نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

روزهای رنگی دانشگاه کابل

  • نیمرخ
  • 15 حوت 1401

نویسنده: مریم بارزانس 

دانشگاه کابل به مانند مادر مهربان می‌مانست که دختران و پسران تشنه‌ی علم، مستعد و با طبع و خواسته‌های متفاوت، همه را با یک نظر در دامن پر مهر می‌پروراند و در باغچه‌های ادب به تعلیم شان می‌‌نشست. حالش به مادر افغانستانی می‌ماند که باوجود همه مشکلات در محیط و به ناهنجاری‌های سیاست شانه‌ی بی‌تفاوتی تکان می‌دهد و درد نداشتن مصارف خانه را بر رخ فرزندانش نمی‌آورد و همه ناامنی‌های روزگار را با لبخند پر مهر به سوی فرزندش نادیده می‌‌انگارست.

تا قبل از سقوط نظام جمهوری، دانشجویان در دانشگاه کابل از ولایات مختلف با قومیت، جنسیت، زبان و افکار متفاوت، اما زیر چتر مشترک علم‌اندوزی و با تقدیر مشابه جمع بودیم. آنچه را که برای بزرگ شدن مان کمک می‌کرد، سعی داشتیم بیاموزیم، برای به دست آوردن خواسته‌های مان چنان سینه پیش می‌کشیدیم و سر بلند می‌گرفتیم که گویی ما همه‌کاره‌ی این ملتیم. اما تعداد دیگر الگو‌های رفتاری مشاهیر شرق و غرب را انتخاب می‌کردند: پسری با افکار انقلابی تیپی از «چه گوارا» به خود می‌گرفت و دختر دموکرات مانند «انگلا مرکل» در جاده‌های دانشگاه بدون هراس از شنیده شدن صدای کفش‌هایش قدم برمی‌داشت و آن‌طرف پسری با افکار مذهبی با ریش چند سانتی‌ درازتر از دیگران، خود را در جایگاه روحانی می‌نشاند و به موعظه در سطح دانشگاه می‌پرداخت.

همه با وصف تحلیل جدا و ایدئولوژی‌های متفاوت یک راه را می‌رفتیم؛ همه به کامل کردن شخصیت منظور شان می‌پرداختند. البته باید اظهار کرد این ایدئولوژیی‌هایی که من الگوبرداری‌شده از دیگران می‌خوانم شان، باعث تنش‌های میان‌گروهی هم می‌شد، اما چه کارش می‌شد کرد، باید این جدال‌های فکری را هم به صفحه‌ای از خاطرات دانشگاهی مان درج می‌کردیم.

در کنار درس، نوع پوشش‌های مختلف که هریک بیانگر شخصیت و افکار متنوع این دانشجویان بود، دانشگاه کابل را با این رنگ‌ها دیدنی‌تر می‌کرد و به راحتی می‌شد نوع رفتار و خواسته‌های یک فرد را تخمین زد. لباس‌های رنگین و جین و مانتو‌ها که به نحوی آن‌ها را از الزامات متمدن شدن می‌دانستند، منحیث حاشیه‌های کوچک به دنیای دانشجویی مان لذت و جذابیت می‌بخشید. با وصف هر روز تهدید شدن مان به مرگ از سوی گروه‌های مختلف هنوز از تعداد دانشجو‌ها کم نمی‌شد. در آخرین مورد، با قتل ۱۱ دانشجو و مجروح ساختن تعدادی از دانشجویان در روز حمله بر دانشگاه کابل در سال 1399 خورشیدی، با آن هم اندیشه‌ها جاری و تعهد دانشجویی برقرار بود و با لحن صریح برای تسلیم نشدن به جهل و صراحت لهجه و قیمومیت قلم روز بعد بر دیوار دانشگاه با شعر پر فیض که سخن  21هزار دانشجوی دانشگاه کابل بود، نوشتند: «گیرم که می‌کشید، گیرم که می‌برید، با رویش ناگزیر جوانه چی می‌کنید؟»

این مصرع شعر تعریف و شعار مشترک همه بود؛ با آنهم در کلاس‌های درسی شرکت می‌کردیم و همه تهدیدها را به امید آینده‌ی بهتر، همچون افتیدن برگ از درخت در فصل خزان عادی می‌‌انگاشتیم.

دانشگاه کابل امروز

نگرش طالبان به عنوان گروه مسلط بر کشور، به نحوی بر محور تفکیک استوار است؛ از تفکیک عقاید گرفته تا تفکیک قوم و جنسیت. این تفکیک و زیر سوال بردن اعتقادات برای دانشجویان در دانشگاه‌ها حس بیگانه بودن و حقارت را تقویت می‌کند و سبب می‌شود دانشجو، افغانستان را همچون صحرای بدون آب و لم‌یزرع بداند که هیچ بذری را نمی‌شود در آن کشت کرد و پرورش داد. همین ناامیدی تفکر گریز از وضعیت را در ذهن دانشجویان تقویت می‌کند که باید راه سرزمین دیگری را در پیش بگیرد تا در آنجا عقاید، ارزش‌ها و باورهای‌شان مورد احترام باشد و جایی که می‌توانند زندگی آبرومندی برای خود رقم بزنند.

آیا این جوانان رنگ‌باخته می‌توانند نمادی از آزادی و گواهی بر مستقل بودن یک کشور کنند؟ آیا این سیاه‌پوشان نماد ماتم‌زدگی یک ملت نیست؟ 

ترسیدن از هم‌صحبتی با استادان، پنهان کردن حقایق، رفتن به درس و حضور در صنف اما هراس از توقف زنجیره‌ی تحصیل و بسته شدن دانشگاه نبود اعتبار بر سیاست‌های تحصیلی و خفقان همه‌گیر در دانشگاه، صدور پی هم مکتوب‌های تهدیدآمیز و امر و نهی‌های هر روزه در دانشگاه، نبود زمینه پژوهش و بدتر از آن اعیارسازی نصاب تحصیلی به میل خود گروه طالبان اگرچه در تضاد با واقعیت‌ها می‌بود، تلقین این فکر در میان دانشجویان به خصوص دختران که «مایه گناه و فساد» در جامعه پنداشته می‌شوند از جمله مواردی بودند که من به زعم خود دلیل دلسردی و رنگ باختن فضای درسی می‌دانم. گاهی دانشجویان چنان گیج سیاست مغلق و ناپایدار و متزلزل بودن وضعیت کشور هستند که حتا تصمیم برای تکرار دروس شان را بیهوده می‌پندارند.

آری، امروز انگیزه‌ی دانشجوی پر شور و شوق که با انتخاب رشته در کانکور برای خود رویا می‌بافت؛ تمام شده است و به جای تلاش برای رسیدن به رویا‌های تحصیلی و شغلی خویش برای فرار از وطن بر هر دری می‌کوبد تا بقیه سال‌های عمرش را در امنیت جانی، شغلی و فکری بگذراند.

همچنان بخوانید

تحمیل سیاهی؛ توهین و تحقیر دختران در خوابگاه دانشگاه کابل

تحمیل سیاهی؛ توهین و تحقیر دختران در خوابگاه دانشگاه کابل

15 عقرب 1401
عفو بین‌الملل: اخراج دختران از خوابگاه دانشگاه کابل بسیار نگران کننده است

عفو بین‌الملل: اخراج دختران از خوابگاه دانشگاه کابل بسیار نگران کننده است

27 میزان 1401

به مثابه یک دانشجو

در عمق شب با کابوس خفقان‌آور گلویم فشرده می‌شود و گاه ناگاه فکر عادت کردن به این وضع را عاقلانه‌ترین تصمیم می‌پندارم. اما ناگهان فکر می‌کنم من دانشجو هستم، چطور می‌شود به این راحتی دست از آن همه زحمات بردارم؟ می‌گویم لااقل برخیز و اتهام «دست‌پروده‌ی غربی‌ها» و «اسیر در بند دیگران» را از خود دور کن؛ چون این اتهام‌هایی که در دانشگاه بر تو وارد شد، دقیق از سوی کسی بود که خود در مظان همین اتهام‌ها قرار دارد.

اگر من امسال آخرین سال دانشجویی‌ام را در یک ولایت دوردست مسئولانه برای تعلیم دختران به پایان می‌رسانم، به عنوان یک دانشجو رسالت دانشجویی‌ام را با در نطرداشت این مقوله «من حرف می‌زنم پس هستم» انجام داده‌ام. به رسم سماجت بر ارزش‌ها و خواسته‌های مان بر صفحه‌ی سیاه تاریخ، این شعر بهامند پارسی از خسرو گلسرخی* را به تکرار می‌نویسم که باید شعار مشترک من و هزاران دانشجوی دختر محروم از دانشگاه‌ها در افغانستان باشد؛

گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام

و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهاتان زخم‌دار است

با ریشه چه می‌کنید؟

گیرم که بر سر این بام

بنشسته در کمین پرنده‌ای

پرواز را علامت ممنوع می‌زنید

با جوجه‌های نشسته‌ی در آشیانه چه می‌کنید؟

گیرم که باد هرزه‌ی شب‌گرد

با های و هوی نعره‌ی مستانه در گذر باشد

با صبح روشن پرترانه چه می‌کنید؟

گیرم که می‌زنید

گیرم که می‌برید

گیرم که می‌کشید

با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید؟

* در مواردی این شعر را منسوب به شهریار دادور می‌دانند که در استکهلم سویدن زندگی می‌کند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: دانشگاه کابل
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد
هزار و یک شب

تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد

6 حمل 1402

یاسمن ۳۵ ساله است. زن قد کوتاه و لاغر اندام، با چشمان بادامی و رنگ گندمی که از فرط کار و فشار زندگی در دیار غربت دور چشمانش چین و چروک برداشته و قدش خمیده است.

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
عید زنان
هزار و یک شب

مردان عید دارند و زنان پاک‌کاری

5 حمل 1402

روز اول نوروز است. لباس و شال آبی‌رنگ و خامک‌دوزی را پوشیده‌ برای مبارک‌گویی سال نو راهی خانه‌ی اقوام و دوستانم شده‌ام. از دروازه که خارج می‌شوم، وارد جاده‌ی عمومی می‌شوم. نرم نرم باران می‌بارد. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00