نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

هر خودکشی‌ یک قتل است

  • آفاق
  • 1 دلو 1401
خودکشی و قتل دختران افغان

قتل خواهرم! حتا گفتنش دشوار است، ولی فشار روانی ناشی از قتل خواهرم انگار مرا دیوانه کرده است. قتلی که باعث آن فامیلم، به‌خصوص پدر و برادرانم استند.

خواهرم شش‌ ماه قبل خودش را به آتش کشید. دیگران می‌گویند که او خودکشی کرده‌ است ولی من می‌گویم نه، او را مجبور کردند که خودکشی کند. هر خودکشی‌ یک قتل است.

بعد از آمدن طالبان، محدودیت‌ها هر روز بیشتر می‌شد. دلم برای خودم، خواهرم و کل زندگی ما می‌سوخت. من و خواهرم در یک مکتب درس می‌خواندیم. مکاتب که بسته شد، پدرم ما را مجبور کرد که برقع بپوشیم و دیگر به مکتب نرویم. فامیلم فکر می‌کرد، هرآنچه که طالبان می‌گویند حق است و تحصیل نه تنها حرام، بل‌که ننگ هم است.

پدرم تمام آرزویش این بود که ما با نام نیک شوهر کنیم. او به‌جز رفتن به خانه‌ی بخت، دیگر توقعی از ما نداشت. ولی خواهرم آرزو داشت داکتر شود. بعد از آن‌که چادری را به ‌سرش دادند و مجبور کردند دیگر به مکتب نرود، افسرده شد.روز‌ها ساکت و آرام یک جایی می‌نشست و با هیچ‌کسی حرف نمی‌زد. من با چشمان خودم می‌‌دیدم که چطور دارد دلش می‌سوزد و جسمش آب می‌شود.

یک صبح، می‌خواستم کنارش بروم و با او حرف بزنم. ولی پدرم با عجله آمد و گفت: امروز مهمان داریم. خانه و حویلی را پاک کنید. از پدرم پرسیدم: کیست پدر؟ کی می‌آید؟ پدر جواب نداد.

چاشت شد. چهار مرد مسن به ‌خانه‌ آمدند. چاشت ماندند و عصر رفتند. شب پدرم گفت که آن‌ها از دوستانش هستند و به خواستگاری آمده بودند. می‌خواستند خواهرم را به برادرشان که حدود 45 سال سن داشت خواستگاری کنند.

هرچند آن مرد پیش از این هم ازدواج کرده‌ بود و دو فرزند داشت. ولی پدرم با این وصلت موافق بود. به او ارزشی نداشت که خواهرم راضی است یا نه. تصمیم گرفته بودند که شیرینی‌اش را بدهند، بی‌آنکه از خواهرم بپرسند.

زمانی‌که خواهرم فهمید پدر می‌خواهد او را به زور به شوهر بدهد افسرده‌تر شد. پس از آن با کسی حرف نمی‌زد. هرقدر کوشش می‌کردم به او نزدیک شوم و با من حرف بزند ولی او از من دورتر می‌شد و چیزی نمی‌گفت. فقط دو شب پیش از این‌که پدرم او را به آن مرد بدهد، با پدرم حرف زد و پیشش عذر کرد که او را به ‌شوهر ندهد. به‌پدرم می‌گفت که می‌خواهد درس بخواند.

ولی حرف‌های او برای پدرم اهمیتی نداشت. پدرم در جواب خواهرم، او را با لحن توهین‌‌آمیزی سرزنش کرد و گفت که «دختر مال مردم است» و باید به خانه‌ی شوهر برود. برادرانم نیز با حمایت از پدرم می‌گفتند که دختر چیزی به‌جز «نان‌خور اضافه» نیست.

شب از نیمه گذشته بود. همه‌جا آرام بود. کلگی خوابیده بودیم. ناگهان نوری از آشپزخانه‌ همه‌‌جا را روشن کرد و فریاد خواهرم کل حویلی را گرفت. مادرم، پدرم، من و برادرانم تا صدای او را شنیدیم، همه به‌سوی آشپزخانه دویدیم.

