زندگی در منطقهی اعیاننشین شهر کابل به خوبی پیش میرفت. بدون هیچ محدودیتی به مکتب رفتم و درس خواندم و برای خودم رویاهایی بافته بودم.
گاهی با طعنههای مادر و سایر زنان خانواده گمراه میشدم. در مهمانی، عروسی و حتا در مراسم ختم، مادرم با دیدن دختران فامیل که دست در دست شوهر، موترهای مدل بالا و طلا و جواهرات خود را به رخ میکشیدند به من طعنه میزد که لیاقت ازدواج ندارم.
هجده ساله که شدم مادرم به یکی از خواستگارانم که باب میل خودش بود جواب مثبت داد. خانوادهی پسر در هرات زندگی میکرد و پسر در آلمان. با تفاوت سنی ۱۳ سال به گونهی غیابی نامزد شدیم.
اندکاندک، من تحت تأثیر طعنههای مادر و دیگر زنان خانواده قرار گرفته بودم و از نامزدی با یک پسر مقیم خارج از افغانستان خوشحال بودم. بدون حضور پسر در یکی از سالنهای مجلل در شهرکابل مراسم شیرینیخوری برگزار شد.نامزدم فقط از طریق انترنت مراسم شیرینیخوری را تماشا میکرد.
یک سال بعد از شیرینیخوری، نامزدم از آلمان آمد، باهم نکاح کردیم و از دادگاه نکاحنامه گرفتیم. بعد از چهار ماه، نامزدم به آلمان برگشت و وعده داد که کارهای انتقال من به آلمان را نیز پیش ببرد. اما یک سال بعد دوباره برگشت و گفت جشن عروسی را بگیریم چون کارهای انتقال بسیار طولانی است و زمان زیادی را در بر میگیرد.
ناگزیر شدیم و مراسم عروسی را برگزار کردیم. من میخواستم تا موقع انتقال به آلمان، پیش خانوادهام باشم. اما شوهرم گفت: «باید خانهی مادرم زندگی کنی، چون بعد از عروسی ما رواج نداریم که زن خانه پدرش باشد، مردم به ما طعنه میزنند.»
انتظار این حرف را نداشتم، من خیال میکردم او که در کشور آزاد زندگی میکند شاید مفکورههای بسته و سنتی افغانستان را فراموش کرده باشد. دلم میخواست رابطه را بهم بزنم اما ناگزیر شدم بپذیرم که بدون شوهرم به خانهی پدرشوهر بروم.
کابل را به مقصد هرات ترک کردیم و چهل روز بعد شوهرم به آلمان رفت. من با خانوادهی شوهرم در هرات زندگی جدید را شروع کردم.
در منزل دوم آپارتمانی ساکن شدم که در منزل اول آن خانواده هشت نفری شوهرم زندگی میکردند. نصفههای شب پدرشوهرم برق خانهام را قطع میکرد که بل برق زیاد نشود. در تاریکی، در هوای گرم و سرد ناگزیر بودم آنجا به تنهایی سر کنم، اما هیچ وقت شکایت نکردم. با وجود اختلاف ساعت محلی با محل زندگی شوهرم، شبها تا دیروقت بیدار بودم تا با «شوهر مجازیام» وقت بگذرانم. روزها باید خوابآلود و خسته در خانه کار میکردم.
بعد از رفتن شوهرم و تنهایی سخت و خستهکن، برای ادامهی تحصیل در یک دانشگاه خصوصی ثبت نام کردم. مانند یک دختر بچهی آرام و سر به زیر دانشگاه میرفتم و به خانه بر میگشتم. لباس و زمان رفتوآمدم طبق میل خانواده شوهرم تنظیم شده بود. اگر یک روزی کارهای نظافت خانه انجام نمیشد، حق نداشتم دانشگاه بروم.
تمام تلاشم را کردم که آنها را از خود راضی نگهدارم، اما خانواده شوهر به همین زندگی مجازی با شوهر من رحم نمیکردند و همیشه به او میگفتند: «ای زن تو کابلی و بسیار آزاد است، فردا روز جرمنی بیایه تو را طلاق میدهد، همین حالا هم به تنهایی دانشگاه میرود و میآید.»
در خانهی خودم از دعوت کردن مهمان معذور بودم و همینطور از مهمانی رفتن. یک روز که با شوهرم تلفنی صحبت میکردم، گفتم که برای اولین بار با یک تعداد همکلاسیهای دانشگاهم میخواهم به رستورانت بروم. شوهرم موافقت کرد و اجازه داد که با دوستانم بیرون بروم، به شرطی که به مادر و پدرش چیزی نگویم؛ چون اجازه نمیدادند.
با دوستانم رفتم در یکی از رستورانتهای شهر هرات غذا خوردیم، قصه کردیم و خندیدیم. در تمام مدتی که ازدواج کرده بودم این اولین تفریح من بود. اما این تفریح هم به کامم زهر شد و هم زندگی مجازی من و شوهرم را از پایه فرو ریخت.
از رستورانت که بیرون شدیم، میخواستیم به مرکز خرید برویم. جلو یکی از فروشگاهها با برادرشوهرم روبهرو شدم. بدون اینکه حرفی بزند با یک غرش چشم از کنارم رد شد.
میان ترس و دو دلی دروازهی خانه را گشودم. اولین چهرهای که به چشمم خورد صورت خشمگین پدرشوهر بود. معلوم بود در حیاط خانه منتظر آمدن من است.
برادرشوهرم دروغی به بزرگی خودش به آنها گفته بود: «امروز زن برادرم همراه یک پسر به رستورانت رفته بود، او به برادرم خیانت میکند.»
برادرشوهرم که همیشه مخالف رفتن من به دانشگاه بودف به دنبال چنین بهانهای بود که مثل خواهرانش مرا نیز در خانه نگهدارد. این دروغ را گفته بود تا پدرشوهرم دیگر اجازه ندهد دانشگاه بروم و همینگونه هم شد.
شبیه یک زندانی به نظافت کردن خانه تنبیه شده بودم. به شوهرم زنگ زدند و گفتند: «زنت با یک پسر غریبه در رستورانت دیده شده…»
شوهرم در حالی که در از بیرون رفتن من و دوستانم خبر داشت و عکسهای مان را برایش فرستاده بودم بازهم نتوانست از من دفاع کند. او نیز در کنار خانودهاش ایستاد و به من به چشم یک زن خیانتکار دید. شوهرم هم تصور میکرد که او را فریب داده و به ملاقات یک مرد غریبه رفتهام.
شوهرم دو روز بعد به تلفنم زنگ زد و خبر طلاقم را داد، به پدرم نیز تماس گرفته بود که «دخترت به خاطر خیانت طلاق است.» سپس شماره تلفنم را در لیست رد انداخت و حتا از شبکههای اجتماعیاش هم بلاک کرد.
با طلاهایی که مادرم آرزو داشت یک روزی به رخ دختران فامیل بکشد به کابل برگشتم. دیریست که شب و روزهای من به گریه سپری میشود. پشیمان هستم از اینکه نتوانستم یک زندگی مجازی را پایدار نگهدارم و برچسب خیانت به من خورده است. طلاق مان فقط از طریق تلفن صورت گرفته اما نکاحنامه و سایر اسناد ازدواج نزد من است.
نزدیک به دو سال انتظار کشیدم که شاید شوهرم پشیمان شود و با من آشتی کند، اما خبری نشد. پدرم به هرات رفت تا موضوع طلاق رسمی از طریق محکمه حل شود ولی هیچ اثری از خانواده شوهرم در هرات نیست. هیچ ارتباطی با ما نداشتند. ممکن است پس از فروپاشی نظام آنها نزد شوهرم به آلمان رفته باشند.
اما من اینجا، هنوز چشم به راه مردی هستم که چهار سال در فضای مجازی باهم زندگی کردیم و هنوز متقاعد نشدم که این ازدواج مجازی پس از بلاک کردن من از فسبوک و انستاگرام و سایر شبکههای اجتماعی به پایان رسیده باشد.
دیدگاهها 28
خب یک اکانت دیگه بساز، دوباره ارتباط بیگر😁
خیر ای روز ها سر دختر های فلم میاید
خوشبخت بودی که از همچون انسان جاهل و بیخرد جدا شدی، ولی از من بشنو : ابدا با مرد افغان ازدواج نکن، هندو و نصارا را ترجیح بده!
انسان های که صاحب سروت هستند، نسبت به هر اتفاقِ بدیل سروت خویش را ترجیح میدهند!
این عمل زشت نا پسندیده را مخلوط میکنند…
و سروت ایشان نیز بدیل شده میتواند ممکن بااندک عذاب وجدان!
من به تمام به تمام خواهران گرامی پیشنهاد میکنم که قیود گذاشتن شوهران تان نه از برای سلطه طلبیست!
این رسوم بدی از نیاکان شان به ارث گرفته شده که گاهی به همپاشی پیوند ژنتيکي هم می انجامد.
این رسوم نقطه قرمز است خواهران گرامی احطیات کنید و مکلف به رعایت آن باشید که زندهگی خانواده گی تان به فتا نرود!
خلاف هم ارزش ها حرفیدن خود بیانگر لادینیست!
واقعا متاسفم دختر خانم عزیز شما خیلی سخت نگیر و دگه از لحاظ شرعی و قانونی ازادی و هر اقدامی بخوای انجام بدی مختاری پس مجدد ازدواج کن ، ازدواجی بر وفق مرادت و در فضای واقعی نه مجازی ، من ایرانی هستم ای کاش میتونستم کمکت کنم اما اگه تونستی ارتباط برقرار کنی راهنماییت میکنم که چکار کنی
در غمت تان شریک منم یکی از شما استم که با همین قسم سرنوشت آغشته شدیم منتظر خیلی بودیم ولی نشد
فرزندم بى خيال شو،زندگى جديدى را شروع كن،دنيا كه به آخر نرسيده،ازدواج مجدد كن مطمئن با ش خدا كمكت خواهد كرد توكلت بخدا باشد.
سلام شما باصبر وتحمل که به بدر گاه الهی داشتید خداوند شمارا از زندان مجازی ازاد کرد منتظیر رحمت الهی باشد پاکدامی تانرا حفظ کنید
تمام گناه از مادر این خانم است که بدون معلومات قبلی با سرنوشت دختر خویش بازی کرد و دست او را به دست یک آدم داد که قبلن نمیشناخت..
مه از کابل استم و راستش را اگر بگویم من تا فعلن هیچ هراتی مرد ندیدیم. همه لشمک و چال باز استند..
معذرت میخواهم..
خوب به بزرگی وحق احترام شما به فامیل شوهر تان سپاس
اما بعضی فامیل ها اشخاص در خارج باشند به چشم نیک میبینید
که گویا آنها لایق همه چیز هستند اما اینطور نیست ما دیدیم انسانهای مبتذل هم در خارج است که دور از ادب وانسانیت
خداوند مشکل شما ره حل نماید ودر یک فرصت مناسب به قضا سر بزنید وبه شما راه های برون رفت از معضله ره نشان بدهد وبه زندگی مجدد بدون در نظر داشت داخل وخارج مصون از همه واهمه ها دغدغه های مروج تصمیم گرفته به خود حق زندگی بدهید
خواهر عزیز داستان زندګی شما تکان دهنده است شما میتوانید با اسناد دست داشته نمبر تیلفون ادرس خانه ایمیل وفیسبوک چیزی که بدست داریدبه سفار ت المان در هر جای که میتوانید مرا جعه کنید و یا هم به یک سایت کابل لوفت بروک المان پروګرا م ماهوار انتقال یکهزار نفر به المان رادارد خود به المان بیاید اینجا اسناد که دردست دارید او را به محکمه کشانده میتوانید مجبور است مصار تانرا ما هوار بی پردازد . من المان زندګی میکنم . موفقیت صحت وسلامتی تانرا می خواهم .
من فکر میکنم که دیگه چیزی بین تان نمانده و خودت را ازیت نکن به زندگی ات ادامه بده و یک نفر که در همین حالت تو را بخواهد زندگی را شروع کن. اگر میخواهی بامن باشی بمن پیام بده
خیلی غمگین شدم. خداوند به شما غیرت و عزت بدهد و یک شوهر وفادار و فهمیده بدهد که دیگر در دام کسی نیفتید. واقعاً خیلی داستان شما مرا غمگین ساخت.
[email protected]
معیار ازدواج اینطوری پول، ثروت باشد بالاخره عاقبت خوب نخواهد داشت.
خواهر عزیز سلام
شما گرفتار یک بازی بد در سرنوشت تان شدید. او بی غیرت بی خاصیت لیاقت این را ندارد که دو سال منتظرش باشی و برایش اشک بریزی. اشک ات دانه های قیمتی است که این مرد با خانوده ی بیمارش به هیچ وجه لیاقت آنرا ندارند. خوشحال باش که از شر چنین انسنهای کثیف نجات یافتی. فکر میکنی با چنیت انسانی که بدون هیچ مدرک چار سال اعتماد تو را به گند بکشد خوشبخت میشدی؟ هرگز
منطق ات را به کار بینداز و از مادرت زیاد کینه نگیر . او نخواسته تو بد بخت شوی. عدم آگاهی جمعی در جامعه با عث این وضعیت شده .
