نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ
خواهرانم با دیدن نان خوشحال می‌شوند

خواهرانم با دیدن نان خوشحال می‌شوند

1
شنیدن9 min

نسیمه، 13 ساله و صابره، ۱۲ ساله دو دختری‌ هستند که در خیابان‌های شهر مزار شریف، مرکز ولایت بلخ کار می‌کنند.هر دو در نزدیکی روضه سخی مشغول کار اند. نسیمه هر صبح با ترازویش نزدیک روضه می‌آید و مردم را وزن می‌کند.پدر نسیمه سه‌ سال می‌شود که فلج است و نمی‌تواند از کمر به پایین بدنش را تکان دهد. صابره نیز در نزدیکی روضه جوراب می‌فروشد، پدر صابره در انفجاری در مسجد محل کشته شده ‌است. نسیمه و صابره هردو بیشتر روزها کنار هم کار می‌کنند.

نسیمه می‌گوید او برای «پیدا کردن نان» کار می‌کند. هرچند وزن کردن مردم درآمد زیادی ندارد اما مجبور است با همین درآمد گذاره کند.

نسیمه در یک فامیل پنج نفری با پدر و مادر و خواهر و برادر کوچکش زندگی می‌کند. او می‌گوید: «ساعت شش صبح پیش روضه می‌آیم و پنج شام به خانه می‌روم. وقتی شب به خانه می‌رسم خواهر و برادرم با خوشحالی پیشم می‌آیند، دادا دادا!نان آوردی یا نه؟ زمانی‌ که می‌دانند نان آورده‌ام مرا با آغوش می‌کشند و از خوشحالی می‌گویند: زنده باد! زنده باد!درآمدم روزانه خیلی کم است. اما همین‌که می‌توانم با سه یا چهار نان فامیلم را سیر نگه‌ دارم خوشحالم.»

صابره نیز از کار در جاده‌ گله‌مند است و می‌گوید او نیز روزانه درآمد خوبی ندارد. «این‌ جوراب‌ها را به صد عذر و زاری به مردم می‌فروشم. پدرم سال‌ها پیش فوت شد. چهار خواهر با مادرم هستیم. دیگر خواهرانم از من کوچک‌تر اند. من کار می‌کنم تا پول نان را پیدا کنم.»

نسیمه و صابره هردو آرزو دارند که درس بخوانند، اما برای کار کردن روی جاده مکتب را رها کرده‌اند. نسیمه می‌گوید«خیلی آرزو داشتم که درس بخوانم. بعضی وقت‌ها کتابچه و قلم را می‌بینم ناراحت می‌شوم. ولی بعد از فلج شدن پدرم مکتب را رها کردم. مادرم می‌گفت باید کار کنم. برای همین مکتب را رها کردم و شروع کردم به کار کردن در روی سرک.»

صابره نیز قصه‌ی مشابه نسیمه دارد و هنگام سخن گفتن بغض گلویش را گرفته، با اشک می‌گوید: «من نیز وقتی پدرم وفات کرد شروع به کار کردم و یک سال بعد از آن مکتب را رها کردم. مجبور بودم رهایش کنم، باید کار می‌کردم. هرچند دلم می‌خواست درس بخوانم و در آینده تاجر شوم.»

این کودکان کار ادعا دارند که تاکنون هیچ‌گونه‌ کمک بشردوستانه از سوی نهادهای داخلی و خارجی دریافت نکرده بلکه به خاطر مزاحمت‌های جنگجویان گروه تروریستی طالبان در همین کارهای شان نیز دچار مشکل می‌شوند.

به گفته‌ی صابره و نسیمه، جنگجویان طالبان مانع کار آنان می‌شوند و اجازه نمی‌دهند که آ‌ن‌ها در پیش روضه سخی کار کنند. چون طالبان می‌گویند کودکان کارگر باعث بی‌نظمی و بیروبار محل می‌شوند.

