مروارید در تمام قریه یگانه دختری بود که بیشترین خواستگار را داشت. او دختر باسواد بود و در امور منزل هم به قول زنان قریه، از هر انگشتش هنر میبارید. همه میخواستند مروارید عروسشان شود. مروارید نامههای زیادی دریافت و پاره میکرد. قاصدهای زیادی را با پاسخ منفی پس میفرستاد. تحفههای زیادی را رد میکرد و دل اکثریت پسران جوان قریه و خانوادهها از بیمحلیهای او شکسته بود.
مروارید برای تمام بیمحلیهایش توجیهی داشت؛ اینکه او در خانهی برادرش زندگی میکند، مهر و نصایح مادر و پدر را با خود ندارد تا در شرایط حساس بلوغ و جوانی راه و چاه زندگی را برایش نشان دهند.
دیری نگذشت که برادر مروارید به رفتوآمدهای مکرر حاجی رشید پایان داد و با وصلت مروارید و نجیب، پسر حاجی رشید موافقت نمود. خانهی حاجی رشید با خانهی برادر مروارید دو یا سه ساعت راه پیاده فاصله داشت. جایی که حتا گذر مروارید آن طرفها نشده بود، چه رسد به اینکه آنها را بشناسد و یا از رسم و رواج و اخلاق و آداب شان مطلع باشد.
حاجی رشید پول هنگفتی را به عنوان «گله/قلین» زیر توشک برادر مروارید میگذارد و با یک محفل ساده که بیشتر به ختم قرآن شباهت دارد، مروارید را به خانه میبرند.
برادر مروارید یک سر سوزن هم به عنوان جهاز به خواهرش نمیدهد و این باعث میشود که میانهی نجیب و پدر و مادر نجیب با مروارید خراب شود. مروارید مثل یک زندانی در قید نجیب و خانوادهاش مثل یک مزدور کار میکند و حق رفتوآمد با قوم و اقارب از او گرفته میشود. با تمام این ناملایمات مروارید از صنف هشتم تا صنف دوازدهم مکتب را میخواند و سه دختر به دنیا میآورد.
مراقبت از دختران شیربهشیر، آوردن دو-سه پشتارهی تالاب و رشقه و شفتل در هر روز از مزرعه، هرروز مشک زدن از یک گاو و ده بز شیری به اضافهی پختوپز و مهمانداری کارهای روزمرهی مروارید است. اما این حجم کار هم نمیتواند او را از تصمیم رسیدن به خودکفایی باز دارد.
او پس از تلاش فراوان موفق میشود در مکتب محله به حیث معلم رسمی استخدام شود. مروارید با معاش معلمی هم خرج خود و دخترانش را پوره میکند و هم هزینهی دانشگاه شوهرش را پرداخت میکند. حالا دیگر رابطهی نجیب و خانوادهاش با او متفاوت شده است، ارچند زمان زیادی هم گذشته ولی دیگر مثل سالهای گذشته هنگام نقل عروسی مروارید را طعنه نمیدهند که چرا با چند لک افغانی گله، جهیزیه نیاورده است. چون اکنون معاش یک سال کار مروارید بیشتر از قیمت جهاز یک عروس میشود. در این هنگام، مسایل خانه را با مروارید نیز مشوره میکنند.
چند سالی از این میان میگذرد تا اینکه شوهر مروارید از دانشگاه فارغ میشود و مروارید به عنوان تحفهی فارغالتحصیلی به شوهرش موتورسایکل میخرد و به او میگوید: «پس از این هم خرج خانه و دخترانم به عهدهی من باشد.تو اگر صاحب وظیفه شدی معاش خود را پسانداز کن تا از روستا کوچ کنیم و در یکی از شهرهای افغانستان زمین بخریم و خانه کار کنیم.» اما شوهر مروارید به او گوشزد میکند که مهمتر از هرچیزی در زندگی او داشتن یک پسر است.
نجیب در یکی از ارگانهای دولتی مشغول وظیفه میشود. دغدغهی پسردار شدن و برآوردن خواست شوهر، هدف جدید مروارید میشود. پس از چند سالی او پسر میزاید و شوهرش با کل خانواده چنان جشن و پایکوبی به راه میاندازند که در تمام محله کسی نظیرش را ندیده بود.
