نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

طلاق آغاز دوباره‌ی زندگی است

  • گلچهره
  • 23 دلو 1401

من و یاسین 10 سال زندگی مشترک را پشت سر گذاشته بودیم. بخش زیاد این یک دهه زندگی را با اختلافات و جنگ و خصومت سپری کردیم. دیگر نمی‌توانستیم این پیوند را ادامه بدهیم. آخرین گزینه‌ی ما برای رهایی از زندگی که در یک نقطه راکد شده بود، طلاق بود.

هردوی ما عاشقانه ازدواج کردیم. زندگی زیبا و پر از مهر و محبت را که ناخن‌نشان و زبان‌زد قوم و خویش و همسایه‌ها بود، آغاز نمودیم. او تا صنف هفتم مکتب درس خوانده بود. چون اقوام نزدیکش در دولت کار می‌کرد در بدل پول و پارتی برایش وظیفه‌ی خوبی هم جور کرده بود.

اما من از روزی که با یاسین ازدواج کردم موفق نشدم به مکتب بروم. با پدر و مادر یاسین یکجا زندگی می‌کردیم، آن‌ها قبول نکردند که به درس‌هایم ادامه دهم. یاسین هم جرأت نکرد با پدر و مادرش روی این موضوع بحث کند و یا خلاف خواسته‌ی شان کاری انجام دهد.

یاسین در هر فصل سال یک بار برای دو سه روز به خانه می‌آمد. هربار که او از وظیفه بر‌می‌گشت برایم گویا وصلت دوباره بود. با آمدن او شادی و عشق را پیدا می‌کردم، خستگی چند‌ ماه را از یاد می‌بردم و برای زندگی امید و انرژی تازه می‌گرفتم.

چهار یا پنج سال از ازدواج مان گذشت. موضوع باردار نشدنم در خانه خانه‌ی مردم قریه موضوع داغ مورد بحث زنان شد.خسرمادرم هرچند که از قبل اخلاق تند داشت، جنگ و بهانه‌گیری‌اش بیشتر شد. مادرم به ملا و طالع‌بین و فالگیر مراجعه می‌کرد و نذر و خیرات می‌کرد.

اما یاسین نگرانی بقیه را بیهوده می‌دید و می‌گفت: «چه عجله است؟ ما که هنوز جوانیم، برای اولاددار شدن خیلی وقت داریم.»

یاسین یک تلفن کلان(هوشمند) خریده بود. خانه که می‌آمد باهم فلم می‌دیدیم و آهنگ می‌شنیدیم. در روستای ما حتا تلفن ساده یافت نمی‌شد. من نمی‌فهمیدم چطوری می‌شود شماره ذخیره کرد و به کسی زنگ زد. لذا دیدن تلفن هوشمند برایم عجیب بود.

کم‌کم من هم نگران شدم که چرا باردار نمی‌شوم. یاسین را متقاعد کردم که به مرکز ولایت کوچ کنیم تا به کلینیک و داکتر دسترسی داشته باشیم. بدون رضایت پدر‌ و‌ مادر یاسین به مرکز ولایت کوچ کردیم و فصل جدید زندگی را آغاز نمودیم.

یاسین ساعت هشت صبح به وظیفه می‌رفت و ساعت چهار پیشین به خانه می‌آمد. شب‌هایی که نوکریوال بود ساعت 12 یا دوی شب به خانه می‌آمد. حتا سهم غذایی که در وظیفه برایش داده می‌شد را تنها نمی‌خورد، به خانه می‌آورد و هردو یکجا می‌خوردیم. او تأکید می‌کرد که فکر رفتن به داکتر را از سرم دور کنم. غذاهای مقوی بپزم، میوه بخورم و خودم را تقویه کنم تا حمل بگیرم. همین‌طور هم شد.

یاسین کاغذ و اسناد زیادی به خانه می‌آورد و هردو خانه‌پری می‌کردیم. مرد ناشناسی گاه‌ناگاه به خانه می‌آمد و با یاسین به تنهایی گپ می‌زد. یاسین بسته‌های پول به خانه می‌آورد، بین صندوق قایم می‌کرد و تأکید داشت که از خانه جایی نروم و یا کسی را در خانه تنها نگذارم.

همچنان بخوانید

هشت سال در نکاح متجاوز

هشت سال در نکاح متجاوز

23 جدی 1401
فاطمه الطاف

«این خواسته‌ی هر مردی است»

16 جدی 1401

به او مشکوک شده بودم. بار‌بار می‌گفتم به نظرم کار خلاف انجام می‌دهی، می‌خندید و یا عصبانی می‌شد و می‌گفت: «شما زن‌ها همین‌قدر گنجایش دارید، نه سیری را تحمل می‌توانید نه گشنگی را.»

مشکلات ما از روزی شروع شد که دخترانم به دنیا آمد. رفتن به شفاخانه برای زایمان یک کار عجیب و غیر عادی بود. پس از 12 ساعت درد کشیدن در خانه، با کوشش مادرم یاسین حاضر شد مرا به شفاخانه ببرد. در شفاخانه عملیات شدم.دختران دوقلویم سالم به دنیا آمدند.

پس از روزی که از شفاخانه برگشتم یاسین گویا آدم دیگری شده بود و به من روی خوش نشان نداد. او تا شش ماهگی دختران مان به طرف آن‌ها نگاه هم نمی‌کرد. در اتاق‌های جداگانه می‌خوابیدیم و در یک خانه شبیه مسافر و یا بیگانه رویه می‌کردیم. او از این عصبانی بود که داکتران مرد عملیات سزارین را انجام داده و بدنم را دیده‌اند، لذا من از نظر او یک زن گنهکار و فاسد بودم.

هردو زیر یک سقف زندگی می‌کردیم، اما بین ما هیچ رابطه‌ی زناشویی و عاطفی وجود نداشت. مرتب می‌دیدم که در تلفن با دختران گپ می‌زند و فلم‌های پورن می‌بیند. یاسینی که پیش از این نانش را بدون من نمی‌خورد و انواع میوه به خانه می‌آورد حالا دیگر دو-‌سه شبانه‌روز به خانه نمی‌آمد، به تماس‌هایم پاسخ نمی‌داد و از اینکه چه می‌خوریم و چه می‌پوشیم هم خبر نداشت.

به مرور زمان بدخلقی‌هایش شدت گرفت. خودم و دخترانم را زیر شکنجه و لت‌وکوب گرفت و آن‌قدر زجر مان داد تا که خودم حاضر شدم از همدیگر جدا شویم و با این کار خودم و دخترانم را از قید او آزاد کنم.

طلاق یگانه راه برای نجات از زندگی ذلت‌بار و مملو از درد و رنج زناشویی ما بود. باوجود قباحت طلاق در بین اجتماع و مردم پذیرفته بودم که طلاق به معنای پایان زندگی و ننگ و عار نیست، بلکه به معنای رهایی و شروع دوباره‌ی زندگی است.

خانواده‌های ما بارها میانجی شده بودند تا با یکدیگر بسازیم و حداقل به خاطر دختران مان از همدیگر جدا نشویم. اما دیگر حرف از ساختن و با مشکلات کنارآمدن گذشته بود. هرلحظه را که باهم می‌گذراندیم شبیه جهنم غیرقابل تحمل بود.

دخترانم را که به تنهایی و با صد سختی و بدبختی پرورش داده بودم پا به سه سالگی می‌گذاشتند و از عهده‌ی غذاخوردن و بیرون رفتن شان برمی‌آمدند. هرچند برایم خیلی دشوار بود اما تصمیم گرفتم به صورت جدی موضوع طلاق را با یاسین مطرح کنم و همین کار را کردم.

او گفت: «در صورتی طلاقت را می‌دهم که پیش ملا بگویی مقصر همه‌چیز خودت هستی و خودت خواهان طلاق هستی، چون این آخرین چانس تو است. در غیر آن بار دیگر طلاقت را نمی‌دهم که هیچ، به تو شوهری و به دخترانت پدری هم نمی‌کنم.»

خواست‌هایش را قبول کردم. هردو به یک مدرسه علمیه(دینی) رفتیم. پس از دو‌ ساعت پند و نصایح ملای مدرسه، برگه‌ی طلاق را گرفتیم. دخترانم در خانه بودند و من بدون اینکه دخترانم را در آغوش گرفته باشم از خانه برآمده بودم، دلم می‌خواست یکبار دیگر آن‌ها را ببینم و عطر تن شان را استشمام کنم اما پا روی دلم گذاشتم تا این‌گونه آن‌ها که از همه مسایل بی‌خبر بودند کمتر زجر ببینند.

برگه‌ی طلاق را گرفتم و بدون اینکه به طرف یاسین، مردی که روزی دیوانه‌وار عاشق هم بودیم، ببینم از مدرسه برآمدم و به خانه‌ی یکی از اقوامم رفتم. از ده سال زندگی و تلاش برایم فقط خاطرات تلخش مانده بود. مثل یک عسکر شکست خورده از جنگ برگشته بودم. مثل یک زندانی تازه از بند آزادشده بودم و در یک دنیای جدید با آدم‌ها، رویکردها و رفتارهای جدید مواجه شده بودم.