دقیق در زمانی که باید این دو دختر به مکتب می‌رفتند، درس می‌خواندند و در صنف‌های درسی می‌بودند، در جاده‌ها سرگردان اند و کار می‌کنند؛ آنهم کاری که هرکدام در پایان روز فقط می‌توانند به تعداد هر عضو فامیل یک قرص نان بخرند.

آن‌ها از روز‌های بد زندگی‌‌شان قصه می‌کنند. از سختی‌هایی که در کارشان می‌بینند. نسیمه می‌گوید: «هرچند ما کوچک هستیم ولی مرد‌های بزرگ‌سال می‌آیند و به ما پیشنهاد ازدواج می‌دهند. یا از ما خواسته‌ی نامشروع/جنسی می‌کنند.»صابره نیز می‌گوید: «مردها به ما می‌گویند برای‌تان پول می‌دهیم. از ما نترسید. این آزار و اذیت‌ هر روز است. کوشش می‌کنیم نادیده بگیریم. چون باید کار کنیم.»

نسیمه ترازو را با پول قرض از مامایش خریده است. اما در این محل دختران زیادی مانند نسیمه و صابره هستند که روزانه یا گدایی می‌کنند یا روی خیابان کار می‌کنند. همه‌ی آن‌ها آرزو دارند که بتوانند درس بخوانند، اما به نظر می‌رسد آن‌ها حتا آرزوهای شان را هم از یاد برده باشند، زیرا درگیر فقر و گرسنگی اند و تمام روز به سختی می‌توانند با عذر و زاری 40 تا 50 افغانی کار یا گدایی کنند.

صابره می‌گوید: «چند روز پیش وقتی برف بارید، نتوانستیم کار کنیم. دو سه روز همه جا را برف گرفته بود. هوا خیلی سرد بود و نمی‌شد کار کرد. در آن دو سه روز اگر مادرم از خانه‌‌های مردم برای ما نان نمی‌آورد همه از گرسنگی می‌مردیم.شب آخری را به سختی با دو نان دوام آوردیم‌. هیچ چیزی در خانه برای خوردن نمانده بود. برای همین فردایش به کار برگشتم. فقط من و نسیمه آمده بودیم. هوا خیلی سرد بود. هیچ‌کس جوراب نمی‌خرید و خودش را وزن نمی‌کرد. ‌مجبور شدیم تمام روز پیش هر کسی که از جاده می‌گذشت زاری کنم تا خودشان را وزن کنند و یا جوراب بخرند. تا ساعت چهار عصر عذرهای مان بی‌فایده بود و هیچ‌کس نه جوراب خرید و نه خودش را وزن کرد. داشتیم کم‌کم ناامیدم می‌شدیم.می‌خواستیم به خانه برویم. اما مردی آمد و از ما خواست تا او را وزن کنیم و در بدلش برای هردوی ما صد افغانی کمک کرد. بین خود پنجاه پنجاه افغانی تقسیم کردیم. با دیدن آن پول خیلی خوشحال شده بودیم. هرکدام می‌توانستیم برای شب پنج نان بخریم، می‌فهمیدم که خواهرانم با دیدن نان خیلی خوشحال می‌شوند.»

به نظر می‌رسد نسیمه و صابره امروز پول بیشتری به دست آورده‌اند، چون هردو از پول خودشان برای خود دفترچه خریده‌اند. در کنار کار شروع به نوشتن کرده‌اند. آن‌ها می‌گویند وقتی این کتابچه‌ها را خریدند خیلی خوشحال شدند،آن‌قدر که با خریدن و دیدن نان به این اندازه خوشحال نمی‌شدند.

دیدگاه‌ها 1

  1. Mustafa Tahery says:
    1 ماه پیش

    خداوند بزرگ مالک دل است
    هر داستان را که میخوانم اشک هایم جاری میشود
    خیلی برایم سخت است که نمیتوانم برای وطن و وَطندار های خود کاری انجام بدهم

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00