مروارید برعکس اوقاتی که دخترانش را به دنیا آورده بود همه را شاد و سرحال مییابد و خانه را غرق در نشاط و سرزندگی میبیند. اما این شادی دیر دوام نمیآورد و پس از یکی دو ماه پسرش از بین میرود.
نجیب با شنیدن این خبر دیگر از وظیفه به خانه برنمیگردد تا آنکه شبی نزدیک خواب زنجیر دروازه زده میشود. مروارید با ترس در را باز میکند که با چهرهی پریدهی شوهرش مواجه میشود. دختران مروارید با ناباوری دستان شان را به دورگردن پدر قفل میکنند و شادیهای گمشدهی ماهها دوری را به آغوش میکشند.
مروارید در مورد نگرانی نهفته در چهرهی شوهرش میپرسد، اما جز سکوت و لبخند ملایم جوابی نمیگیرد. همگی استراحت میکنند و نیمههای شب مروارید متوجه میشود که صورتش تر است و شوهرش صورتش را روی سر او گذاشته و یکریز اشک میریزد.
مروارید باوارخطایی میخیزد و دلیل گریهی شوهرش را میپرسد: «نجیب خیریت است؟ تو که هیچ وقت گریه نمیکردی حالا چه شده؟ نکند برادرم ره کدام چیزی شده؟ نکند از قومایم کسی فوت کرده؟» نجیب دستان مروارید را میگیرد و میگوید: «برای تو گریه میکنم که چقدر در زندگی عذاب میکشی. دلم برای تو میسوزد که از شدت درد پایت از لحاف بیرون بوده و هی ناله میکردی. برای تو گریه میکنم که هیچ خیری از زندگی ندیدهای.»
مروارید از این حرفهای شوهرش متعجب میشود و او را گاه با شوخی و گاه جدی دلداری میدهد تا آنکه شوهرش میگوید موتورسایکلش با موتر کسی تصدف کرده است و پنجاه هزار افغانی جریمه شده است. او این مقدار پول را از مروارید میخواهد که برایش بدهد تا او پیش از روشن شدن هوا به وظیفه برگردد.
مروارید پول را به شوهرش میدهد و با صدقه و گیلاس آبی شوهرش را بدرقه میکند. صبح قبل از طلوع آفتاب خسر مروارید به خانهاش میآید و میگوید: «نجیب نادانی کرده یک دختر ره فراری داده، دیشب نتوانسته با تو چیزی بگوید من هم نخواستم بیخبر بمانی.»
مروارید به سر و صورتش میزند، بیداد میکند، به خانهی برادرش میرود. اما سرانجام بهخاطر دخترانش نمیتواند از شوهر خیانتکارش که سالها خدمت خود و فرزندانش را کرده بود و با چنین پاداشی روبرو شده بود، جدا شود.
مروارید میگوید: «۱۲سال است که تدریس میکنم و خرج و مخارج خانه را میآورم. شوهرم هرچند که هیچ وقت از خوراک و پوشاک ما خبر نبود اما پس از فرار دادن و ازدواج با زن دومش، سه چهار سال شده که یکبار پشت سرش نگاه نکرده است تا از حال و روز من و دخترانش باخبر شود.»
دیدگاهها 28
از هر نگاه کاری خوبی نکرده است. من به شجاعت، مردانه گی دختر حرمت میگزارم. خب وقتی قومش نباشد، بلاخره چنین ریسکی را باید بپذیرد، خویشاوندی، با بیگانه ها ریسک پذیری دارد.
در افغانستان بخصوص به اطراف ها چنین رسم و رواج زشتی ادامه دارد. دختران اجازه انتخاب را ندارند، و آینده شان را تقدیر و قسمت تعیین میکند و به آن راضی اند.خداوند
برای تمام مسلمانان راه راست را هدایت فرماید.
داستان غم انگیزی را خواندم، و در مورد عاجز ماندم.
خدواند ج همچو انسان که زنده گی چنین یک زن قهرمان را خراب میکند لعنت کند
متاسفانه وضعیت نابسامان کشور باعث تمام این معضلات اجتماعی بخصوص وضعیت زنان میگردد،
تنها را بیرون دائمی ازاین گونه معضلات وداشتن یک زندگی ساده انسانی برای همه مردم الخصوص خواهران باسواد شدن مردم وخواهران همه مشکلات ازعدم آگاهی وعرف های نابسنده جامعه افغانی نشعات میگرید
دانشگاه خوانده ما چنین رفتاری دارد از بیسواد ها کدام گلایه نیست این خودش فقر اجتماعی است بسیار کار داریم هنوز. اینگونه موارد زیاد است در کشور ما. موفق باشید
مروارید جان دست بچه هایت را بگیر و فرار کن و خودت را به المان برسان شوهرت فقط از تو سواستفاده میکنه دلم برای خانمهای افغانی میسوزه ..پاینده باشی عزیزم
خداوند اجر دنیا وآخرت را نصیب این خواهر باهمت کند واقعآ داستان غم انگیز بود خدائی دلم خیلی بد شد خدا لعنت کنه آدم فروش ها ره
خوب نباید اینقدر لیلی به لالای مردها گذاشت طبیعت مردها بعد توجه بیش از حد خیانته اونها عاشق همان جان کندن خودشان هست که برای زن و فرزندانش میکند
واقعا زن شجاع هست آفرین به اون خیلی همت بالا دارد
یگانه حرف که اینجاست تابحال فرق قایل شدن بین پسر و دختر است و برتری دادن پسر به دختر است. و این خیلی رسم و رواج ناپسند است.
کاری خوبی نکرده است
اینکه گرچه وظیفه خانم نیست که مصرف خانه را تهیه کند ولی اینکه دست همسر خود را گرفته و همسر بی وجدان سوی استفاده کرده……
خدا جزایش را بدهد
و به گفته دیگه دوستان… امروزه در امثری قسمت های افغانستان ارزش به سخن های دختر نمی دهند شاید. هم خبرش نکنند تا وقتیکه شب نکاه و یا هم بدل می شود یا بجای کسی دیگه خون بها داده میشه
و یک مشکلی دیگه هم بیشتر هست این هست که …یک فامیل که بیاد خواستگار ی اگر قبول نکنی میگویند که قومی قطع میشه اگر قبول نکنی
ویا متاسفانه دیگر فامیلان دخالت می کنند
یعنی مثل میانجیگری داخل میایند
از نظر من اکثر مردان افغانی شهوت پرست و در مقابل زنان خود بسیار بی انصاف هستند ، این طبیعت زندگی کشور های اسلامی و حقوق زن است.
واقعا درد آور است
این طرز تفکر و اندیشه مردان اوغان یا افغانستانی ها از میراث فرهنگی عرب و محمد سر چشمه می گیرد
محمد با نیرنگی و چاز زنی ها شهوت زنی با چهار زن با دختر نه ساله به عقد نکاح خود درآورد
آیه قرآن محمد سوره نساء در مورد حق و حقوق زنان و آزادی و انتخاب زن سیتزی زنان آورد است متاسفانه اکثریت مردم بیسواد درک و فهم ندارد معنای آیه قرآن محمد را نمی داند
بچی ادم نبود پوهنتون باید میفمید که پسر اوردن زور مرد است نی از زن
بی وجدان بود
آفرین به شجاعت و همت مروارید
فقط می توانم بگویم متاسفم من خودم نیز دوتا دختر دارم خانمم معلم است فرزند پسر ندارم اصلا برام مهم نیست مدام به خانمم گفتم به فکر پسر نباش برای من اول سلامتی خودت مهم است منکه که پسرم برای پدرم چیکار کردم . (ادما گاهي اوقات چقد می تونه پست بشه )
حرف حساب جوابی نداره خدایش،،ادم دختردار مورد لطف خدا قرارگرفته که صاحب دخترشده ،،دختردل سوز وغم خوار ،،پدرومادر وبرادره،،درکل عشقه ،،همیشه باهاش رفیق ودوست باشی تا حرف دلش رو بهت بزنه،،واینکه وقت ازدواج و خواستگاری باید سنگ زیرین آسیاب بود بدونی دستش رو تودست چه کسی میذاری،،انشاالاه تموم مردم جهان به خوشی زندگی کنن همراه با خوشبختی فرزندانشون،،لعنت برمردی که آسایش و رفاه را ازخانوادش دریغ کنه وفکرخودش باشه فقط،،متاسفانه بعضی ازپدرومادرها خودشون را مالک روح و جسم و زندگی شخصی بچهاشون میدونن،،وتوجهی به نظروصحبت و علاقه بچه نشون نمیدن،،خودشون میبرندومیدوزند
واقعآ به وجود همچون مادرای باید افتخارکرد،درسته مردجماعت تنوع طلب است ولی نه به اندازه شوهر این بنده خدا،توآدمی که سواد داری تحصیل کردی ولی تاهنوز قدر انسان و انسانیت را نمیدانی مایه شرم است، توپسری ولی غیرتت خیلی کمتر از یک زن است،زنی که با نیک نامی و هدف مندانه دنبال رزق حلال و علم و دانش برای خودش و فرزندانش است به مراتب بالاتر ازتوآدمی است که جوابش خوبی هایش را با خیانت و بی شرمی دادی،
کار بی اندازه بی غیرتی وبی حرمتی را انجام داده. این زن نه بلکه یک ابر مرد بوده چنین زنان مردانه واقعا ستودنیست.
واقعاً خیانتی نابخشودنی است درحق زنی که سال ها با هزاران مشکلات اش کنارامده بود وصادیقانه خدمت کرده بود این است پاداش مرد افغانی به زن اش
خدا لعنت کند انسان خائن و سوُ استفادگر را در هر کجا که باشد که دسترنج چند ساله کسی را که برایش کاری نکرده و سایه سرش نبوده این طور نابود کند خانمها باید بدانند مرد اگر دیر به دیر به منزل میآید قابل اعتماد نیست واگر همسر و فرزندان را سر نمیزند جایی دیگر مشغوله زن و زندگیست این مرد دانشگاه رفته افغان هست تصور کنید اگر بی سواد بود چه
مروارید اشتباه کرده چون بیش از حد خوبی کرده و حس مردانگی را از شوهرش به خود منتقل کرده و برعلاوه وظایف خو مسئولیت های مرد خانه را هم به دوش گرفته
در حقیقت ظلم که پدر و برادر مروارید در مقابل دخترش کرده نا بخشیدنی است
واقعن زن ها در عمومی فداکار هستند
متاسفانه وضعیت نابسامان کشور باعث تمام این معضلات اجتماعی بخصوص وضعیت زنان میگردد،
تنها را بیرون دائمی ازاین گونه معضلات وداشتن یک زندگی ساده انسانی برای همه مردم الخصوص خواهران باسواد شدن مردم وخواهران همه مشکلات ازعدم آگاهی وعرف های نابسنده جامعه افغانی نشعات میگرید
رها کن.رها شو.
این مردک بی قید را رهاکن و بچه هایت را نیز بردار و برو به جایی که فقط خاطره ای از گدشته داشته باشی و خلاص
باید دستان همچو همسران را بوسید و تا آخر عمر بهش عشق ورزید…
من خودم هیچ انتظاری از همسرم بابت اقتصاد خانه ندارم ولی با آن هم زندگی شادی دارم و خانمم را دوست دارم…
گر چند خانمم در اوایل اخلاق خوبی نداشت و با توجه به داستان به اندازه نصف مروارید هم نبود ولی من با عشق، صداقت و رفتار خردمندانه او را تبدیل به کد بانو کرده ام و حرف تا جایی رسیده که حاضر نیست حتی یک شب را بدون من تنها باشد…
بهترین آشپز است و خانه را پر از صمیمیت و عشق کرده است…
این داستان را نوشتم تا توانسته باشم گوشه ای از مدیریت خوب خانواده را با شما شریک بسازم ولی خواهشا خود صفتی فکر نکنید اینکه من خودم را توصیف می کنم…
هدفم اینست که باید همیشه زندگی را از هر بعد مطالعه کرد و با شجاعت در مقابل مشکلات ایستاد شده و مشکلات را حل کرد…
متاسفانه عنعنات و رسم و رواجهای مرسوم در سرزمین ما دور از خرد است و باید تابو شکنی کرد…
توصیه من به شما در سرزمین ما افغانستان باید تابو شکن خوبی باشید تا زندگی خودتان را داشته باشید…
عشق بورزید عشق…
نگذارید ناهنجاری های روزگار شما را خم کند…
ناامیدی بزرگترین دشمن است باید امید وار بود…
با عشق زندگی کنید…
در جامعه امروز بسیار ا. مروارید ها سو استفاده میشود وای به حال شان
این چنین قربانهای زیاد داریم، از کدام شان بگویئم خداوند خود شان هدایت کنند.
نیکی که از حد بگذرد
ابله خیال بد کند