دوری از دخترانم برایم سخت و جانسوز بود، اما به تعداد آدم‌ها مرا برای ساختن آینده‌ی بهتر به خودم و دخترانم راه بود.دیگر آزاد بودم. دست و بالم باز بود. می‌توانستم بروم، می‌توانستم قدم بزنم، می‌توانستم سکوتم را بشکنم و عقده‌ها و ناگفته‌هایم را فریاد بکشم.

پدرم با آمر مکتب مان حرف زد و دوباره سر کلاس درس برگشتم. هرچند دیدگاه مردم عام نسبت به زن مطلقه بد بود اما تلاش‌هایم در مکتب و کسب نمرات خوب و نتایج عالی، از من در مکتب و قریه یک الگو ساخته بود و همه به طرفم به حیث یک زن مبارز و شکست‌ناپذیر می‌دیدند.

از دخترانم احوال دقیق نداشتم، تا اینکه شنیدم یاسین به جرم رشوه‌خواری از وظیفه‌اش برکنار و محکوم به چندسال زندان شده، خودش فرار کرده و دختران مان را نزد مادرکلان شان فرستاده است

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: طلاق
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 20

  1. Eng parwiz azimi says:
    1 ماه پیش

    خیلی خوب شما یک انسان موفق هستیدبخاطریکه دوباره به درس و تحصیل خودادامامه میدهیدویک آینده روشان درپیش داریدحالامیتوانیدکه دوباره سرپرستی دخترهای خودرانماید.موفق باشید

    پاسخ
    • Mehdi Modirkhazeni says:
      1 ماه پیش

      mehdi

      پاسخ
  2. Ahmadshamshad says:
    1 ماه پیش

    کسانیکه بدوستی گرفته باشند همقسم میشن

    پاسخ
  3. kaveh khalifehai says:
    1 ماه پیش

    بدخلقی یاسین بخاطر عملیات سزارین توسط طببیب مرد نبوده بلکه به گمان من بخاطر نیاوردن پسری بوده است

    پاسخ
    • یاسیاسین yasin says:
      1 ماه پیش

      متاسیفانه؛ چنین داستان های زندگی در افعانستان زیاد هست. ما شاهد هزاران داستان زندگی چنین خانواده های بودیم و هستیم.
      علت اصلی: بی سوادی است.
      در بعضی قضایا؛ مداخله فامیل، ازدواج های اجباری، ازدواج زیر سن و عدم آگاهی …

      پاسخ
  4. Nisar Ahmad Afzaly says:
    1 ماه پیش

    خوب!
    حتی موفق ترین انسان ها با چنین سرنوشتی مواجه بودند…!
    به عِوض طلاق اگر راهی برای تداوم و سازنده گی میبود خوب میشد، اما به هر ترتیب اتفاقی است که افتاده..!
    اما بدی ‌اینجاست، هر قدر که پیشرفت کنیم، هرقدر در سایر امورات زنده گی موفق بدرخشیم..!
    موضوع طلاق و جدایی در زنده گی مشترک همانند یک لکه شاتوت یا انار است که پاکی لباس را به گند میکشد.
    به نظر من کوشش کنیم نسل سازنده گی باشیم تا بازنده گی..

    پاسخ
  5. Mahdi hunaryar says:
    1 ماه پیش

    مطالب جالب و آموزنده بود خصوصا برای آنهایی که در بستر خواب مهربان هستند و میگویند هرگز رهایت نمیکنم
    من فکر میکنم بجای تبدیل، آدما ترمیم را یاد بگیرند بهتر خواهد بود.
    بجای اینکه زن را با زنی تبدیل کنیم
    رابطه ها را ترمیم کنیم
    زن سراپا لطافت و مهربانی هست
    تا خیانت نبینه، درخت احساس اش نمیخشکه.

    پاسخ
  6. Shafiullah jamal says:
    1 ماه پیش

    رهنمائی کاملً دقیق در چوکات اطلاق

    پاسخ
    • Aatefa says:
      1 ماه پیش

      خیلی داستان زیبا و آموزنده است. قلمتان رسا باد.

      پاسخ
  7. Mohammad Asif says:
    1 ماه پیش

    اصلی مفاهیم ازدواج توانایی تحمل تفاوت هاست، اما در جامعه که جهل حکم فرماست و هنوزهم سنت های بدوی قبیله گیرایی که میراث شان است، متاسفانه دامن گیر چنین زنان شایسته میشود.
    چنین داستان های زندگی در ده و قریه ها زیاد هستند و ماشاهد هزاران داستان زندگی چنین خانواده ها هستیم
    پس لعنت بر سر انقلاب تباه کننده که مردم ما از فیض سواد بی بهره ماندند.

    پاسخ
  8. حسین علی بخشی says:
    1 ماه پیش

    من یک مرد دارای سه فرزند هستم. من خودم فکر می کنم که اگر زن و شوهر با هم اختلاف داشته باشد و با هم نسازد بهترین راه جدید شودند است. من می دانم که بیشتر ین مردان مقسیر است.

    پاسخ
  9. yasin says:
    1 ماه پیش

    متاسیفانه؛ چنین داستان های زندگی در افعانستان زیاد هست. ما شاهد هزاران داستان زندگی چنین خانواده های بودیم و هستیم.
    علت اصلی: بی سوادی است.
    در بعضی قضایا؛ مداخله فامیل، ازدواج های اجباری، ازدواج زیر سن و عدم آگاهی …

    پاسخ
    • yasin says:
      1 ماه پیش

      بدبختانه؛ شاهد چنین قضایای از اساتید دانشگاه ها بودیم.

      پاسخ
  10. yasin says:
    1 ماه پیش

    بدبختانه؛ شاهد چنین قضایای از اساتید دانشگاه ها بودیم.

    پاسخ
  11. سیدعبدالروف says:
    1 ماه پیش

    در کل پیامد تلخ این داستان بیانگر یک حقیقت تلخ ناشی از یک سلسه عرف و فرهنگ های ناپسند جامعه ای است که با فرهنگ دیرینه ی مرد سالاری به زنان به عنوان موجود کم ظرف، نادان و بی خرد می نگرند و مشوره با آنها را در انجام کار ها و شیوه ای زندگی کردن مشترک مایه ی ننگ و سرافگندگی. تفاوت های دیدگاه میان زنان و مردان به علت عدم درک همدیگر بسا موارد سبب بروز جنجال و تنش و در نهایت پایان دادن زندگی مشترک می شود که کانون های گرم خانواده ها را از هم پاشانده و بنیان های روابط انسانی را نیز سست و بی ریشه می سازد.

    پاسخ
  12. علی says:
    1 ماه پیش

    80 درصد زنان فقط پول وثروت براشون مهمه وبه طور خودکار به مردی علاقه مند میشن که پولدار باشه
    انکار نکنید که حقیقت تلخه

    پاسخ
  13. اقتصاد مردم نهاد says:
    1 ماه پیش

    خیلی سخته مرد غریبه ناموست رو ببینه ، به نظرم زن هم خیلی بی بند بار بوده ، اگر من بودم ۱۰۰ بار طلاقش میدادم

    پاسخ
    • سارا says:
      4 هفته پیش

      بله. سخته برای حل این مشکل باید اجازه بدهید دختران به مدرسه بروند تحصیل کنند و داکتر زنان شوند

      پاسخ
  14. ف ب says:
    1 ماه پیش

    سلام البته بگویم بعضی به اصطلاح تحصیل کرده ها عقب مونده تشریف دارن روشن فکری به دانشگاه رفتن نیست مادر من یک زن ۸۵ ساله بی سواده اما در بسیاری از مسائل از تحصیل کرده های دانشگاه روشن فکرتره

    پاسخ
  15. ناشناس says:
    1 ماه پیش

    الان واقعا فک میکنی زنه از روبی بندوباری رفته دکتر سزارینش کنه چقدر تو بیسوادی بچش دو قلو بوده نمیشده تو خونه بدنیا بیاره بعدشم مگه علم پیشرفت نکرده چرا نباید بره دکتر چرا نباید ازعلم استفاده کنه هرچند شما اگه عقل داشتی و میفهمیدی که اصلا این رو نمیزدی متاسفم با اون طرط فکر پوسیدتون

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد
هزار و یک شب

تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد

6 حمل 1402

یاسمن ۳۵ ساله است. زن قد کوتاه و لاغر اندام، با چشمان بادامی و رنگ گندمی که از فرط کار و فشار زندگی در دیار غربت دور چشمانش چین و چروک برداشته و قدش خمیده است.

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
عید زنان
هزار و یک شب

مردان عید دارند و زنان پاک‌کاری

5 حمل 1402

روز اول نوروز است. لباس و شال آبی‌رنگ و خامک‌دوزی را پوشیده‌ برای مبارک‌گویی سال نو راهی خانه‌ی اقوام و دوستانم شده‌ام. از دروازه که خارج می‌شوم، وارد جاده‌ی عمومی می‌شوم. نرم نرم باران می‌بارد. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00