نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

زنی که باربار زندگی می‌سازد

  • گلچهره
  • 13 دلو 1401

گل‌واری 25 سال پیش به خدادا، پسر همسایه‌اش دل می‌بندد و قصه‌ی دلدادگی‌شان نقل مجلس محله می‌شود. قدرت این دلدادگی هردو را به‌هم می‌رساند. گل‌واری پس از دو سال زندگی مشترک، همراه با شوهر و خانواده‌ی شوهرش به کشور ایران مهاجر می‌شوند.

گل‌واری 23 سال پیش اولین پسرش باقر را به دنیا می‌آورد، تولد یک نوزاد پسر به جای جشن و خوشی، خشم و یأس را به خانه می‌آورد؛ چون باقر فلج به دنیا می‌آید. خداداد و پدر و مادرش به جای مداوای نوزاد با گل‌واری پشت می‌کند. اگرچند پزشکان ایرانی پس از معاینات نوزاد و پدر و مادرش پشت پرونده نوشتند: «علت فلج: مطابقت نکردن خون زن و شوهر» اما در خانه، این گل‌واری است که مقصر اصلی پنداشته می‌شود.

خداداد از خانه رو‌گردان می‌شود و گل‌واری می‌ماند با یک طفل فلج و طعنه‌ و کنایه‌های خشو و خواهرشوهر‌ و دشواری‌های خانه‌داری. اما همه‌ی این‌ها نمی‌تواند بر گل‌واری چیره شود و قامت اراده و بردباری او را بشکند.

گل‌واری با تدبیر و حوصله‌مندی تمام پس از پشت سر گذاشتن روزهای پرمشغله و خواباندن پسرش، شب‌ها تا ناوقت شب می‌نشیند و دستمال ‌دستی و سرتختی می‌بافد و از طریق فروش آن‌ها به طفلش پوشاک ‌و لباس و برای خودش مواد بهداشتی‌ می‌خرد.

خداداد هر چند ماه بعد یک بار به خانه می‌آید و مثل ‌مسافر چند شب و روزی در خانه می‌ماند و بعد «سرگم» می‌رود. گل‌واری کم‌کم پی می‌برد که شوهرش بیکار و مصروف «عیاشی و خوشگذرانی» است. او زمانی به این قضیه پی ‌‌می‌برد که شوهرش چندین‌بار در چنگ پولیس می‌افتد ولی گل‌واری با بردن پسر فلجش و گریه و التماس او را از دادگاه و پاسگاه نجات می‌دهد.

پسر دوم شان متولد می‌شود، اما خداداد همچنان از شهری ‌به‌ شهری برای خودش ول می‌چرخد، آن‌قدر که دیگر نه توان کار کردن در وجودش می‌ماند و نه پولی که با آن خوش بگذراند و نه هم جایی که از پیامد جنایت هایش مخفی‌ شود. سرانجام خداداد رد مرز (اخراج اجباری) می‌شود و پس از مدتی گل‌واری نیز با دو پسرش به روستای شان در افغانستان برمی‌گردد.

گل‌واری با وجود شش یا هفت سال پرستاری از پسر فلجش و پیش بردن امور منزل با بافت‌ و دوخت‌ودوز و پاک‌کاری خانه‌های مردم چند میلیون تومان پس‌انداز کرده بود. از همان پول، وسایل و لوازم خانه می‌خرد و اندکی پولش را به شوهرش می‌دهد تا توجه او را به خانه جلب کند. اما خداداد پول را به جیب می‌زند و دوباره به ایران می‌رود.

گل‌واری و دو پسرش می‌ماند و فقر ‌و ناداری. پسر دوم گل‌واری پا به سه سالگی می‌گذارد و باقر روز ‌به روز‌ سنگین‌تر و کلان‌تر شده می‌رود. ولی او فقط می‌تواند بشنود ‌و حرف بزند، اما از هیچ‌چیزی باخبر نمی‌شود چون از کمر به پایینش بی‌حس است.

بس‌ که یکجا می‌ماند همیشه پاها و باسنش به اندازه‌ کف دست زخم است و زخمش حدود دو ‌سانتی ‌متر به داخل استخوان فرو رفتگی دارد و در گرمای تابستان زخم‌هایش چرک و ورم می‌کند. بیرون بردن و خانه آوردن باقر، پوشاک و شستن کهنه‌ی باقر برای گل‌واری از تمام بدبختی‌ها و سختی‌های روزگار سنگین‌تر تمام می‌شود.

گل‌واری بازهم تسلیم نمی‌شود. کمر همت می‌بندد و زمین‌هایش را گندم و ریشقه می‌کارد و درختان زردآلو و بادام را آب می‌دهد. او به کمک پدر‌ و مادرش حاصل زمین و درختانش را برمی‌دارد. گندم را در آسیاب آبی آرد می‌کند و بادام را به بازار می‌فروشد. برای خود یک ماده‌گاو می‌خرد تا شیر ‌و دوغ ‌و مسکه داشته باشد.

همچنان بخوانید

عید زنان

مردان عید دارند و زنان پاک‌کاری

5 حمل 1402
تناقض زندگی مردم در این روزهای کابل

تناقض زندگی مردم در این روزهای کابل

28 حوت 1401

گل‌واری برای زنان همسایه پشم می‌ریسد، جوراب پشمی‌ می‌بافد، لحاف می‌دوزد، پلاس/گلیم می‌بافد و پولش را روغن و شامپو و صابون و خرج خانه می‌خرد. چهار سالی از این تقلا می‌گذرد که خداداد قرضدار و یخنش در دست مردم از ایران برمی‌گردد.

خداداد گاو و گوساله، قالین و رخت‌های خواب و ظرف‌های چینی را که تمامش محصول تلاش خود گل‌واری بود، به جای قرضداری مردم می‌دهد. گل‌واری اما جز سکوت واکنشی نشان نمی‌دهد.

خداداد با پول قرض و نسیه برای خود موتورسایکل می‌خرد و مسافرکشی می‌کند. به‌ مرور زمان رویه‌ی سرد خداداد نسبت به گل‌واری سردتر‌ و بدتر شده می‌رود. گل‌واری و فرزندانش را لت‌وکوب می‌کند و به گل‌واری می‌گوید: «از وقتی تو به زندگیم آمدی یک روز خوش ندیدم، می‌خواهم دوباره زن بگیرم تا همرایش خیر زندگی را ببینم.»

گل‌واری از شنیدن این حرف بهت زده و غافلگیر نمی‌شود. چون می‌داند که عیاشی تنها کاریست که او در عمرش انجام داده، از مسئولیت زندگی و خانواده چیزی نمی‌داند. گل‌واری برای جلوگیری از ازدواج دوم شوهرش پند زنان همسایه را می‌گیرد.

زنان همسایه به او گفته بود: «دیگر جلوگیری نکن تا اولاد کنی، هرقدر اولاد زیاد داشته باشی به فایده تو است، چون شوهرت نمی‌تواند سرت زن بیاورد.» گل‌واری دو سه طفل دیگر به دنیا می‌آورد و کلان کردن فرزندان قد ‌و نیم‌قدش آرامش، آسایش و راحتی نداشته‌اش را از او می‌گیرد.

چند سالی بدین منوال می‌گذرد و شوهر گل‌واری در یک تصادف ترافیکی از بین می‌رود. تمام خانه‌ی گل‌واری به «ترکه» می‌رود و بازهم وسایل خانه و گاو شیری‌اش را قرضدارهای خداداد می‌برند.

از وفات شوهر گل‌واری شش سال می‌گذرد ولی قرضداری‌های شوهرش هنوز هم ادا نشده است. گل‌واری بازهم با پول بافت و دوختش گاو ماده و فرش ‌و ظرف خانه خریده است.

باقر حالا به 24 سالگی می‌رسد. برای گل‌واری بدتر از پیداکردن خرج و مخارج شش سر عیال در این خشکسالی‌ها کم‌آبی‌ها، که نه زمین حاصل می‌دهد و نه بادام، پرستاری از باقر است. همسن‌وسالان باقر مدرک لیسانس و ماستری دارند و یا ازدواج کرده‌اند اما باقر روی دستان ناتوان مادرش افتیده است.

گل‌واری در این سال‌ها در فصل بهار و تابستان از کوه‌ و صحرا بته و هیزم می‌آورد و از مردم کمک جمع می‌کند. موهای سفیدش از رنج بی‌شمار زندگی حکایت دارد. چین ‌و چروک صورت و آبله‌های کف دستش یادگار درد‌ و اندوه بی‌شمار او از زندگی با مردی است که روزی عاشقانه با او ازدواج کرده ‌بود.

وقتی در مورد وضعیت زندگی‌اش می‌پرسم، با اشک و آه می‌گوید: «بته‌ی بد را هیچ بلا نمی‌زند. زنده هستم ولی زندگی نمی‌کنم. زمستان است، سردی است و مواد سوخت و خوراکی رو به اتمام. زخم پاهای باقر هرروز بد شده می‌رود. ابر از روی آفتاب پس نمی‌شود تا کهنه‌ها و لحاف و کمپل باقر خشک شود.»

باقر نگاه‌های پر درد و ناامیدش را از من می‌دزدد و به توشکچه‌ی نمناکش خیره می‌شود، می‌گوید: «به من زنده ‌ماندن و خوردن هیچ نمی‌زیبد. کاش خداوند مرگم می‌داد و بیشتر از این مادرم را اذیت نمی‌کردم.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: قصه زندگی زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 14

  1. جهانگیر شجاع نیا says:
    2 ماه پیش

    آفرین بر این شیرزن صبور و کوشا .

    پاسخ
    • مصطفی واحدی says:
      2 ماه پیش

      واقعا یک زندگی وخشتناک بوده است
      چون در اوایل اینگونه نبوده و در یک اتفاقی زندگی شان دگرگون شده ، و شوهر گل واری واقعا که ظلم بزرگی را در حق گل واری کرده است .
      امید وارم که زندگی هیچ کس اینگونه شود

      پاسخ
  2. گلبخت says:
    2 ماه پیش

    خیلی قشنگ

    پاسخ
  3. Omar says:
    2 ماه پیش

    خیلی‌ غم انگیز و دانستنی و عالی

    پاسخ
    • زهرا says:
      1 ماه پیش

      وباز هم بیوفایی وبی مسئولیتی دیگر از نامردی که مثالش کم نیست

      پاسخ
  4. Sanjar Shalali says:
    2 ماه پیش

    درود به همچنین بانویی… شیر زنی ..بوده..که بچه های خود رو بااین سختی‌ها نگه داری کرده…واقعا شنيدن این حکایت اشک آدم رو در میاره…

    پاسخ
  5. محسن says:
    2 ماه پیش

    این بردگانند که ارباب می افرینند. امثال گلواری در خاورمیانه فراوانند. مردمی که بزرگترین زنجیرها بر مغزشانست نه بر پا و دستهایشان.
    تا دین یکه تاز هر خاک ومیدان است
    لاجرم بر آن ملک جهل سلطان است

    پاسخ
  6. فریبا says:
    2 ماه پیش

    این زن احمق که به پاایستادن و نه گفتن را نشان بی حیایی و بی عفتی و بردگی وبیچاره گی را نشانی حجب و حیای بی حاصل میدانسته زندگی را هم برای خود و هم برای فرزندان خود جهنم ساخته و خودش هیزم این جهنم بنام زندگی بوده !
    باید برای شوهر هرزه و عیاش خود خرفام میکرد و چون سطل زباله از خود دور میکرد و این قدر فرزند به دنیا نمیاورد دیگه دیر شده و تو محکوم این جهنمی ..

