نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

زن مگر روز هم دارد؟

  • آفاق
  • 16 حوت 1401

با شوق غذای شب را آماده کردم. غذا را مثل هر شب با نظم و تزئین خاصی روی سفره چیدم. همه کنار هم جمع شدیم تا غذا بخوریم. فضای خانه ساکت و آرام بود و ما مشغول غذا خوردن بودیم. پدرم داشت با جویدن هر لقمه زبانش را دور دهانش می‌چرخانید، چنان که فهمیده بودم غذا برایش خوش‌طعم و د‌لپذیر است. میان این زیبایی و سکوت ناگهان برادرم با نیشخندی به مادرم گفت: «می‌گویند چند روز بعد روز زن است. قرار است مثل هرسال مردم این روز را تجلیل کنند. یادم نرود تا برای‌تان تحفه بگیرم و تبریکی بدهم. شما که واقعا حق دارید سری ما مادر!»

به نظر من گفتار برادرم آن شب بیشتر از قدردانی به تمسخر می‌ماند. همان حرف‌ها باعث شد تا بحث ناملائمی میان من و پدرم آغا شود و آن شب خوب را به یک شب ناراحت‌کننده بدل کند. وقتی حرف‌های برادرم تمام شد، پدرم به او گفت: «احمد این حرف‌ها چیست که می‌گویی؟ روز زن به چه معنا؟ اصلا ما را چه به فرهنگ غرب؟ همه‌ی این‌ها چرندیات است. کار غربی‌هاست تا زنان مسلمان را بدکاره و بی‌شرم بسازند. وقتی زن مسلمان بی‌شرم شود، وقتی زن مسلمان بدحجاب شود و وقتی زن مسلمان به غربی‌ها گوش کند و از راه بدر شود، اسلام بدنام‌ و فحشا در جامعه بیشتر می‌شود. زن روز ندارد. روز زن این‌ روز‌ها نیست. روز زن زمانی ا‌ست که شوهر و فامیلش از او راضی باشد تا خداوند از او راضی باشد.»

من همیشه با پدرم بودم و او را خوب می‌شناختم. می‌دانستم که او سنتی و مذهبی است. درک می‌کردم که همین سنتی و مذهبی بودنش باعث شده است تا تفکراتش مردسالارانه باشد. می‌توانستم درک کنم که آن‌چه من به حیث یک زن کتابخوان و تحصیل‌کرده فکر می‌کنم خیلی متفاوت‌تر از فکر پدرم است که تمام عمر فقط بیل و کلنگ در دستش گرفته است. اما نمی‌توانستم حرف‌های پدرم را تحمل کنم. حرف‌هایش به من بر می‌خورد و احساس بدی برایم می‌داد. توقع نمی‌کردم پدرم چنین حرف‌های بدی را بزند. تلاش کردم تا به رویش سخن نگویم و دهان باز نکنم، ترجیح دادم ساکت بمانم اما موفق نشدم جلوی زبانم را بگیرم. می‌خواستم ولو با چند صحبت خوب به پدرم بفهمانم که حقوق زن بیشتر از خانه‌داری و آشپزی است.

در حالی‌که رو در روی پدرم نشسته بودم و از شدت اضطراب دستانم می‌لرزید، بریده‌بریده به پدرم گفتم پدرجان! این‌طور نیست که تو فکر می‌کنی! چرا باید روز زن بد باشد آخر! روز زن هرگز بد نبوده و فقط برای قدردانی از زنان و کارکرد‌های‌ شان است. زنان نصف یک جامعه را تشکیل می‌دهند و جامعه بدون زن معنا ندارد که… زن نقش اساسی را برای تشکیل یک خانواده‌ی خوب دارد و این‌که فقط یک زن خوب می‌تواند یک مادر خوب باشد. اما به‌ خاطر جهالت و نادانی جامعه بوده که زنان همیشه مورد ظلم و ستم قرار گرفته‌ و همیشه حقوق آن‌ها از خانه گرفته تا کل بخش‌های زندگی جامعه پامال شده است. روز زن به ‌خاطر قدردانی از وجود زن است. فقط یک روز فرهنگی است که یادآور می‌شود زن نیز انسان است. آزادی حقش است و این فرهنگ نه تنها فرهنگ غرب بلکه امروزه فرهنگ تمام جهان است. همه‌ی مردم جهان تلاش می‌کنند تا برای حقوق زن احترام قائل شوند. اصلا شما بگویید پدر جان که روز زن را چه به اسلام که بخواهد مخالف اسلام باشد و یا چرا باید اسلام را زن بدنام کند؟ روز زن فقط یک روز فرهنگی‌ است. پدرجان علم قرار نیست زن را بدکاره و بدراه کند، قرار نیست زنان را بی‌شرم کند. چنین نیست که به شما گفته‌اند و شما فکر می‌کنید. روز زن بد نیست پدر جان!

پدرم در حالی‌که قاشقش را در دستش بی‌هیچ تکانی نگه داشته بود، به سویم نگاه می‌کرد. نگاهش پر از خشم و غضب بود.او فکر می‌کرد که گویا من نیز به اصطلاح او «غرب‌زده» شده‌ام. متوجه شدم که او هیچ یکی از حرف‌هایم را نفهمیده و از حرف‌هایم خوشش نیامده است. گویا بر رگ غیرتش پا گذاشته‌ بودم. در یک ثانیه، ترس همه‌ی وجودم را گرفت. ترسیده بودم.آهسته آب دهانم را قورت دادم و نگاهم را به پایین دوختم. می‌دانستم که قرار نیست حرف‌های خوبی از پدرم بشنوم.می‌دانستم او نتوانسته مرا درک کند. برای همین نهایت تلاشم را کردم که دیگر ساکت بمانم.

همه‌ی خانواده مانند من سکوت کردند و دیگر هیچ‌کس حرفی نزد. چند لحظه‌ای همه‌جا ساکت و آرام بود تا این‌که پدرم دوباره شروع کرد: «نگفته بودم. دیدین که حرف من بود و حق به جانب بودم. ببینید؛ روز زن یعنی همین! یعنی دخترت جرأت پیدا می‌کند تا با تو دهان به دهان شود و بحث کند. از زبان‌بازی با پدرش هم شرم ‌و حیا نکند. به گفته‌ی آخوند مسجد: روز زن یعنی اینکه زنان حق دارند هر کاری که دل شان خواست را انجام بدهند. من تو را دانشگاه نفرستادم که برایم زبان‌باز شوی و یا اینکه برایم روز زن را یاد بگیری و با دو کلمه‌ که یاد گرفته‌ای مرا سرزنش کنی. اگر عاقبت دانشگاه رفتن و درس خواندن چنین باشد که تو شده‌ای، دیگر اجازه نداری که درس بخوانی. لازم نیست درس بخوانی و اگر درس می‌خوانی لازم نیست در باره روز زن یاد بگیری فهمیدی یا نه دختر؟»

سرم را به نشانه‌‌ی تأیید تکان دادم اما هیچ چیزی نگفتم. نمی‌دانم آن شب را چگونه سپری کردم. حرف‌های پدرم ناراحتم کرده بود. هرچند پدرم از ادامه تحصیلم ممانعت نکرد و کمک هم شد تا دوره لیسانس را به پایان برسانم، اما می‌دانستم که تغییر فکر پدرم و امثال او زمان‌گیر است و به این آسانی ممکن نیست؛ تغییر فکر جامعه سنتی و باورمند شدن همه‌ی مردم به برابری زن و مرد زمان می‌خواهد.

همچنان بخوانید

نگاه پروژه ای به معضل ریشه دار زنان در دوره جمهوریت

نگاه پروژه ای به معضل ریشه دار زنان در دوره جمهوریت

19 حوت 1401
هشت مارچ؛ تدوام سرکوب زنان و افشای جنایات طالبان

هشت مارچ؛ تدوام سرکوب زنان و افشای جنایات طالبان

18 حوت 1401
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: هشت مارچویژه‌نامه هشت مارچ
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
مادرم مرا فروخت
هزار و یک شب

مادرم مرا فروخت

10 حمل 1402

وقتی سیزده ساله شدم یک پیرمرد 72 ساله به خواستگاری‌ام آمد. مردم محل می‌گفتند که مرد پولداری است. مادرم چون شیفته‌ی پول و ثروت بود، با آنکه زندگی مان رو به بهبود شده بود، بازهم...

بیشتر بخوانید
تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد
هزار و یک شب

تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد

6 حمل 1402

یاسمن ۳۵ ساله است. زن قد کوتاه و لاغر اندام، با چشمان بادامی و رنگ گندمی که از فرط کار و فشار زندگی در دیار غربت دور چشمانش چین و چروک برداشته و قدش خمیده است.

بیشتر بخوانید
قربانی بد دادن؛ احساس می‌کنم سال‌هاست بر من تجاوز می‌شود
گزارش

قربانی بد دادن؛ احساس می‌کنم سال‌هاست بر من تجاوز می‌شود

9 حمل 1402

لیلا همانطور که روی سکو نشسته است و پشم‌ می‌ریسد، به غروب طلایی‌رنگ آفتاب تماشا می‌کند و آه بلندی می‌کشد. نخ پشم را دور سنگ‌ می‌پیچاند و چادرش را پیش‌ می‌کشد.

بیشتر بخوانید
عید زنان
هزار و یک شب

مردان عید دارند و زنان پاک‌کاری

5 حمل 1402

روز اول نوروز است. لباس و شال آبی‌رنگ و خامک‌دوزی را پوشیده‌ برای مبارک‌گویی سال نو راهی خانه‌ی اقوام و دوستانم شده‌ام. از دروازه که خارج می‌شوم، وارد جاده‌ی عمومی می‌شوم. نرم نرم باران می‌بارد. 

بیشتر بخوانید
فاطمه نیوشا - مهاجرت
هزار و یک شب

رویای معلمی و کابوس آوارگی

8 حمل 1402

پس از مدتی امتحان آزاد دادم و در بست معلمی کامیاب شدم. شغل معلمی یکی از آرزوهای دایمی‌ام بود. قبلا هر وقتی که معلم داخل صنف ما می‌آمد و تدریس می‌کرد، با خود می‌گفتم ایکاش روزی برسد...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00