نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

طالبان خانه‌ی ما

  • آفاق
  • 27 جدی 1401
طالبان خانه‌ی ما

حمیده برایم می‌گفت پدرش از آمدن طالبان خوشحال شده‌ است. او که فقط بیست سالش است و در دانشگاه بلخ درس می‌خواند با بغض و اشک می‌گفت وقتی دانشگاه بسته‌ شد فقط من ناراحت بودم. اما در خانواده دیگران نه تنها طوری رفتار می‌کردند که گویا هیچ اتفاقی بدی نیفتاده‌ است‌ بل‌که همه از اجباری شدن پوشش و محدودیت گشت‌وگذار زنان خوشحال بودند، به ویژه پدرم.

شام بود، با هزاران درد و آه سفره ‌را آماده کرده‌ بودم. طالبان آن‌روز تازه حکم بستن دانشگاه را داده ‌بودند. به ‌هرسو که می‌رفتم به درس‌هایم فکر می‌کردم. با سختی توانستم غذا را آماده کنم. شب ‌هنگامی که داشتیم غذا می‌خوردیم، برادرم از حکم تازه‌ی طالبان در باره‌ بسته‌شدن دانشگاه و منع زنان از کار در اداره‌های دولتی و خصوصی یاد کرد.

پدرم نیز با شادی گفت: «خوب شد! من که هزاران بار شکر گزارم که طالبان آمدند. در این بیست سال زن‌ها از دایره‌‌ی اسلامی برآمده بودند. در شهر و بازار که می‌رفتیم نمی‌توانستیم سر خود را بالا بگیریم. تا سر بالا می‌کردیم این شیاطین را می‌دیدیم که لباس‌های کفری پوشیده، هفت قلم آرایش زده و به شهر آمده‌اند. شکر که طالبان آمد، مهم نیست چه شده، هرچه شد خیرش، همین که حجاب زنان رسمی و رفتارشان اصلاح شد، درست است‌.»

بعد به سویم نگاه کرد و گفت: «زن را چه به کار در دفتر. دفتر بروند که با مردهای نامحرم قاه‌قاه بخندند، مزاق و شوخی کنند. زن باید حیا و حجاب داشته باشد. چه ‌چیزی بیشتر از غذا می‌خواهد؟ خوب یک غذا، لباس و نفقه است که مرد خانواده برایش آماده می‌کند. پس دیگر چه می‌خواهد. درس در دانشگاه، مکتب، دفتر، کار و آزادی این‌ها همه فرهنگ‌های خارجی‌ها و کافرها است که مسلمان‌‌ها را گمراه می‌کند. درس می‌خواهند چرا مدرسه نمی‌روند.»

من که داشتم اولین لقمه‌ام را می‌خوردم غذا در گلویم بند ماند. بغض امانم نمی‌داد. نه می‌توانستم قورتش کنم و نه می‌توانستم گریه کنم. اگر همان‌جا گریه می‌کردم شاید پدرم واکنش بدتر از این را نشان می‌داد. برای همین خودم را قوی گرفتم. نخواستم در چشم آن‌ها بازنده‌ای باشم که گریه می‌کند.

پدرم داشت همین‌گونه از طالبان حمایت می‌کرد و برادرانم داشتند با هر حرف پدرم به سوی من می‌خندیدند و سر تأیید برای پدرم تکان می‌دادند. خوب می‌دانستم آن‌ها داشتند مسخره‌ام می‌کنند.

خواستم از خودم دفاع کنم، دست‌کم حرفی زده باشم. هرچند خیلی ترسیده بودم، ولی گفتم پدر جان مگر دانشگاه کجایش بد است؟ مگر درس بد است؟ ما از اول هم پوشش خودمان را داشتیم، این‌ها ما را «حجاب‌» نه، بلکه سیاه‌پوش کرده‌اند. ما برای آبادی همین وطن درس می‌خواندیم. من به خاطر ساختن آینده‌ی بهتر برای شما زحمت می‌کشیدم.

پدرم نگذاشت حرفم را تمام کنم، با نگاه‌های زننده‌ای به سرم فریاد زد و گفت: «زن وطن آباد کرده‌ نمی‌تواند. وطن هم این‌جا نمانده که تو آبادش کنی. زن که خانه‌داری یاد داشت همان وطن آباد کردن است. شرم و حیا هم خوب است، کمی حیا داشته باش دختر بی‌شرم. تو را درس چنین زبان‌دراز ساخته است.»

دیگر حرفی نزدم. ساکت شدم. پدرم نمی‌دانست که من چه آرزوهایی دارم و برای درس خواندن چقدر سختی کشیدم و جان کندم تا توانستم به دانشگاه راه پیدا کنم. از خودم می‌پرسیدم، مگر زن چه دارد که طالب و طرفدارانش این‌قدر از زنان بد می‌برند؟ چرا این‌قدر به عقب‌ماندگی ما خوشحال اند. مادرم دسترخوان را رها کرد و آن گوشه نشست. طوری به سویم نگاه می‌کرد که با هر نگاهش حس می‌کردم دلش برایم می‌سوزد. ولی کاری از دستش ساخته نبود.

از غصه‌ای بیش از حد ندانستم آن‌ شب چه خوردم. غذا از گلویم پایان نرفت. قلبم از شدن درد داشت کرخت (بی‌احساس) می‌شد. رفتم که بخوابم، ولی نمی‌توانستم بخوابم. گویا‌ آن‌ شب هیچ سحری نداشت. آن شب آرزو می‌کردم فردایی در کار نباشد. بیدار شدنی در کار نباشد و برای همیشه بخوابم. چنان که حس می‌کردم خواب من خیلی روشن‌تر از دنیای تاریک این‌ها است.

همچنان بخوانید

وضعیت طالبانی

وضعیت طالبانی چگونه بر زندگی زنان اثر گذاشته است؟

2 دلو 1401
باج‌گیری طالبان

باج‌گیری طالبان از جوانان به بهانه «نامحرم» بودن

28 جدی 1401
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: گروه تروریستی طالبان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
نجمه
هزار و یک شب

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

نجمه را در پانزده سالگی به شوهر دادند. خودش می‌گوید به راستی مرا به شوهر دادند، من چیزی از ازدواج نمی‌دانستم.شانزده ساله بود که دختری به دنیا آورد و اسمش را گلنار گذاشتند.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN