نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

اعتیاد؛ عامل فروپاشی خانواده‌ها

  • گلچهره
  • 27 دلو 1401
Addicted Afghans
Photo: AP

فریده، زیور و نورجان هرسه زنانی هستند که به خاطر اعتیاد شوهران شان به مواد مخدر از آن‌ها جدا شده‌اند.

خنده‌هایش را از یاد برده بود

فریده، 33 ساله، به خاطر اعتیاد شوهرش به مواد مخدر از او جدا شده است.

پس از یک ‌سال زندگی مشترک، زمانی که از روستای زادگاه مان به شهر مزار شریف، مرکز ولایت بلخ کوچ کردیم و دخترم به دنیا آمد، به اعتیاد شوهرم پی‌ بردم. شوهرم ابتدا تریاک می‌کشید، سپس به هیروئین روی آورد همزمان با پیشرفت اعتیاد او، فقر و گرسنگی ما نیز شدیدتر می‌شد و به مرور زمان توانایی کار کردن را از دست داد، دست به فروش وسایل خانه زد، دیگر خنده‌هایش را کامل از یاد برده بود، همواره چشمانش یا به خواب بود یا قرمز و خشن، حوصله‌ی هیچ کس و هیچ سخنی را نداشت، مرا لت‌وکوب می‌کرد تا به هر بهانه‌ای که شده از برادرانم پول بگیرم و او برای خود مواد مخدر تهیه کند.

دیگر زندگی با او بدتر از تصورات من از «جهنم» شده بود. پس از مدتی در برابر خواست‌هایش مقاومت کردم، اما شوهرم به خشونت متوسل شد و رویم آب جوش ریخت، روزی سرم چاقو ‌کشید، جیغ و داد زدم، زن برادرم که در همسایگی مان زندگی می‌کرد، صدایم را شنیده بود و برادرانم باخبر شدند. برادران مجبور شدند با پرداخت مقدار زیاد پول، طلاقم را بگیرند تا از شر شوهر معتاد و خشونت‌گر نجات پیدا کنم. اما دشوارترین بخش جدایی از آن رابطه آنجا بود که کل تلاش ما برای گرفتن حق حضانت دخترم بی‌فایده بود.

دخترم تازه دو ساله شده بود. پس از اینکه طلاق گرفتم شنیدم خسرمادرم دخترم را پیش خود برده و شوهرم ایران رفته است. چندین بار تلاش کردم که دخترم را حداقل از دور ببینم اما موفق نشدم. خانواده‌ی خسرم دخترم را اجازه نمی‌دهد که خود را به من نشان بدهد.

مواجهه با یازده دختر و پسر وحشت‌زده و یک زن خشمگین

زیور‌، 30 ساله، زن جوان دیگری است که به خاطر اعتیاد و چندهمسری شوهرش رابطه را شکسته است.

در هرات در خانه‌ی برادرم زندگی می‌کردم. در هرات کار و درآمد برای زنان زیاد بود. در کارخانه کار می‌کردم، دستم پیش برادرم دراز نبود و منت زن برادرم را نمی‌کشیدم. تا آنکه برادرم با ازدواجم همراه مردی که هیچ نمی‌شناختم موافقت کرد.

ازدواج کردم و زندگی خوش و بی‌دغدغه‌ای را آغاز نمودیم. شوهرم روزانه از خانه بیرون می‌شد که سر کار می‌روم و شب‌ها ناوقت به خانه می‌آمد. پس از هشت ماه با اصرار شوهرم به روستا آمدیم.

شب‌هنگام به خانه‌ای که شوهرم می‌گفت پدر و مادرش در آن زندگی می‌کنند، رسیدیم. در آنجا با یازده دختر و پسر وحشت‌زده و یک زن خشمگین روبرو شدیم. زن به سویم حمله‌ور شد و چند مشت به پشتم کوبید. او از یخن شوهرم گرفت و گفت: «نکند این زن جنده هم مثل تو معتاد است که دم تو را گرفت، هردوی تان عیش و نوش تان را کرده‌اید، حالا آمده‌اید تا زندگی را به کام من و فرزندانم تلخ کنید!»

تصورات، آرزوها و خیالات قشنگی که داشتم در یک لحظه پیش چشمانم دود شد. مات و مبهوت مانده بودم و نمی‌دانستم چه بگویم و چه کار کنم. با اندک جهیزیه‌ای که داشتم در یک اتاق در و دیوار پریده جدا شدم. دخترم به دنیا آمد و بدی‌ها و دشمنی‌های امباقم روز به روز بیشتر می‌شد.

همچنان بخوانید

زندگی من و دخترم با سیخ تریاک دود شد

زندگی من و دخترم با سیخ تریاک دود شد

27 حوت 1401
من معتادم نه کارگر جنسی!

من معتادم نه کارگر جنسی!

6 حوت 1401

امباقم به شوهرم اجازه نمی‌داد به خانه‌ام بیاید. شب‌ها چون تنها بودم و می‌ترسیدم یک دختر و یا پسرش را نزدم روان می‌کرد. او بعضی روزها پنهانی به خانه‌ام می‌آمد. یکی دو ساعت تریاک دود می‌کرد و بعد می‌رفت. وقتی از او خوراک و پوشاک می‌خواستم، می‌گفت: «برادرت در خارج دالر باد می‌کند، برایش زنگ بزن و بگو مریض شده‌ای تا پول روان کند و من برایت خرج بخرم.»

یک سال گذشت. دیگر نمی‌توانستم با آن وضع ادامه دهم. با برادر کلانم که در خارج از کشور زندگی می‌کرد حقیقت را در میان گذاشتم. او گفت: «از شوهری که از خوراک و پوشاک و جوری ناجوری تو و دخترت خبر ندارد مطلقه بودنت خوبتر است. از شوهرت جدا شو و دخترت را هم از او بگیر، هرقدر پول خواسته باشند روان می‌کنم.»

شوهرم به طلاق دادنم راضی نبود اما امباقم بر او فشار وارد می‌کرد که حتمی مرا طلاق بدهد، لذا چاره‌ای جز رضایت دادن نداشت. امباقم دخترم را از آغوشم گرفت و هرقدر التماس کردم به من نداد. حتا حاضر بودم دخترم را از شوهرم و امباقم بخرم اما حاضر به این کار نشدند.

سرانجام طلاق گرفتم و حالا سال‌هاست که از دخترم اطلاعی ندارم. از همسایه‌های شوهرم می‌شنوم که دخترم کلان شده است. خودم هم زندگی خوب و آرامتری دارم، ولی یک مادر وقتی از فرزندش دور باشد ولو در آرامش و آسایش آرمانی خود زندگی کند بازهم همه‌چیز زیر پایش خار مغیلان است.

کمپ ترک اعتیاد چاره‌سازی نکرد

نورجان، 35 ساله، نیز همسرنوشت فریده و زیور است.

پس از پنج سالگی دخترم و هفت سال زندگی مشترک از زبان این و آن می‌شنیدم که شوهرم معتاد است اما باور نمی کردم. شوهرم در معدن زغال‌سنگ کار می‌کرد و پس از دو ماه برای چند روز به خانه می‌آمد. حالا دیگر یک پسر هم داشتیم، به شهر رفته بودیم و زندگی ما از هرلحاظ در سطح متوسط مردم رسیده بود.

با گذشت چند‌‌سال بهانه‌گیری و بداخلاقی‌های شوهرم شروع شد. چند روزی که خانه می‌آمد یا تمام روز در خانه نبود و شب‌ها ناوقت خانه می‌آمد و یا هم اگر در خانه بود مدام چشمانش به خواب بود.

با گذر زمان شوهرم را هنگام مصرف پودر(هیروئین) و شیشه دیدم. بارها همرایش جنگ و جگرخونی کردم و هرقدر عذر کردم تا به کمپ ترک اعتیاد برود و بستری شود، اما او حاضر نشد. چند بار با کوشش دوستانش او را هفته‌ها قرنطین خانگی کردیم ولی نتوانست مصرف مواد مخدر را ترک کند.

زمستان بود. یکی دو ماه می‌شد که هرقدر به شوهرم زنگ می‌زدم یا پاسخ نمی‌داد و یا هم تلفنش را خاموش می‌کرد.صاحب خانه هر روز پول شش ماهه کرایه‌ی خانه‌اش را می‌طلبید. مواد سوخت و خرج و خوراک نداشتیم.

مجبور شدم به صاحب کار شوهرم زنگ زدم و در مورد شوهرم پرسیدم. به من گفت: «یک ماه بیشتر است که از او خبری نداریم. مواد زیاد مصرف می‌کرد و دیگر توانایی کار نداشت، اخراجش کردیم.»

با برادران شوهرم در ارتباط شدم و از آن‌ها خواستم که به هر بهانه‌ی ممکن او را به کابل بکشانند. سرانجام او به خانه آمد و با آمدنش هیچ چیزی تغییر نکرد. دخترم که قبلا در یکی از مکاتب شخصی درس می‌خواند دیگر نتوانست به درس‌هایش ادامه دهد؛ چون حتا کرایه‌ی موتر هم نداشت. از سر ناچاری گوشواره‌ی طلایم را فروختم و پولش را کرایه‌ی خانه دادم و برای چند روز مواد سوخت و خرج خانه خریدم.

بازهم به شوهرم التماس کردم که به کمپ ترک اعتیاد برود و به خاطر فرزندان مان مصرف مواد مخدر را ترک کند. او در پاسخم گفت: «۳۵ سال است، اعتیادم آن‌قدر پیشرفته شده که تأثیر تریاک برایم مثل تأثیر سیگار و نصوار است. حالا به پودر و شیشه رسیدم، خودم می‌دانم که دیگر نمی‌توانم ترک کنم.»

هیچ راه چاره‌ای به‌جز جدایی نداشتم، اما تمام تشویشم فرزندان‌مان بود که باید حق حضانت شان را می‌گرفتم. همسرم ابتدا رضایت نمی‌داد ولی بعد از مدتی راضی شد که حضانت دختر و پسرم را بگیرم، چون می‌دانست که خودش نمی‌تواند از آن‌ها مراقبت کند. برادران شوهرم اما مخالفت می‌کردند. آن‌ها می‌گفتند: «ما آن‌قدر بی‌غیرت نیستیم که از اولاد خود بگذریم. در هیچ جایی اسلام نیامده که پس از طلاق فرزند با مادرش زندگی کند.» برایم عجیب بود، فرزندانی را که در وجود خودم پروریدم، با خون جگر پرورش دادم، حالا اولاد دیگران شده بود.

دخترم ۱۲ساله شده بود و صنف پنجم مکتب بود. او همه مسایل را می‌دانست و اکثر اوقات از اینکه همکلاسی‌ها و همبازی‌هایش او را به خاطر اعتیاد پدرش طعنه می‌دادند، رنج می‌برد. اختیار را با خود فرزندان مان گذاشتیم. دخترم در حضور همه گفت: «من با مادرم زندگی می‌کنم.» پسرم هم با زندگی کردن همراه من موافقت کرد و همین شد که با گرفتن حق حضانت فرزندانم از شوهرم جدا شدم و خانه‌ی پدر در روستا آمدم.

دختر و پسرم با همکاری آمر مکتب محله رسمی شده است و درس می‌خوانند. حالا زندگی خوبتر و آرامتری داریم. هرچند اوضاع اقتصادی مان خوب نیست اما بازهم همین‌که کنار هم هستیم به داشته‌ها و نداشته‌های مان قناعت می‌کنیم و به امید روزهای بهتریم.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: اعتیاط به مواد مخدر
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
صابره
هزار و یک شب

سرنوشت صابره؛ از میز مطالعه به دود آشپزخانه

2 حمل 1402

صابره، 17 ساله، تازه امسال مکتب را به پایان رسانده است. در حالیکه هنوز با اعتماد به نفس می‌گوید لیسانس خود را از یک دانشگاه معتبر بین‌المللی خواهد گرفت، احساس می‌کند وضعیت کشور او را به سوی قفس تنور و آشپزخانه می‌راند.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00