بلي خواهري عزیزم خيلي درناك و ازردهند بود تمام وجودك را نفرت از أين رقم انسان هاي وحشي فرا كرفت
من تمام دوران ازدواج شما را خواندم دلم نارام شد
نميدانم جي رقم كمك از دستتم بيايد براي تان انجام بدهم اما أين شوهر شما يك انسان بي غيرت و ناداني بوده بس حتي از اسلام هم معلومات ندارد
خداوند متعال عمرپربرکت نصيب تان كند
من در خدمت هستم هرجي از دستتم بيايد آن شاء الله دريغ نميكنم
٠٠٩٦٦٥٣٦١٠٦٩٣٣
چه بهتر که که از او جدا شدی اگه بچه می داشتی که زندگیت بدتر می شد شوهری که خودش د خارج باشه و جگر بزند به نظرم شما خیلی ساده بودین خواهر که به این جور آدم اعتماد کردین به نظرم خوب شد زود جدا شدین فردا روز اگه فرزند می داشتین زندگی خیلی سخت تر می شد موفق باشین
خیلی سخت است زندگی دختر بیچاره ناق برباد رفت دیگر منتظرش نباش برای خودت زندگی بساز خودت را کمک کن هیچ کس به جز خود آدم نمیتواند به آدم کمک کند
مشکل ما افغان ها در این است عاقبت کار را نمی سنجم در سطح کل اطلاعات ندارم درک و فهم ما کم است
قوی باشید و از زندگی تان لذت ببرید. درین کار حتما خیر نهفته است و نتیجه اش را با شوهر دومی خواهید دید و همه چیز جبران خواهد شد.
از هیچ چیز و هیچکس گلایه نکن و قویتر از گذشته باش چون انسان کم ظرفیت گلایه می کنند و خودت یک فرشته هستی.
واقعا زندگی دردناکی داشتین به نظر من خوب شد که ازاو رقم انسانها جدا شدین آنها زندگی سنتی را قبول دارن تمام ذهن شان غرق در جهالت هست آنها هیچوقت اصلاح نمیشوند بهتر هست از اورقم انسانها کاملا دور باشی
بصورت عموم مردان تاجیک و پشتون، نسبت به زنان بسیار بد بین و در رفتار با زنان شان چه روشن فکر و چه بی سواد، خشن و زشت رفتار اند. همیشه سوظن دارند. ولی هزاره ها خصوصا نسل نو شان انسان های خوب، تمیز، متب و زن دوست اند. با زنان مثل آدم رفتار میکنند. به عنوان یک دختر تاجیک به همه دختران جوان پشتون و تاجیک پیشنهاد میکنم، برای اینکه آدم حساب شوید، آرامش داشته باشید و از زندگی تان لذت ببرید، به بچه های هزاره ازدواج کنید. من همین کار را با تمام مخالفت ها انجام دادم و حالا خوشبخت خوشبختم. شما هم این کار را بکنید.
hatman hami ba khair-e taan boda ast, moafaq bashed
خواهرم،
داستانت بی نهایت غم انگیز بود، اشک در چشمانم جاری شد. ولی نظر من اینست که زندگی فعلی تان از زندگی کردن با یک نامرد ، بی خاصیت و بی وجدان بسیار با شرف تر است. زندگی یک مبارزه است گاهی به مسیر های نا مطلوب آدم را میکشاند. ازدواج بعضی اوقات بنابر دلایل پیش پا افتاده و مقابل شدن با انسان های بی عقل و بی منطق به بن بست کشانیده میشود. شما یک توته الماس بسیار گرانبها استید هرگز خود را ارزان نفروشید. شما ارزش یک زندگی آرام و با عزت را دارید. پس هرگز تشویش نکنید و به مبارزه تان به مثل یک سپر فولادین ادامه دهید. باور دارم روزهای خوبی زندگی تان هنوز پیشرو است.
شاد، خرم و با عزت بمانی خواهرم.
دستان مبارک تانرا میبوسم.
صبر کن خواهرم که اجرش بالاتر از نگهداشتن روابط مجازیست. انشاالله اجر آن چهار سالی که صبر کردی را هم خواهی دید.
دینداری راه موفقیت انسان هست،،،،طلاق را رسمی کن و اگر نشدکاغذی بعنوان طلاقنامه با حضور چند تا بزرگ در یک مسجد انجام بده ،،،اگر موفق شدی با فرد مومن ازدواج کن و الا مجرد بمان چونکه حضرت مریم هم ازدواج نکرد اما برترین زنان عالم شد
آیا تمام یا اکثر مردان افغانستان اینطورن؟
این دیگه چه جامعه ایست؟ فقط به زنان زور میگن وبس.
فکرمیکنن غیرت دارن مگه اینا مسلمون نیستن ؟
افکار پلید شیطانی در اونجا حکم فرماست .
خدایا خودت به داد زنان و دختران افغان برس. طالبان از یک سو واینطور مردان و رسومات هم از سوی دیگر گریبان زنان مظلوم رو گرفته.