تا به هدفت برسی بهترین شرایط را من تو باید مهیا بسازیم منتظر هیچ کس نباش از آینده نترس در قلب آیند داخل شو تاریکی های پیش روی را با مطالعه و مبارزه روشن کن.

        پاسخ
        • رضا می گوید:
          3 هفته پیش

          عالی منم موافقم از هیچ کس نترس از هیچ انسانی روی کره زمین به راحت ادامه بیدی شما میتوانید موفق شوید واقین مقاله غم انگزی شما را خواندم تمام وجودم آتش گرفت با خودم فکر میکنم هرچی اشک داشتم امروز ریختم خیلی سخته برای همه

          پاسخ
  2. علی می گوید:
    3 هفته پیش

    واقعا قشنگ می‌نویسی، امیدوارم همیشه نوشته‌هایت را از این دریچه بخوانم.

    پاسخ
  3. Afghan می گوید:
    3 هفته پیش

    خیلی خوب درک میکنم و میفهمم طوریکه نوشتی صد برابر سخت‌تر گذشته و مگذره
    اما این یک امتحان بسیار تاریک و سخت الهی است که همه‌ی ما به همه ضرر ها و همه سخت‌ها باید پذیرا باشیم
    و این حالت طوریکه ناگهان و باورنکردنی آمد دوباره و خیلی زود بصورت باورنکردنی تمام خواهد شد
    و دوباره راه تحصیل راه برای رسیدن به آرزوهایت برت باز خواهد شد و زیر آسمان آبی دوباره نفس آرام خواهد کشیدی و آنزمان این امتحان که فعلا است به جمع خاطرات می‌پیوندد
    آرزو و امید صبر شکیبایی و رسیدن به روزهای دلخوشی را برت خواهانم!

    پاسخ
  4. رضا می گوید:
    3 هفته پیش

    جهان در چنگ معدود هیولاهای بسیار قدرتمند و بیرحم گرفتار شده است که سرنوشت ملتها و کشورها را بازیچه اهداف و امیال خود کرده اند. این افراد و گروهها حتی تعیین کننده رییس جمهور بعدی آمریکا هستند و سیاستمداران دنیا در اختیار آنان.
    همینان این سرنوشت شوم را برای افغانستان رقم زدند، تا نیروهای ائتلاف خارج شوند، اشرف غنی و خائنین دیگر ارتش ملی را خنثی کنند تا وحوش طالبان بدون مشکل سرزمین افغانستان را اشغال کنند و با سلاحهای به جای مانده ائتلاف مجهزتر گردند. هدف نابود کردن هویت ملی آریایی این مردم است و تبدیل آن به زامبیهای کله پوک متعصب مذهبی. در این جنایت پاکستان و عربستان هم شریک هستند. سیاست جهانی این است که ایران و افغانستان به مناطق کوچکتر با حکومت های به شدت عقب افتاده مذهبی تجزیه شوند و دیگر نشانی از روح باستانی آریایی نژادها در خاورمیانه باقی نماند. به همین علت کردها را که آریایی نژاد هستند در سوریه، عراق، ترکیه و ایران سرکوب میکنند. با وجود حاکمان مزدور و جاهل میتوان منابع و سرمایه های این کشورهای غنی از معادن و منابع زیرزمینی را به غارت برد. اما قیام در ایران شروع شده است و در آینده مردم ستمدیده، این حاکمان خائن، وطن فروش و دزد را بیرون خواهند کرد و با آزاد شدن ایران، زمینه تغییرات و آزادی هم نژادهایمان در افغانستان فراهم خواهد شد. البته هشیار باشید آن دیوان ظالم جهانی میخواهند با راه اندازی جنگ بین ایران با افغانستان، آذربایجان و کشورهای عربی با کمک اسرائیل مانع این موضوع شوند. باید بسیار هشیار باشیم.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
نجمه
هزار و یک شب

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

نجمه را در پانزده سالگی به شوهر دادند. خودش می‌گوید به راستی مرا به شوهر دادند، من چیزی از ازدواج نمی‌دانستم.شانزده ساله بود که دختری به دنیا آورد و اسمش را گلنار گذاشتند.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN