نمیدانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است. آن روز پدرم به همهی روستا شیرینی میدهد و برای آنها میگوید که دخترم از همین کودکی عروس برادرم است و حق ندارد با کسی دیگر ازدواج کند. آن زمان من چهار سالم و پسر کاکایم شش سالش بود. ما نمیدانستیم حرف از چه قرار است. مدتها گذشت تا اینکه ما بزرگتر شدیم و من فهمیدم که مرا از قبل به شوهر دادهاند. اهالی روستا همیشه در بارهی ما حرف میزدند، اینکه چه وقت به خانهی شوهرم میروم. مادرم، پدرم و تمام فامیلم از این وصلت خیلی خوشحال به نظر میرسیدند.
مادرم هربار به من میگفت که کار خانه را باید درست یاد بگیرم تا وقتی به خانهی شوهرم میروم آنها از من راضی باشند.مبادا به خاطر بیکاره بودنم، خسرانم مادرم را لعنت و نفرین کنند. مادرم میگفت که نباید مادر شوهرت از تو ناراض شود.تو باید عروس خوب و کارگر باشی. من نیز تمام حرفهای مادرم را گوش میکردم.
هرچند اوایل به پسر کاکایم هیچ احساسی نداشتم، اما به مرور زمان فامیلم آنقدر در بارهی او به من گفتند و تعریفش را کردند که علاقمندش شدم. در کل فامیلم چنین میکردند تا من به پسر کاکایم علاقمند شوم. میترسیدند که نشود یک روز به خاطر عدم علاقه، از ازدواج با او منصرف شوم و پدرم نزد روستا بد قول شود. از اینکه من احساس خوبی نسبت به ازدواج با پسر کاکایم پیدا کرده بودم، همه خوشحال بودند. ولی هرگز به این فکر نکرده بودم که اگر پسر کاکایم مرا نخواهد چه؟ اگر او از من بدش بیاید چه؟ این رابطه برای او نیز تحمیل شده است و پدران ما از ما نپرسیده بودند که آیا تو راضی هستی یا نه؟ چون ما کوچک بودیم. مگر از طفل چهار ساله هم میشود خواست تا رضایتش را در بارهی ازدواج بیان کند.
کار پدر و کاکایم اشتباه بود. اما کار من اشتباهتر. اینکه فکر میکردم پسر کاکایم حتمی دوستم دارد، وگرنه تا حالا مخالفت میکرد. میگفتم شاید فامیلش برای او نیز از خوبیهای من یاد کرده باشند، تا او علاقمند من شود. من داشتم خودم را تسلا میدادم و بیخبر از این بودم که پسر کاکایم از من بیزار است و بهخاطر جبری که فامیلش به او میکنند مجبور شده است تن به این ازدواج بدهد.
وقتی هژده ساله شدم ازدواج کردیم. روز ازدواج، من نسبتاً خوشحال بودم و میخندیدم. اما از خوشحالی پسر کاکایم نشانهای نبود. حتا نمیشد یک لبخند کوچک را به رویش دید. عبوس و قهر، در حالی که گویا بغضش گرفته باشد کنار من ایستاده بود. او دستانم را نمیگرفت، برای همین من دستش را گرفته بودم.
فهمیدم که دوستم ندارد و راضی به این وصلت نیست. خیلی نگران بودم، نگران همه چیز. هزاران سوال در ذهن داشتم که جوابی نداشت. اینکه بعد از این چگونه باهم سر کنیم؟ اینکه عاقبت ما چه خواهد شد؟ و هزاران سوال دیگر… .
یک هفته از ازدواج مان گذشت. در این یک هفته ما هرگز به هم نزدیک نشدیم. شبها شوهرم میرفت و در اتاق جداگانه میخوابید و برایم میگفت «نمیخواهم ببینمت. حتا دیدنت عصبانیام میکند.» فامیل شوهرم از این موضوع باخبر بودند. اما سکوت کردند تا اینکه یک روز با خسرانم گفتوگو کردم و مادر شوهرم به من گفت: «به خود دل خوش نکو زن!بچیم تو ره گرفت چون ما از او خواستیم که بگیره. او نمیخواست تو ره بگیره. ما گفتیم نباید کاری کنه که پدرش بد قول شوه. خیر است فعلا تو ره بگیره بعداً اگر دلش شد میتوانه یک زن دیگه به دل خود بگیره. به همی زودی سرت زن میکنه فامیدی یا نی؟»
ترسیده بودم. نمیخواستم زندگیام تباه شود. توقع داشتم به مرور زمان شوهرم با من خوب شود. اما گویا قرار نبود همه چیز خوب شود. خواستم کاری کنم تا زندگیام تباه نشود. با خود گفتم: یعنی به خاطر یک قول، فقط من تباه شوم. شوهرم دوباره ازدواج کند. پدرم بد قول نشود، کاکایم بد قول نشود. فقط من باید تاوان گناه نکرده را بدهم. نمیخواستم اینگونه شود. میخواستم به همهی مردم حقیقت را بگویم و طلاق بگیرم تا هرگز هیچکس دیگر پیش از پیش در بارهی آیندهی فرزندشان تصمیم نگیرند. زندگی مشترک و ازدواج تصمیم مهمی است که فقط باید خود شخص بگیرد، نه فامیلش. وگرنه عاقبتش مثل من میشود که تصمیمم را فامیلم گرفت ولی حالا این منم که بدبخت میشوم نه فامیلم. با شوهرم حرف زدم!برایش گفتم که میتواند طلاقم بدهم. میخواهم از او طلاق بگیرم بعد او میتواند دوباره ازدواج کند.
به فامیلم نیز گفتم که حالت این چنین است و میخواهم طلاق بگیرم، ولی هیچکس حمایتم نکرد. پدرم با عصبانیت برایم گفت: «اگر طلاق گرفتی، هرگز دیگه به خانه مه نمیایی. دیگه دختر مه نیستی و مه پدرت نیستم. گم شو برو بیرون از ای خانه… .»
فامیل شوهرم نیز به من گفتند که نباید طلاق بگیری. میتوانی دوباره با برادر شوهرت ازدواج کنی، ولی نباید از این خانه جدا شوی. تو ناموس ما هستی و اجازه نمیدهیم که از خانهی ما بیرون بروی. اگر نمیخواهی بمیری پس ساکت شو و حرف طلاق را نزن. روستاییها چه خواهند گفت. آبروی ما در روستا خواهد رفت. ما هرگز طلاقت نمیدهیم.
آنها تهدیدم کردند و من هرکاری کردم نتوانستم طلاق بگیرم. نه طلاقم را دادند و نه گذاشتند که از روستا به بیرون بروم.چهار ماه بعد شوهرم دوباره ازدواج کرد. با آن زنش خیلی خوشحال و از او خیلی راضی بود. دیگر من فراموش شده بودم.او حتا یک شب هم کنارم نخوابیده بود. بعد از ازدواجش نیز همیشه نزد خانمش میبود و من چنان فراموش شده بودم که گویا هیچ وجود ندارم. همه از من رو گردانده بودند، چون شوهرم مرا دوست نداشت. من هرگز احساس نکردم که یک زن شوهردارم و ازدواج کردهام. 12 سال از این ازدواج میگذرد ولی هنوز با شوهرم رابطه زناشویی ندارم. نمیدانم چرا باید من قربانی میشدم. در حالی که پدرم میتوانست از قولش بگذرد یا کاکایم میتوانست از قولش بگذرد و یا هم پسر کاکایم میتوانست با من سر کند و دوباره ازدواج نکند. اما هیچکس به جز من قربانی نشد. چون من زن بودم.
دیدگاهها 74
چقدر عقبماندگی فرهنگی در این حد در افغانستان زیاده. واقعا وقتش نشده که زنان جامعه طغیان بکنند؟
خاک توی سر پدر بی فرهنگی مثل افغانستان بکنن
خدایا میبینی و چیزی نمیگی؟؟؟؟
خاک تو سر پدر و پدر کاکایت و همشون
دنیا پر است از اینجور زنان و دختران بی دفاع،که قربانی یک عهد مسخره بین دو فامیل میشوند.واقعا تاسف آوره
برو شکایت کن.خاک برسر بی فرهنگ پدر و مادرشان کنند و عقب افتاده تر از پدر و مادر آدم شهرهاش که انقد عقب افتاده آند..
برو از این زندگی جدا شو.
البته هر چند که پیامبر ص خودش گفته که ظلم ماندگار نیست.چند وقت دیگه یه مشکل بزرگی تو زندگی پسره نکبت پیدا میشه .خداوند خودش گفته که بترس از آه مظلومی که هیچ کسی رو غیر از خدا نداره که حمایتش کنه. آه این دختر زندگیشو دودمانش رو بر باد میده.
در ضمن مردی حق ازدواج دوم داره که عدالت رو برقرار کنه بین این دو همسر وگرنه خدا گفته حق نداری زن بگیری اگه عدالت برقرار نکنی.لذا مرد ظالم ظلمش ماندگار نیست و بالاخره زندگیش از هم میپاشد.کاش روزی که از هم پاشید خبرش رو میداد که ما هم خوشحال بشیم،😁😁😁
حالا باید زندگی مرد از هم بپاشد تا دل ما خنک شود ؟ این کار از اول اشتباه بود ، حالا یک طرف راهش را جدا کرد، هر چند بهتر می توانست عمل کند ، باید شرایط جبران این کار اشتباه را فراهم کنند و این دختر را هم رها کنند تا به سر وسامان برسد ، انشاءالله!
خدا لعنت کنه همچین والدینی رو
عجب بی فرهنگ. نه اسلام اینو میکنه و نه عقل. فقط عرف و فرهنگ اشتباه میتونه از حماقت دفاع کنه
سلام وقت بخیر همه جا ازاین مسائل هست،ایرانی وعرب وافغانی نداره،ملتی که الگوشان،فضای مجازی شده،خیلی بذتررفتارمیکنن،این زن درایران بودتاالان چه خطاهاکرده بود،زن ایرانی شوهرش خوب واهل کار،میگه شوهربمن توجه نمیکنه وراحت میره دوست پسر میگیره،زن بسازعقب مانده نیست،خداپیامبر ص سرش میشه
چقدر درد آور است
سنت های نا پسند باعث تباهی بسیاری شده است
آدم خرمغز آدم نفهم آدم خرمذهب متعصب سنگ مغز این کارو بابچه اش میکنه ببین با دیگران چه میکند
چه ربطی به مذهب داشت الان؟
چون از نظر مذهب ازدواج دو کودک صغیر با هم توسط سرپرستشون مجازه
آی کیو، قولشو داده بود تا ۱۸سالگی هم صبر کردن، مذهب(تشیع) انسان رو از تعصبات دور می کنه… همین مذهب بود که زنده به گور کردن دختران و برده داری رو ریشه کنکرد…
کاش میشد بقیه داستان خوب تمام شود
حقیقت همین است، این نمونه ای از ظلم هایی هست که در حق زنان افغان شده.
هنوزم هستند مردانی که عدالت رو نمیتونند برقرار کنند چون از کودکی مغزشون و شستشو دادن، تنها بی عدالتی این نیست که بین دو زن برقرار بیشه، وقتی همسرت به مادرش به پدرش خیلی بیشتر از تو اهمیت بده این بی عدالتی هست، وقتی بعد از ده سال زندگی هنوز صلاحیت هیچ تصمیمی رو نداری چون تصمیم گیرنده، مادر و پدر همسرت هست اینم بی عدالتی هست…
با اینکه میدونم دارم ظلم و تحمل میکنم، ولی کاری از دستم بر نمیاد.
بله واقعا چه ربطی داشت😬
حقیقت اینه که بدتر و بدتر از وضعیت فرهنگی این خانواده توی کشورمون هم هست.آیا فرهنگ وطن فروشی به خاطر چند دلار سیاه بدتر از فرهنگ خانواده ی این خانم افغان نیست؟گل شیفته و نازنین بنیادی و عوامل کانال های ماهواره ای رو یادتون رفت؟ بعدشم چرا این وحشیگری رو به دین نسبت می دین؟؟؟دقیقا ضد دینه! بعدشم همین فرهنگِ به ظاهر دینی شرف داره به بعضی از بی دین های مدعی بشر دوست!!! کسایی که دم از دین انسانیت می زنند اما در تعداد و نحوه ی انسان کشی روی حیوانات درنده رو کم کردند
واقعاً متاسفم برای این مغز های پُکیده و عقب مونده ، این مغز های بی سواد ، این مغز های خام و جاهل
و این رسومات که از روی جهل و نادانی هستند و باعث تباهی زندگی خیلی از جوان ها میشن.
به خدا آگه زن نداشتم می رفتم و پیدایش می کردم وباهاش زندگی می کردم حیوانم آرزوست
خیلی بده ،این کارهارانکنید،فقط یه دختربی گناه قربانی شد
بدتر از زنده به گور کردن شده
ربطی نه به مذهب داشت ونه به ۲۲بهمن
فقط دخترای افغانی نیستن که قربانی بی فرهنگی پدر مادرشون میشن خود منم همچین بلایی سرم اومد چهارده سالم بود بزور کتک شوهرم دادن که من اصلا ازش خوشم نمیومد اصلا پسره را ندیده بودم ولی بعد 4سال جدا شدم و بعد هشت سال با مرد زن دار ازدواج کردم خلاصه سرتون درد نیارم میخوام بگم خشت اول گر نهد دیوار کج تا ثریا میرود دیوار کج از اول سرنوشتم را سیاه کردن نه کودکی کردم نه نوجوانی دیدم نه جوونی دیدم همه را تباه کردن الانم دوتا بچه دارم ولی خدا میدونه تو این چند سال چیا کشیدم و بس. خدا از همچین پدر مادرهایی نگذره خدا باید این پدر مادر ها رو اتاقشون کور کنه چون لیاقت بچه ندارن ولی متاسفانه….
اینکه مرد بتواند دوبار یا بیشتر ازدواج کنه به دین ربط نداره؟!!
خدا لعنت کند ظلم شده عمرش تباه شد
سلام هرچی دلت میخوادنگو همانهاکه توهین میکنی بهشون مسلمانن،خانمه بعدسالهازجرکشیدن مثل شما،ناله ونفرین راه نینداخته،دعاکنیدخل بشه مشکلات همه وامام زمان ع بیاذوبه دادهمه برسدبزودی انشاالله
به شدت بغضم گرفت…خدا لعنت کنه این گونه جبرگرایی رو لعنت خدا
خدایا این دگع چع رسم و رسوم چرتی هس
خیلی زندگی سختی را تحمل کرده و بازهم ره به جایی نبرده است. البته از سال زمان زیادی است تا فرد حق به جانب بودن خوداش به رغم هم عقب ماندگی ها، اثبات نماید. انسان با شعور در راه دریافت راههای عملی نجات باید شود با وساطت افراد مسن قریه و اقارب بایستی برای پایان دادن به این پیوند، راه و چاره ای جستجو میشد و هنوز هم تلاش باید انجام داد.
تلاش همواره دست آورد دارد
خسته نشو و هنوز جوانی
رنگی بالاتر از سیاهی نیس
مینداخت میرفت اینکار از 100 تا زنده ب گور شدن بدتره
خودشو باید از این وضع نجات میداد
از نظرات شما بزرگواران دریافتم که انسان های عاقل و خردمند هنوز هم کم نیستند و وجود دارند.
و برای این خانم فقط میتوانم نفس عمیقی بکشم و از این همه جهالت در این عصر متمدن جهان امروزی به فکر فرو بروم…. آه… چقدر تاسف بار است….
هفت شهر عشق را عطار گشت
اینها اندر خم یک کوچه اند….
چه انسان های. بی عقلی. اینا دیگه. از دنیا. وزندگی هیچ. نمیدونن. جز. قربانی شدن. یک دختر. واون فامیلی. داشتن. به دروغ. آسمون. وریسمون. میبافتند. چرا. کاری نکردن. مادر شوهر. بی غیرت و بدرد نخورش. ومادر. وپدر. خود. خانم. چرا. سکوت را کردن. آیا. اینا انسان. هستن. یا اسم انسان نما ها هستن.
ربطی به مذهب نداره گلابی
یه کمم مطالعه کنی در مورد فرهنگ هر منطقه و گروه از افراد، بدک نیست 😐😕
برید این زن را از ظلم خانواده اش آزاد کنید…..
نه اینکه زنان را از صدف حجاب آزاد کنید….
👌👌👌👌
سلام
من که واقعا دلم برای این خانم خیلی سوخت.
آخه چرا به خاطر اینکه بد قول نشن، دخترشون رو قربانی کردن.
حالا پسره دوباره ازدواج کرده و داره از زندگیش لذت میبره….
ولی دختر بیچاره قربانی این سنت های مزخرف شده…
درکشورهای دیگه،بچه درهجده سالگی ازخونه میره وبرای خودش شغل ومنزل دست وپامیکنه.دراسلام هم سن بلوغ،سن اسقلال عقلی وفکری ورفتاری هست.اگرکسی درهجده سالگی نتوانست فکرکند وتصمیم بگیرد وازهمه چیزترسید،بخش بزرگی ازمشکلات تقصیرخودش هست.
وگرنه همه جای دنیاپرهست ازرفتارها وافکارغلط.
چرافک میکنیدفقط توافغانستان اینجوریه توایران ماهم کم نیست ازاین بدبختیامن ناف بریده ی پسرعموم بودم من18سالم بودواون21ساله ک یهودیدم رفته خواستگاری دختردائیش البت منم ازش خوشم نمیومدولی ناف بریدش بودم وکسی حق خواستگاری ازمنونداشت بابامم باهیچکسی خوب نبودتاتوسن25 سالگی ب اجبارشدم زن پیرمرد65ساله البت خواستگارم کم نداشت
تو کجا زندگی میکنی؟؟؟
کجای ایران بودی؟ ما ناف بریده و از این چرت و پرتا نداریم
توسن ۲۵ قبول نمی کردی با ۶۵ ساله ازدواج کنی ! عقل که داشتی
خدا لعنت کند انسانهایی که از انسانیت و معرفت چیزی در وجودشان نیست امیدوارم مثل انسان باشیم وهمانند انسان تصمیم گیری بکنیم امیدوارم عاقبت خوبی رو خدا برای شما رقم بزند انشالله که خدا ارحم الراحمین پشت و پناهت باشد جز دعا برایت کاری از دستم بر نمیآید.
واقعاتاسف آوربه نظرم بایدزودترازاین حرفهاخودتوازاین زندگی خلاص میکردی الانم میتونی فقط شجاعت میخواداولین راه اینه که ازکسی کمک بگیری
بهتره روی پای خودت باشی وبعد طلاق بگیری وبروی وهمه شون ترک کنی
سلام به جمیع دوستان
متاسفانه رسوم غلطی که نه شرعی نه عقلی و نه وجدانی است این خانم را بیچاره کرده آن هم بی گناه ،به نظر بنده کسی که به فکر او نیست فقط خودش باید به توسل به قانون مشکل خود را حل کند و از حکومت افغانستان بخواهد تا او را حمایت کندبلکه تلنگری باشد برای رفع اثر چنین سنت غلطی
دخترم ، خودت هم مقصر بودی !
دختر. جون هنوز. وقت. داری. غیرت. داری همت کن. نترس. پا پیش بزار. چرا به پای کسی. بسوزی. که شمارا. نمیبیند. یا بسوزی. بخاطر قول عمو و بابات. طلاق بگیر. از اون روستا دور شو. به حمد. خدا موفق میشی. از کسی. نترس. از حرف های. پوچ. فامیل و خانواده ات. نترس.
حماقت.. جهل…. خرافات…. تعصب خرکي…. عقب ماندگی همه جانبه و درک نکردن دیگران….. تصمیم نسل گذشته برای آینده…. ونداشتن جسارت امروزه برای تغییر رسوم گذشته
این یعنی بی فرهنگی و کمبود شعور یک خانواده و مخصوصا پدر خانواده که حاضره بچه بدبخت بشه اما زیر قولش نزنه عزیزم مرگ یک بار شیون و زاری یکبار فرار کن برو والسلام
این شاید گوشه نه دیدیه شده ما است و باعث برباد شدن زنده گی های است که خیلی رویا بافتند افسوس
صحبت یک عمر زندگی است صحبت بخت سیاه است صحبت عمری که تباه شداگه این خانم دوباره ازدواج هم بکنه باز هم نهایتا دلش به درد میاداز یادآوری عمری که به بطالت دیگران از او تلف کردن بدون آنکه کوچکترین نقشی در آن داشته باشد.نکنیم عاقبت فرزندانمان وجگرگوشه هایشان را به آسانی تباه وسیله نکنیم.
خیلی خسته کننده بود، متأسفانه با بسته شدن مکاتیب به افزایش این چنین رسم و رواج غلط کمک بیشتر می شود.
خداوند کمک تان کند.
لعنت به همچین پدری.یا به عبارت ساده تر بر پدرت لعنت که بدبختت کرد.ولی دیر نشده.قوی باش و رو پای خودت وایسا و همشونو از زندگیت پرت کن بیرون و خودت واس زندگیت یه تصمیم تازه بگیر
سلام انگار این پیام رو یه دختری در عصر جاهلیت گذاشته واقعا چرا بعضی از ما انسانها بین پسر و دختر فرق میگذاریم کدام دین و دیانت چنین تحقیر شدن سمبل یک جامعه رو (زن) قبول میکنه؟ بنده این پیام رو خوندم حالا ساختگی ونمایشی یا واقعیت، برای من چنین آدمهایی که اگه بشون بشه گفت آدم!! در جامعه ی امروزی جایگاهی ندارن، به قول امروزی ها اینا پاک رد دادن!! این یک نوع بیماری جنون آمیز است که در بعضی از جاها در جامعه رخنه کرده است
من که از ته دلم ناراحت شدم آخه اینها وجدان ندارند چرا این همه نامردی آخه این همه بیرحمی؟
چه ظلم بزرگی درحق این زن انجام دادن هم پدرش وهم شوهر ش وخانوادش باید تاوان پس بدهند ازخدابخواه نجات پیدا کنی وانهارو رسوا کند
خدا لعنت کنه این پدر رو که این دخترو بیچاره کرد .
سرگذشت درد ناکی هست ولی این شرایط در قدیم مرسوم بوده و شاید در روستاهای دور هنوز باقی باشد ولی این خانم می تواند با پیدا کردن هدف زندگی خود برای خودش زندگی بهتری درست کند شاید نتواند راهش را از خانواده عمو جدا کند ولی انتخاب با او است تا روشی جدید برای زندگی خودش پیدا کند شاید با آموختن هنر و حرفه ای زندگی خود رو متحول کند و راهی که علاقه داره رو دنبال کند
پیام داستان: سنت های اشتباه را کنار بگذارید
داداش خودمون اصلاح کنیم خیلی بهتره تا قضاوت کنیم
واقعان یه انگشت هم نزد
افغانهادختررامیفروشنوشوورهرجانآندخترراخریدهاینقدرقانونسخیفدرکشورشانهستاینکارکارهخیلیجزئیحسابمیشه.
هیچ لمسی نکرد
چرافک میکنیدفقط توافغانستان اینجوریه توایران ماهم کم نیست ازاین بدبختیامن ناف بریده ی پسرعموم بودم من18سالم بودواون21ساله ک یهودیدم رفته خواستگاری دختردائیش البت منم ازش خوشم نمیومدولی ناف بریدش بودم وکسی حق خواستگاری ازمنونداشت بابامم باهیچکسی خوب نبودتاتوسن25 سالگی ب اجبارشدم زن پیرمرد65ساله البت خواستگارم کم نداشتم
وای جیگرم کباب شد
حیف نیست عمرت رواینجوری توی اون خونه وپیش همچین آدمایی تلف کنی ؟بلندشووروی پاهای خودت وایسا بدون که خواستن توانستن است حرف مردم اصلا مهم نیست
باید خودت یه کاری واس خودت بکنی بلند شو وهمت کن به امید خدا موفق میشی تلاشت رو بکن
واقعا که برای انسانهایی با این ذهنیت متأسفم چقد عقب مانده وبی فرهنگ هستن بعضی ها
عزیزان طبق شنیده ها توی افغانسان رسمی به نام طلاق نیست چون دختر جزء کالا محسوب میشه و از پدر دختر میخرندش. که امیدوارم چنین چیزی نباشه
بخدا اون پدر خونده هم با دخترش این کارو نمی کنه.تو از اول خانواده نداشتی . بی خیال همه شوند. برو طلاق بگیرو برس به زندگیت.کور بابای آبرو و خانواده و روستا…خانم نهادهای اجتماعی وجود دارن که کمکت کنند
از یک جای زهر پیدا میکردی به همگی شان میدادی که روی خوشی ره نمیدیدن انسان های بی وجدان لعنت به او قول و قرار پدر و کاکایت که زندگی دختر بیچاره ره تباه کرد
سلام؛
باید خودت را قانع مبکردی. که دیگر این همه خانواده ویلگرد تو دیگر به درد تو نمیخورد. توباید فرار میکردی. چون همه داشتند. توره نگاه میکرد. بس!
ویا این که خودت ناز وعشوه زنانه را بیشتر انجام میدادی. تا این مرد احمق گرگ صفت به دام تو می آمد.