امروز، چهاردهم فبروری 2023 میلادی، دومین ولنتاینی است که در سایهی شوم گروه تروریستی طالبان میگذرد. امسال برخلاف دو سال قبل، گلفروشیهای چهارراهی پلسرخ بیرنگ است و پیادهروها خالی از دختران و پسرانی که هر کدام سرخوش و شانه به شانهی معشوق راه میرفتند.
زیبایی پیادهروهای کابل جایش را به نیروهای امر به معروف و نهی از منکر گروه طالبان داده است که بیشتر از هر زمانی به جادهها ریختهاند و به کسی اجازه نمیدهند اندکی شادی را در فضای جبر و وحشتشان تجربه کنند. امروز جنگجویان طالبان دختران و پسرانی را که باهم راه میرفتند، بازجویی میکردند و حتا دخترانی را که باهم بودند نیز مورد بازپرسی قرار میدادند. بسیار کم بودند دخترانی که باهم باشند یا همراه با پسری قدم بزنند.
در نزدیک پلسوخته، افراد گروه طالبان دختر و پسر جوانی را گرفته بودند که به گفتهی یکی از افراد طالبان «عاشق اند و برای تجلیل فرهنگ کفری» از خانهی شان بیرون شدهاند. آنها دختر را مجبور کردند به خانوادهاش تماس بگیرد، وقتی دختر تماس گرفت، یکی از افراد طالبان که پسر جوان بود و با سلاح کمریاش داشت پیشانیاش میخاراند و با نگاه تحقیرآمیز به دختر نگاه میکرد، موبایل را از دست دختر گرفت و با صدای بلند به کسی که تماس را پاسخ داده بود، گفت: «ای دختر چه تو میشه؟ هیچ خبر داری که برای چه از خانه بیرون شده؟»، دختر گریه میکرد و به یکی از آنها که میانسال بود میگفت: «به خدا نامزدم است، یک سال میشه نامزد شدیم، میخواستیم برای نان خوردن به رستورانت برویم.» بعد از تحقیر و توهین، دختر و پسر را رها کردند، اما آنها به رستورانت نرفتند، دختر با گریه به پسر گفت: «عزیزم خانه بریم.»
گلفروشیها ساکت بود و از هیچ جایی صدای موسیقی به گوش نمیرسید. افراد طالبان کودکان بادکنکفروش را نیز در پیادهروها اجازهی ایستادن نمیدادند. در پل سرخ، پسر حدود 11 ساله را دیدم که تا عصر بادکنکهای سرخ همه روی دستش مانده بود و نتوانسته بود بفروشد، گریه میکرد، دیگری گفت «طالبان امروز بسیاری از اینها را لتوکوب کردهاند.»
نثار، پسر 9 سالهی دیگری بود که در چهارراهی پلسرخ بادکنک میفروخت، از من خواست که بادکنک بخرم؛ اما زمانی که افراد طالبان را دید، بادکنکهایش را به داخل یکی از گلفروشیها انداخت و خودش فرار کرد. نثار قبل از تسلط گروه طالبان، در روز ولنتاین و دیگر مناسبتها میتوانست هزینهی مصرف یک هفتهی خانوادهاش را کار کند، اما امروز او نتوانسته به اندازهی نان شب خود بادکنک بفروشد.
نزدیک «پارکآبی» در کارته سه افراد امر به معروف و نهی از منکر گروه طالبان، سه دختر جوان را بهخاطریکه گل سرخ در دستانشان بود، مورد بازجویی قرار داده بودند. مردان زیادی به تماشا ایستاده بودند، به دخترها میخندیدند و از وحشتزدگی آنها لذت میبردند. یکی از تماشاگران که مرد شیکپوش و منظم به نظر میرسید به دوستش گفت: «شرط میبندم که هر سه دختر شلوارشان را خیس کردهاند.»، هرکسی که صدای آن مرد را میشنید، بلندبلند میخندیدند.
چهارراه پلسرخ که روزگاری با کافهها و رستورانتهایش کمکم داشت فضای مدرن و انسانیتری را تجربه میکرد، حالا از آن کافهها خبری نیست و افکار طالبانی در آن موج میزند. امروز افراد طالبان، پیش دروازههای ورودی رستورانتها، جفتهای پسر و دختر را که برای غذا خوردن وارد میشدند، مورد بازپرسی قرار میدادند تا از «محرم بودن» آنها مطمئن شوند.
«مارکت ملی» که با انتشارات و کتابفروشیهایش در پلسرخ معروف است و تا دوسال پیش جوانان فرهنگی در ولنتاین و مناسبتهای مختلف، برای معشوق و دوستانشان از آنجا کتاب تحفه میگرفتند، حالا خالی است.
چون با قدرت گرفتن گروه طالبان، خیلی از آن جوانان بهخاطر زنده ماندن در گوشههایی از جهان آواره شدند و آنهایی هم که در کابل ماندهاند، شرایط دشوار اقتصادی توانایی خرید کتاب را از آنها گرفته است. بر خلاف دوسال قبل حالا بیشتر کتابفروشیهای «مارکت ملی» بسته شده است.
مروه غیاثی که دوست پسرش پس از سقوط کابل به فرانسه مهاجر شده است، کتاب «مثل خون در رگهای من» (مجموعهی نامههای احمد شاملو به آیدا) را در قفسههای یکی از کتابفروشیهای مارکت ملی جستوجو میکرد.
وقتی از او پرسیدم که آیا این کتاب را به مناسبت ولنتاین میخواهد، ترسید و از پاسخ دادن خودداری کرد، اما پس از اینکه فهمید من خبرنگار هستم گفت: «من قبلا نامههایی از این کتاب را خوانده بودم و به خاطر صمیمیتی که در کلماتش است، دوستش میدارم. حالا میخواهم به یاد دوستپسرم بخرم.»
در امتداد جادهی عمومی دشت برچی نیز نسبت به روزهای گذشته رنجرهای طالبان بیشتر شده بود و در هر ایستگاه و کنار مراکز بزرگ تجاری جنگجویان مسلح طالبان دیده میشد.
صابر، جوانی که در پیش یکی از مراکز بزرگ تجاری دشت برچی دکه دارد بیشتر اشیای زینتی و مخصوص هدیه میفروشد.
او از وجود طالبان شکایت داشت و میگفت: «کل خرید کردیم، خرسک و گودیگک، بادکنک، تابلو، دستههای گل رز، اشیای زینتی و همان چیزهایی که هرسال در روز عاشقان فروخته میشد. اما امسال همه روی دستم ماند. دور و بر ما همه طالب آمده ایستاد شده و جوانان جرأت نمیکنند باهم آمده برای همدیگر تحفه بخرند.»
رودابه، 24 ساله، دختر جوانی که پیش از این همه ساله در مناسبتهای خاص، برای معشوقش گاهی دسته گل رز، گاهی کتاب و گاهی یک اثر هنری را هدیه خریده بود، میگوید: «امسال حتا جرأت نکردم از خانه بیرون بروم تا روز ولنتاین را به عنوان بهانهای برای شاد بودن در اوج خفقان، گرامی بداریم و برای شوهرم هدیه بخرم.»
به باور رودابه، «طالبان سیاست عجیبی دارد، پس از وضع محدودیتها بر سایر بخشهای زندگی مردم، اینک در پی محدودسازی هرگونه مناسبتی برآمده که بهانهای برای شاد بودن و مهر ورزیدن است.»
رودابه گفت: «شاید همان وزیر تحصیلات عالی طالبان(ندامحمد ندیم) ختم کلام را گفته بود که “اگر ما فرهنگ و پیشرفت و تمدن میخواستیم این همه سال جنگ نمیکردیم.” واقعیت همین است که طالبان با خندیدن و شاد بودن و عشق ورزیدن دشمنی دارند، همانطور که با مکتب و دانشگاه و ورزشگاه و آرایشگاه دشمنی دارند.»