    پاسخ
    • Moradi Moradi says:
      2 ماه پیش

      شما درست میگین،نه گفتن از الزامات یک زندگی است،زمانیکه نتوانیم از حق خود دفاع کنیم مجبور میشیم دردها ورنج بیشتری تحمل کنیم

      پاسخ
  7. Sharifa Noorzad says:
    2 ماه پیش

    هی خدا چقدر سخت ،مه ام برادری مثل باقر دارم که ۲۲ سالش است، فقط نفس می کشد و زنده است ، نه توان سخن گفتن دارد و نه راه رفتن و نه خوردن، خیلی خیلی سخته، گاهی وختا از بس که سختی میبینم نفسم بند میایه ،دعا میکنم خداوند هیچ مسلمانی را همچین اولاد ناسالم ندهد

    پاسخ
  8. سید says:
    1 ماه پیش

    خدا هیچ آدم زور گویی را به گیر زن نیندازد ،جنگ های پی در پی افغانستان باعث شده تا دختران و زنان ترسو شوند و نتوانند از حق و حقوق خود دفاع کنند و گاهی به زور ازدواج کنند خدا را همان شکر که شوهر عیاش او از دنیا رفت و امیدوارم خدا درهای نعمتش را بر روی تو باز کند واقعا فرزند معلول داشتن خیلی سخت است خدا به شیر زنی مثل تو قدرتی عطا کرده که مانند ندارد.

    پاسخ
  9. وجیهه شیرزادی says:
    1 ماه پیش

    سلام البته زنهای با ان طرز فکر هستند آخر یک چنین مردی که هنرش هرزگی و نه حس مسئولیت است را چرا باید چندین فرزند تقدیمش کنی او نمیتواند حتی مواظب خودش باشد اصلا نباید در خانه را برویش باز میکرد چه رسد به اینکه چندین بچه برای ماندنش بدنیا بیاورد
    از اینهمه حماقت و ظلم پروری متاسفم و دلم خیلی برایش میسوزد و معتقدم این بچه ها همگی افغانی هستند و باید دولت زندگی آنها را به خوبی تامین کنند
    دولتهای استعمار گر خیلی از کشورها را فقیر نگه میدارند تا منابع شان را ببرن ولی نه برای خودَان بلکه برای زندگی مردم کشورشان برای همین تو کشورشون اختلاس نیست و همه احساس امنیت میکنند جالب اینه که اونها سر چاپیدن ماها با هم به توافق میرسند و ما ……

    پاسخ
  10. نجمه says:
    1 ماه پیش

    نباید با خداداد ازدواج میکرد ونباید بچه میاورد

    پاسخ
  11. ف د says:
    1 ماه پیش

    من حال گل واری رامیفهمم،چون من هم مثل آن زن گرفتار دیو ی که اسم خود را شوهر گذاشتند شده‌ام لعنت بر آدمهای دو رو وسنگ دل

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد
هزار و یک شب

تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد

6 حمل 1402

یاسمن ۳۵ ساله است. زن قد کوتاه و لاغر اندام، با چشمان بادامی و رنگ گندمی که از فرط کار و فشار زندگی در دیار غربت دور چشمانش چین و چروک برداشته و قدش خمیده است.

بیشتر بخوانید
عید زنان
هزار و یک شب

مردان عید دارند و زنان پاک‌کاری

5 حمل 1402

روز اول نوروز است. لباس و شال آبی‌رنگ و خامک‌دوزی را پوشیده‌ برای مبارک‌گویی سال نو راهی خانه‌ی اقوام و دوستانم شده‌ام. از دروازه که خارج می‌شوم، وارد جاده‌ی عمومی می‌شوم. نرم نرم باران می‌بارد. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00