مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادریام تا که اولاددار نشده بود با ما خوب رویه میکرد. اولاددار که شد رویهاش تغییر کرد. پدرم تمام روز در خانه نبود، چون معلم بود و دو شیفت در مکتب تدریس میکرد. شبها هم در اتاقش سرش با کتاب و مطالعه گرم بود.
من چوپانی میکردم و کارهای خانه را انجام میدادم. برادرم کار کشت و آبیاری زمین و برداشت حاصلات مزرعه را پیش میبرد، از کوه هیزم میآورد، مواقعی هم که خانه بود باید فضولات گاو و مرکب و بز و گوسفند را جمع آوری میکرد و آنها را آب و علف میداد.
هردوی ما از هفت روز هفته، سه چهار روزش را به مکتب میرفتیم. در خانه اگر کاری به موقع انجام نمیشد و یا هم چیزی سر جایش نمیبود نامادریام تقصیر را به گردن من و برادرم میانداخت و ما را زیر شکنجه و لتوکوب پدرم میانداخت.
جرأت نداشتیم بدون اجازهی نامادری نان بخوریم، لباس عوض نماییم و یا حمام کنیم. حتا بدون رضایت او نمیتوانستیم کارخانگی مکتب را حل کنیم و یا به مکتب برویم. اندک اشتباه و تنبلی مان جزای سنگینی در پی داشت.
جزای ما سیخ تنور، مشت و لگد، ریسمان و یا دستههای چوب تر بود که تمام بدن ما را سیاه و کبود میکرد. اکثر اوقات که نامادریام عصبانی میشد با دندانهایش دست و بازوی ما را گاز میگرفت؛ طوری که جای دندانهایش زخم میشد و اثر آن تا ماهها خوب نمیشد.
وقتی که جیغ و داد میکردیم در دهن مان سنگ میانداخت تا صدای مان را کسی نشنود. نمیتوانستیم از او به پدر مان شکایت کنیم چون میدانستیم چه بر سر مان خواهد آمد. آن زمان فکر میکند او آدم تندخوی و عصبانی است، اما حالا فکر میکنم مشکل حاد روانی و عصبی داشته و به شدت خشونتگر بوده است.
کمکم برادرم از خانه یاغی شد. چندین شبانهروز مفقودالاثر میشد و پدرم به کمک پسران کاکایم به قریههای دور و نزدیک میرفتند اما پیدایش نمیتوانستند. او شبها در کوه، روی شاخهی درخت، در کاهدان، طویله و آبخور مواشی همسایهها میخوابید. گاهی شبها دزدکی به خانه میآمد. اگر میتوانستم برایش نان و غذا میبردم و پس بر میگشت اما اگر گیر میرفتیم پدرم تا توان داشت لتوکوبش میکرد و نامادریام هردوی ما را فحش میداد.
برادرم یکبار برای همیشه مفقودالاثر شد. آخرین بار دست به خلاف برد، وارد خانهی یکی از همسایهها شد و چند هزار افغانی شان را دزدید و بعد از چندین ماه شنیدیم که به ایران رفته است. بعد از آن روز نام من در خانه «خواهر دزد» شد.
بعد از رفتن برادرم هم به جای او کار میکردم و هم به جای خودم. هم به جای او ظلم و ستم میکشیدم و هم به جای خودم.از نظر من، دختران کاکایم مثل ملکهها زندگی میکردند. رنگرنگ لباس میپوشیدند، هر وقت و هرجا که دل شان میشد میرفتند و هرآنچه که خواست شان بود انجام میدادند.
وقتی آنها را با مادران شان میدیدم دلم به مظلومیت و بیکسیام میسوخت و از اینکه غمخوار و دلسوز و مادر نداشتم تا حامی و رهنمایم باشد در گوشهای تنها نشسته گریه میکردم. دورهی نوجوانی و رسیدن به بلوغ برایم سختترین دوره بود.دلم میخواست مادر داشته باشم تا در مورد تمام آنچه نمیدانستم ازش میپرسیدم.
مسایل دخترانه و زنانگیام را با هیچ کس نمیتوانستم در میان بگذارم، حتا با دختران همسن و سالم. چون یکی دو بار که این کار را کرده بودم آنها همهچیز را به نامادریام گفته بودند و برایم طعنهی همیشگی جور شده بود.
زندگی برایم شبیه یک گودال تنگ و تاریک و سرد شده بود که هیچ راه گریزی از آن نداشتم. به برادرم که خود را از شر آن زندگی ذلتبار نجات داده بود غبطه میخوردم و بارها در ذهن خود به راههای فرار از آن زندگی میاندیشیدم اما به نتیجهی مطلوبی نمیرسیدم.
پس از گذر چندسال پدرم به مریضی سختی دچار شد و نتوانست به معلمیاش ادامه دهد. برای تداوی پدرم به شهر کوچ کردیم. ته دلم خوشحال بودم که رفتن به شهر به معنای رسیدن به زندگی آسوده و آرام است. اما هیچ چیز تغییر نکرد.
پدرم پولی را که از معاش سالها معلمی پسانداز کرده بود برای درمان بیماریاش مصرف کرد اما اثر نداشت. او یکی دو سال بعد فوت شد.
پس از وفات پدر، بدرفتاریهای نامادریام شدت گرفت، تا آنجا که مرا از خانه کشید. در شهر هیچ کسی را نمیشناختم.هیچ قوم نزدیکی هم نداشتم. نه پول داشتم و نه هم تلفن که بتوانم با برادرم در ارتباط شوم.
به یگانه چیزی که فکر میکردم رفتن پیش برادرم بود. دل به دریا زدم و به خانهی یکی از اقوام دور پدرم رفتم. به کمک آنها با برادرم در ارتباط شدم. با خانوادههایی که قاچاقی به طرف ایران میرفتند یکجا شدم. پس از حدود دو هفته سفر غیرقانونی به ایران نزد برادرم رسیدم و یک زندگی جدید اما متفاوت را آغاز نمودم.
دیدگاهها 27
صبر شما قابل تحسین است
آخ دلم خون کردی آبجی گلم انشالله ز ندگی ات سرشار از خوشی بشه منم هیچ کس ندارم دوتا بچه یتیم دارم ایرانم اگر مخای بیا پیش من باهم زندگی کنیم
آفرین به شما ، درود خدا بر نیت پاک شما
اولش خوب شروع شد ولی اخرش جالب نبود
خدایارشماها باشد
انشاله به خوشی وراحتی وآرامش زندگی شادی داشته باشی
این داستان زندگی اکثر مردم افغانستان است کاش جهل ونادانی سایه اش را از سر این مردم بردارد.
نمیدونم چرا فکرمیکنن ایران میشه غایت ارزو وراه نجات وخوشبختیشون..بابا بشینید مملکتتون رو درست کنیدیا اینهمه کشور درست وحسابی هست برید..ما خودمون کلی نیرو انسانی وکمبود منابع داریم اینها هم میشن قوز بالا قوز.
متاسفم براتون وقتی داستانش رو خوندین و چنین جواب دادین
سلام.اخه مسئولین جلواین برادران وخواهران افغانی رابگیرید درکشورخودشان بمانند آخرماایرانی ها چه گناهی کردیم که بایدگرفتاراین افغانیها شویو
این افغانیا ب خودشون رحم نمیکنن واقعا میگم چرا شما زنده هسین حالم بهم خورد از نامادریت.چرا مبارزه نمیکنید با این جور عقاید فقط یاد گرفتین فرار کنید .
