نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

کاش به جای 7 پسر یک دختر داشتیم

  • گلچهره
  • 9 دلو 1401

گل‌افروز صبح زود که از خواب بیدار شد به طویله می‌رود، به گاو و گوسفند آب و علف می‌دهد. سپس چای صبح را آماده می‌کند، داروهای پدر و مادرش را نیز برای‌شان می‌دهد. سال‌هاست که قرص و شربت، بخشی از غذای روزمره‌ی والدین گل‌افروز شده است.

خودش بدون اینکه صبحانه بخورد، با عجله لباس‌هایی را که شب در حمام شسته بود به چشمه برده آب می‌کشد. لباس‌ها را که سر تناب انداخت، چند بشکه‌ی 20 لیتری و 30 لیتری را باید از کاریز آب تازه بیاورد. ظرف‌های صبحانه را می‌شوید و برای رفتن به آموزشگاه آماده می‌شود. یک مقدار نان خشک داخل کیفش می‌گذارد، از پدر‌ و مادرش خداحافظی می‌کند و به یک آموزشگاه محلی می‌رود. او آخرین شاگردی است که به صنف می‌رسد و اولین کسی که صنف را ترک می‌کند.

تا گل‌افروز به خانه می‌رسد، پدر و مادرش گرسنه شده‌اند و باید نان چاشت را آماده کند. سفره را می‌چیند، مثل کلاس درس، دیرتر از دیگران سر سفره می‌نشیند و زودتر از همه برمی‌خیزد. سپس درس‌هایش را مرور می‌کند و کارخانگی‌اش را انجام می‌دهد.

با وجود خستگی مصروف خیاطی می‌شود. چون خودش می‌داند به پول‌لباس‌هایی که به مردم می‌دوزد ضرورت دارد. پس از دوختن حداقل یک جوره لباس، آمادگی آب و آتش و غذای شب را می‌گیرد. شب وقتی بستر پدر ‌و مادرش را پهن کرد، پای و کمر مادرش را با پماد چرب می‌کند و وقتی آن‌ها به خواب رفتند، باز مصروف خیاطی می‌شود.

سکوت شب‌ را با صدای چرخ خیاطی‌اش می‌شکند. تا یک جوره لباس دیگر می‌دوزد، شب به نیمه رسیده است. گل‌افروز آخرین نفر خانه است که می‌خوابد، شاید آخرین نفر در روستا هم باشد. صبح پیش از بانگ خروس، برمی‌خیزد و این چرخه را تکرار می‌کند.

او پولی را که از دوخت لباس می‌گیرد برای مادرش که همیشه کمردرد است و برای پدرش که سال‌هاست به قول خودش سینه‌قیدی دارد، پماد و آمپول و قرص و شربت می‌خرد. مصارف کتاب‌ و‌ کتابچه ‌و قلم خود را باید از همین پول خیاطی بپردازد.

پدر‌ و مادر گل‌افروز همیشه می‌گویند: «زندگی ما سر گل‌افروز می‌چلد. اگر او نباشد حتا کسی را نداریم که دروازه‌ مان را باز کند و بپرسد که مرده‌اید یا زنده‌؟»

اما گل‌افروز تنها فرزند خانواده نیست. او دو برادر دارد، با آن‌هم وجود او در زندگی پدر‌ و مادرش مایه‌ی «برکت و آرامش»است. برادران گل‌افروز هرکدام ازدواج کردند و به قول خودشان «صاحب زن ‌و فرزند» شدند و «زیر بار زندگی» رفتند.یکی زن و بچه‌اش را گرفته به ایران رفت و دیگری در هرات زندگی می‌کند.

پدر گل‌افروز می‌گوید: «پسرانم تا ازدواج کردند، هرکدام به راه‌ خود رفتند و یک‌ بار هم پشت سر نگاه نکردند و نگفتند که ‌پدر ‌و مادر ما پیر شده و نیاز به مراقبت دارند.»

مادر‌ گل‌افروز که در طول عمرش یکسره شنیده بود باید پسر بزاید تا عصای پیری‌اش باشد، اکنون باورش تغییر کرده است.

همچنان بخوانید

مادرم را کشته

مادرم را کشته به چاه انداختند

30 دلو 1401
طالبان در بلخ: داکتران مرد اجازه تداوی مریضان زن را ندارند

طالبان در بلخ: داکتران مرد اجازه تداوی مریضان زن را ندارند

3 میزان 1401

«گل‌افروز اولین فرزندم بود. وقتی‌ به دنیا آمد پدرش، خانواده‌ی خسرم و کل همسایه‌ها می‌گفتند کاش بچه می‌زاییدی که عصای دست تان می‌شد، دختر به درد نمی‌خورد؛ دختر سنگ پلخمان است و مال مردم. اما امروز گل‌افروز برای ما هم پسر است‌ و هم دختر، اگر گل‌افروز نمی‌بود نمی‌دانم که در چه‌ حال و روزی ‌بودیم، شاید چند سال پیش از ‌بی‌کسی و بی‌توجهی مرده ‌بودیم.»

زنان روستا می‌گویند گل‌افروز دختر سختی‌کشیده، حوصله‌مند، خوش‌اخلاق و باسواد است. در منطقه خواستگار زیاد دارد، سنش هم به سی سال رسیده، اما به‌ خاطر پدر ‌و مادرش حاضر به ازدواج نمی‌شود.

هر خواستگار که آمد، با خوش‌رویی پاسخ رد می‌دهد که «تا پدر و مادرم زنده‌اند، ترک‌شان نمی‌کنم، چون هیچ‌ چیزی برای من باارزش‌تر از خدمت این‌ها نیست.»

در جامعه‌ای که اکثریت خانواده‌ها به خصوص پدران همیشه به داشتن پسر افتخار می‌کنند و یا به خاطر این‌که همسرشان پسر به دنیا نمی‌آورند دنبال همسر دوم و سوم و چهارم می‌روند و غافل از آن‌که علم پزشکی ثابت کرده کروموزوم‌های مرد تعیین‌کننده‌ی جنس جنین است، نه زن؛ اما کسانی هم هستند که مثل خانواده‌ی گل‌افروز باورشان نسبت به دختر تغییر می‌کند.

سیاه‌موی، زن پنجاه ‌و چند ساله‌ است که هفت پسر دارد. هردو پسر کلان سیاه‌موی که ازدواج کردند جداجدا زندگی می‌کنند. پنج پسر کوچکش که بین 20 تا پنج سال سن دارند، در خانه هستند اما با پدر و مادر کمک نمی‌شوند که هیچ، بلکه«سر بار خانه» هم شده‌اند.

یکی به مکتب می‌رود، دیگری طرف کورس، دیگری طرف فوتبال و بازی و… . سیاه‌موی می‌ماند و شوهرش در یک خانه‌ی پر مشغله روستایی و زمین و زراعت و دامداری؛ آن‌هم زمانی که هردو ناتوان شده‌اند و به کمک و دستگیری نیاز دارند.

شست‌وشوی لباس و ظرف، جارو و پاک‌کاری خانه، پخت‌وپز و آب و علف گاو و گوسفند و کارهای خانه به سیاه‌موی سخت‌ و طاقت‌فرساست.

سیاه‌موی با شوهرش می‌گوید کاش به جای هفت پسر، یک دختر می‌داشتیم که هم می‌شد همرایش درد دل کرد، هم دست من و تو را می‌گرفت و هم نمود خانه بود.

زن ‌و شوهر تصمیم می‌گیرند که چون حالا سیاه‌موی توان بارداری را ندارد، دختری به فرزندی بگیرند. به مرکز ولایت می‌روند و پس از پرس‌وجو طفل دو ماهه‌ای را از یک زن زندانی خریداری می‌کنند و به خانه می‌آورند.

سیاه‌موی و شوهرش نام او را «آرزو» می‌مانند. چون دختر‌ داشتن یگانه ‌آرزوی هردو بوده است. سیاه‌موی شب‌های سرد زمستان و روزهای داغ تابستان را از خواب و راحتی‌اش مایه می‌گذارد و با شیر خشک و شیر گاو و گوسفند آرزو را کلان می‌کند.

آرزو اکنون هفت ساله شده است. سیاه‌موی و شوهرش می‌گویند: «آرزو در یک سر ترازو و هفت پسر که از جان و خون پرورش دادیم در یک سر.»

سیاه‌موی می‌گوید: «زندگی روستا کار دویدن و تپیدن است. از بام تا شام باید کار کنی، وقتی از سر کار با یک دنیا خستگی و ماندگی به خانه برمی‌گردیم، با خنده‌ه و قصه‌های آرزو تازه می‌شویم.»

در اوقات تنهایی و ناراحتی سیاه‌موی و شوهرش، آرزو یگانه کسی است که با شوخی و خنده و طبع ظریف کودکانه‌اش از خستگی آن‌ها می‌کاهد و گل لبخند بر لبان شان می‌نشاند. در آوان گوشه‌نشینی و ناامیدی برای شان امید می‌کارد و به زندگی‌شان معنا و مفهوم می‌بخشد.

باوجود چندین پسر ‌و عروس ‌و ‌نواسه، آرزو یگانه تکیه‌گاه عاطفی و نور چشم سیاه‌موی و شوهرش شده است.

شوهر سیاه‌موی می‌گوید «با آمدن آرزو در زندگی ما همه‌چیز از ‌این ‌رو به ‌آن ‌رو شد. او با آمدنش در‌ خانه برکت، گرمی و صمیمیت آورد و ما را نسبت به زندگی دلگرم کرد.»

این روزها سیاه‌موی برای آرزو جوراب پشمی می‌بافد و رخت و نخ و سوزن به دختران قریه می‌دهد تا به آرزو چادر و لباس خامک بدوزند. سیاه‌موی می‌گوید آرزو هفت سالگی‌اش پوره شده، عجله دارم که زودتر بهار شود و سال آینده اگر طالبان اجازه داد آرزو را به مکتب می‌فرستیم که درس بخواند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: تفکیک جنسیت
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
صابره
هزار و یک شب

سرنوشت صابره؛ از میز مطالعه به دود آشپزخانه

2 حمل 1402

صابره، 17 ساله، تازه امسال مکتب را به پایان رسانده است. در حالیکه هنوز با اعتماد به نفس می‌گوید لیسانس خود را از یک دانشگاه معتبر بین‌المللی خواهد گرفت، احساس می‌کند وضعیت کشور او را به سوی قفس تنور و آشپزخانه می‌راند.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00