نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

از افسردگی تا روان‌شناسی؛ زنی که امید به زندگی می‌بخشد

  • آفاق
  • 25 دلو 1401
روان‌شناسی-زنان-افغان

راضیه یک روان‌شناس است. او در شهر مزار شریف، مرکز ولایت بلخ کار و زندگی می‌کند. به قول خودش او زندگی سخت و دشواری را سپری کرده است تا به اینجا برسد. اما اکنون از جمله‌ داکترانی‌ است که روزانه تعداد زیادی مراجعه‌کننده دارد و به مردم امید به زندگی می‌بخشد.

راضیه می‌گوید: «مریضان زیادی داشتم که قصد خودکشی داشتند. از جمله زرین، دختر جوانی بود که می‌خواست خودش را بکشد، چون نامزدش او را رها کرده‌ بود و فامیلش می‌خواست این‌بار زرین را به مرد متأهل بدهد. برای همین او می‌خواست خودش را بکشد. اما بعد از سه جلسه مشورتی با من لبخند می‌زد و به زندگی عادی برگشته‌ بود.»

راضیه خودش نیز زندگی سختی داشته ا‌ست. او از خود و از دشواری‌های زندگی‌‌اش می‌گوید. اینکه او از کودکی می‌خواست یک داکتر شود، اما وقتی 14 سالش بود به خواست خانواده‌‌اش ازدواج کرد.

راضیه زندگی سختی را سپری کرد تا توانست خودش را به قله‌های موفقیت برساند. راضیه صنف هفتم مکتب بود که مجبور شد ازدواج کند. فامیلش بیشتر از تحصیل می‌خواستند او به «خانه‌ی بخت» برود. اما شوهرش از آن‌جا که از او خیلی بزرگتر بود و دانشگاهش را نیز تمام کرده‌ بود، با تحصیل راضیه چندان مخالفت نمی‌کرد.

با آن‌هم برای ادامه‌ی تحصیل راضیه شرط گذاشته بود که او نباید در امور خانه کم بگذارد. راضیه باید تمام مسئولیت خانواده را به دوش بگیرد و هرگز مادرشوهرش را از خود ناراضی نسازد. اگر خانواده‌ی شوهرش از او ناراحت شوند، شوهرش دیگر اجازه نخواهد داد که او به تحصیلش ادامه دهد.

راضیه با تمام این شرایط و مشکلات کنار می‌آمد، تمام روز را در خانه کار می‌کرد به همسر و فامیل همسرش رسیدگی می‌کرد و نمی‌گذاشت کسی از او ناراحت شود. آن‌ها را از خود راضی نگه می‌داشت تا بتواند به مکتب برود و آن‌ها در این امر با راضیه مخالف نکنند.

راضیه می‌گوید: «وقتی شانزده سالم بود، برای اولین بار مادر شدم. مشکلاتم دو چند شد، در کنار تحصیل و خانواده، مسئولیت یک طفل نیز به عهده‌‌‌ام افتاد. حالا دیگر سه مسئولیت بزرگ با من بود. دانشجو بودن، مادر بودن و همسر بودن.هرچند ادامه‌ی تحصیل برایم خیلی دشوار بود، اما به این‌ باور بودم که زندگی را باید با سختی‌هایش ساخت. با وجود مخالفت‌های فامیلم به تحصیل ادامه دادم تا به اهداف و آرزوهایم برسم. آرزویم این بود که در آینده داکتر شوم و نمی‌خواستم از رویای داکتر شدن دست بکشم تا اینکه به واقعیت مبدل شود.»

راضیه زمانی که 18 ساله می‌شود دوباره حمل می‌گیرد. او با هزاران سختی و با وجود دو طفلش به تحصیل ادامه می‌دهد.اما سه ماه بعد از زایمانش شوهرش در جنگ داخل ساختمان دادستانی شهر مزارشریف کشته می‌شود.

راضیه را پس از مرگ شوهرش، شرایط نامساعد زندگی بیشتر از قبل به چالش می‌کشد، اما او متوقف نمی‌شود.