همچنان بخوانید

یک دختر ۱۶ ساله در بادغیس خودکشی کرد

یک دختر ۱۶ ساله در بادغیس خودکشی کرد

18 میزان 1401
یک دختر جوان در فاریاب خودکشی کرد

یک دختر جوان در فاریاب خودکشی کرد

25 سنبله 1401

نزدیک آشپزخانه رسیدم و دیدم که خواهرم در آتش می‌‌سوزد و از درد دارد پیچ‌وتاب می‌خورد. آتش تمام وجودش را گرفته بود. می‌توانستم بوی سوختگی‌ بدنش را حس کنم. خواهرم فقط فریاد می‌کشید.

خشکم زده بود. نمی‌دانستم چه کار کنم. مادر و پدرم کوشش می‌کردند او را نجات دهند. با ستل‌ به آتش آب می‌انداختند، ولی فایده‌ای نداشت. دیگر خواهرم به زمین افتاده بود.

یادم است، من و خواهرم همیشه باهم حمام می‌رفتیم‌، ولی آن‌روز، وقتی داشتند بدنش را کفن می‌کردند، نشناختم، قسمت‌های زیاد بدنش سیاه شده و سوخته بود. نمی‌توانستم نگاهش کنم. گریه می‌کردم. فکر کردن به آن لحظه‌ها جگرم را خون می‌کند. همین‌که به یادم می‌آید دلم می‌گیرد. خسته و دلزده می‌شوم، از همه‌چیز، حتا از نفس زندگی.

او جوان بود و اشتیاق عجیبی به زندگی داشت؛ درس می‌خواند، از رویاهای کوچک و برنامه‌های بزرگ زندگی‌اش با انگیزه صحبت می‌کرد. اما خانه‌نشینی، سلب آزادی و گرفتن دلخوشی‌هایش او را از یک دختر سرزنده به یک فرد منزوی بدل کرده بود. همزمان با آن، زندگی برای او معنای خودش را از دست داده بود. در روزهایی که برای یافتن کورسویی جهت رهایی از فلاکت زندگی تقلا می‌کرد، حق انتخابش را نادیده گرفتند و او را شایسته‌ی ازدواج اجباری دانستند. خواهرم را با قصد و اراده به نابودی کشاندند، دقیق زمانی که او داشت به زندگی و آینده فکر می‌کرد.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: خودکشی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
چندهمسری
هزار و یک شب

چندهمسری؛ پاداش زنی که با پول معلمی خرج دانشگاه شوهرش را داد

16 دلو 1401

مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر می‌بارید. همه می‌خواستند مروارید عروس‌شان شود.

بیشتر بخوانید
زنی که باربار زندگی می‌سازد
هزار و یک شب

زنی که باربار زندگی می‌سازد

13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی...

بیشتر بخوانید
نجمه
هزار و یک شب

زنی که برای آینده‌ی دخترش خانه را ترک کرد

17 دلو 1401

نجمه را در پانزده سالگی به شوهر دادند. خودش می‌گوید به راستی مرا به شوهر دادند، من چیزی از ازدواج نمی‌دانستم.شانزده ساله بود که دختری به دنیا آورد و اسمش را گلنار گذاشتند.

بیشتر بخوانید
ازدواج مجازی
هزار و یک شب

چهار سال ازدواج در فضای مجازی

11 دلو 1401

زندگی در منطقه‌ی اعیان‌نشین شهر کابل به خوبی پیش می‌رفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.

بیشتر بخوانید
زن چهارم
هزار و یک شب

روزی که زن چهارم پدرم پسر زایید

8 دلو 1401

پدرم پسر می‌خواست. او همیشه آرزو می‌کرد که پسردار شود. برای همین چهار بار ازدواج کرد. هیچ‌کس نمی‌توانست با او مخالفت کند. همین‌که حرفی می‌زدیم به دهان ما محکم می‌کوبید.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل، بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • چندرسانه‌یی
EN