وا واقعا برداشتت ازین اتفاق همین قدر بود،متاسفم
خداوند برای انسانها راهنما فرستاده و اونها همان پیامبران و امامان معصوم هستند اگر به زندگی آنها مراجعه کنی از همه مهربانتر و با وفاتر بوده اند و همیشه نفع دیگران را بر احساس خود ترجيح داده اند خداوند فرموده پیامبر بزرگ اسلام را به خاطر مکارم اخلاقی مبعوث کرده که همان انسانیت و مهربانی و احترام به دیگران است متاسفانه نامادری شما احتمالا جاهل و بی منطق و خودخواه بوده و پدرتان هم شاید به نظر خودش برای تربیت شما تلاش میکرده شاید شما هم در مرحله اول کمی پرخاشگری کردید و با آنها برخورد خوبی نداشتید باز هم خدا میداند ولی تنها چیزی که خداوند به بندگان سفارش کرده برای برخورد با دیگران محبت و از خود گذشتگی است که شاید به خاطر مسائل شیطانی مانند حسادت و یا چیزهای دیگر کنار گذاشته میشود
بعدازهرسختی آرامشی هس امیدوارم همه ی لحظاتت پراز آرامش باشه دختر سختکوش وطنم
من اگه بتونم یه پسر و دختر افغانی پیش خودم نگه میدارم،یا یک پسر،اما نمیشه به هیچ بچه ای پیشنهاد داد،چون قانون خلاف میدونه و متاسفانه همون پدر مادرش طلبکارت میشن که گرفتار بازداشت میشی،،یا حتی بچه ایرانی که نیاز به سرپرستی کوچکی داره،و مردم مخصوصا بعضیا مث افغانیا برای بچه درست کردن تا دلشون بخواد درست میکنن،اما فکر تیاز بچه نیستن،فقط به فکر شهوت جنسی خودشون هستن،حتی نیاز جنسی دیگران هم براشون مهم نیست،مردم افغان و همه باید مواظب این موضوع باشن ،از خداوند تقاضای رحمت برای همه مومنین دارم
لعنت خدا بر کسی که بودن خدای بزرگ و مهربان را منکر بشه لعنت بر کافران و منافقان قربان خدا و ۱۴معصوم و قرآن و پیامبرانش
چه ربطی به متن داشت
خودت رو آویزان این توهمات نکن ، برو به زندگیت برس..این چرندیات فقط توی ذهن پوسیده تو و امثال توئه.
🙄تو همون دین انسانیتت نگفته به دین بقیه احترام بذاری؟ بعدشم درد و رنج این خانوم نتیجه مشتی خرافات و فرهنگ غلطه. من چیزی از دین تو این خانواده ندیدم که بگم علتش دینداریشونه
دین اسلام اتفاقا کلی سفارش یتیمارو کرده. الهی هرجا هستن زندگی سالم و درستی در پیش بگیرن و خوشبخت و عاقبت بخیر باشن
درد جامعه امروز نفهمیدن قوانین زندگیه مگ دین جز ایته که قوانین زندگی وو این دنیا رو نشون میده تا همیشه حالمون خوب باشه؟ اگر جایی رسیدی که حالت خوب نبود ایراد از توییه که اسلام رو اشتباه فهمیدی یا افراط یا تفریط
امیدوارم در ایران به کلیه آرزوهایت برسی و خوشبخت بشی
من تابحال از هیچ افغانی خوبی ندیدم جوونای مااینجابیکارن چراچون شماوامثال شمااومدین وحق جوونای بدبخت وبی عرضه کشورمون رو گرفتید هموطن جوون ایرانی غیرت غیرت مراقب میهن باش و بیگانه افغان رو بیرون برانید زنده باد جمهوری اسلامی ایران درود برآذری و آذربایجانی
بله که همین افغانی ها استن که کشور تون سرو سامان گرفت .همین افغانی ها استن که کار های سنگین را انجام میتیم فقط بخاطر یک لقمه نان حلال اگر به شما نازک نارنجی ها میبود حالا پاهای های تان طرف قبله دراز بود نفهم ها واقعا متاسفم برای همه شما ایرانی ها
یعنی میشه ادمها رو خط کشی کرد ؟ انسان ازاد است هرجا دلش خواست زندگی کند اینو من نمیگم یکی از قوانین مدنی و بشریست برای یک دختر بی پناه در هر کشوری جا هست چرا باید برای یک دوره عمر کوتاه حسود باشیم ؟ جنگ باعث اینهمه ناهنجاری ها و مهاجرت ها شده است پشت هر مهاجری دنیایی از غم و دنیایی از رنج ها بوده ولی مجبور شده مهاجرت کند کمی انسانی فکر کنیم اگر متمدن نیستیم حداقل انسانی فکر کنیم زمین خدا مال هیچکسی نیست هممون مهمانیم بهتر است مهربان باشیم