«وقتی شوهرم کشته شد. حس کردم من نیز با او کشته شدم. هزاران سوال به ذهنم می‌آمد که به هیچ کدامش جوابی نداشتم. با خودم می‌گفتم حالا چگونه از پسرانم مراقبت کنم؟ با کدام درآمد آن‌ها را بزرگ کنم؟ تحصیلاتم چه می‌شود؟ و هزاران سوال دیگر. فشار روانی زیادی را تحمل می‌کردم. آن‌ زمان شدید افسرده شده‌ بودم.

همچنان بخوانید

افسرده‌گی دختران

گسترش روزافزون افسرده‌گی در میان دختران و زنان

5 سنبله 1402
خشونت طالبان و سلامت روان زنان

خشونت طالبان و سلامت روان زنان

16 جدی 1401

مکتبم را با همان حالت خراب روانی به پایان رساندم و فارغ تحصیل شدم، هرچند خیلی ناامید بودم. چون بعد از مرگ شوهرم، فامیلش نمی‌خواست من درس بخوانم. می‌خواستند با آن‌ها زندگی کنم و فقط بچه‌هایم را بزرگ کنم. اجازه نمی‌دادند آزاد زندگی کنم. چرا که می‌گفتند من بیوه هستم. آن‌ها باور داشتند که زندگی آزاد و مستقل برای یک زن بیوه لازم نیست و سرآزاد بودن یک زن بیوه عیب است.

ولی من نخواستم با آن‌ها زندگی کنم. چون می‌دانستم بعد از مرگ همسرم، فقط با آموزش می‌توانم زندگی خود و فرزندانم را بسازم. باید تحصیلاتم را به پایان می‌رساندم. هرچند مشکلات اقتصادی، مشکلات اجتماعی و مشکلات روانی از جمله افسردگی اجازه‌ نمی‌داد که درست درس بخوانم، اما امید‌وار بودم.

بعد از اینکه از فامیل شوهرم جدا شدم. برای مدتی در خانه‌ی پدر و مادرم زندگی می‌کردم. برای همین تصمیم گرفتم کار کنم تا بتوانم به خودم خانه‌ کرایه کنم. من نمی‌‌خواستم بار دوش آن‌ها باشم. به سختی توانستم وظیفه پیدا کنم. در یک فابریکه‌ی کشمش‌پاکی شروع به کار کردم. از طرف روز سخت کار می‌کردم و از طرف شب درس می‌خواندم. شب‌ها و روز‌های زیادی را زحمت کشیدم. گرسنگی، بی‌پولی و مشکلات زیادی را سپری کردم تا از مکتب فارغ شدم و در امتحان کانکور شرکت کردم.

اولین بار در امتحان کانکور بود که صحن دانشگاه را دیدم. خودم را در صنف‌های دانشگاه تصور می‌کردم و این خیال‌پردازی برایم احساس خوبی می‌داد. امتحان را سپری کردم و بعد از مدتی نتایج امتحان اعلام شد. اما من دیگر با آن هیجان، رویای داکتر شدن را در سر نداشتم. چون می‌دانستم با این همه مشکلات و با این حالت بد روانی نمی‌توان نمره‌ی کامیابی در دانشکده‌ی طب را گرفت. اما امید‌وار بودم که کامیاب شوم.

همان لحظه که نتایج کانکور اعلام شد، نمی‌توانستم از خوشحالی در لباسم بگنجم. نتیجه امید‌وارکننده بود. با خودم گفتم بلی! من توانستم که کامیاب شوم. در دانشکده‌ی روانشناسی دانشگاه بلخ کامیاب شده بودم. هرچند اوایل اطرافیانم مرا با حرف‌های شان بی‌انگیزه می‌کردند. آن‌ها برایم می‌گفتند که من در رشته‌ی درست‌حسابی کامیاب نشده‌ام. روانشناسی رشته‌ی خوبی نیست و در افغانستان آینده‌ای ندارد.

اما من به آن‌ها اعتنایی نکردم و به درسم ادامه دادم. امروز وقتی افرادی با مشکلات روانی در مطب مراجعه می‌کنند و پس از جلسه‌های مکرر اندک تغییر و بهبودی در وجود آن‌ها می‌بینم به خودم افتخار می‌کنم و خیلی خوشحالم که به تحصیلم ادامه دادم و با وجود دشواری‌های زندگی متوقف نشدم.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: بلخسلامت روان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN