نویسنده: لاله رحمانی
زینب عطایی دختری که سه بار در سه انفجار مجروح شده اکنون در ترکیه تحت مداوا است. زندگی و زخمهای زینب عطایی نمونهی بارز از زندگی زنان در افغانستان است. زنانی که میایستند، زخم میخورند، میافتند و باز هم بلند میشوند و برای فردای بهتر تلاش میکنند. نیمرخ به مناسبت هشت مارچ روایت زندگی و زخمهای زینب عطایی را منتشر میکند.
به دیدن زینب عطایی رفتم. خبر زخمی شدنش در سه انفجار را از طریق رسانههای اجتماعی خوانده بودم. او را در حالی که چرههای آخرین انفجاری را که سپری کرده بود با خودش حمل میکرد در خانهای در دشت برچی، در غرب شهر کابل یافتم.
میخندید، شاد بود و با انرژی حرف میزد. از گذشته، سختیهای زندگی، امیدش به آینده، اهداف و جدیتش برای دستیابی به آنان و از علاقهی بسیارش به طبابت و داکتر شدن میگفت.
«از کودکی علاقهی بسیار به درس داشتم، وقتی پنج ساله بودم من را به اصرار خودم به مکتب بردند، اما مدیر مرا ثبت نام نکرد و گفت هفت ساله نشدی و دندانت هنوز نیافتاده است، منم خانه آمدم و دندان پیشرویم را شکستاندم و رفتم به مدیر نشان دادم، او خندید و مرا ثبت نام کرد، اما تا چند سال همچنان جای آن دندان خالی بود و از همان سال تا صنفدوازدهم اول نمره بودم.»
او در سه انفجار زخم برداشته است. اولین باری که مجروح شده در مرکز آموزشی موعود بوده است. یادگار آن حادثه ششبخیه در دست چپش و ۱۲ بخیه در پای چپش است.
زینب حادثه موعود را اینگونه روایت میکند: «داشتیم رخصت میشدیم که انفجار صورت گرفت، همهجا را به یکبارگی خون، اعضای بدن و جنازه پُر کرد، منم زخم برداشتم و راه بیرون شدن از صحن حویلی را گم کرده بودم. بعدتر میخواستم بدانم دوستانم کجا شدند؟! در اولین تماسی که گرفتم باخبر شدم که راحله لعلی کشته شده و در دومین تماس خبر مرگ کوثر را شنیدم و دیگر جرأت نکردم با کسی تماس بگیرم. خبر مرگ راحله و دیدن جنازهی او برایم بسیار وحشتناک بود، بیشتر اوقات با او بودم، در کورس انگلیسی با هم یکجا استاد بودیم و انگلیسی تدریس میکردیم.»
بعد آن حادثه تا یک ماه هر لحظه و هر ثانیه فکر میکردم حالاست که انفجاری شود، بسیار ترسیده بودم، اما ادامه دادم.چون فکر میکردم با ترسیدن دل قاتلان راحله را خوشحال میکنم. بعد ماهها و به کمک و تشویق خانواده و استادهایم توانستم بهتر شوم.»
در سال ۲۰۱۸ میلادی که حملات انتحاری زنجیروار باشندگان برچی را در امان نمیگذاشت، زینب برای دومین بار در یکی از آن حملات مجروح شد.
میگوید «من به صورت سطحی زخمی شدم اما یکی از استادهای مان دخترش را از دست داد. این حادثه تأثیر زیادی بر من نگذاشت؛ نه برای اینکه دردآور نبود و یا تلفات آن کم بود بلکه برای اینکه من قویتر و مصممتر بودم، برای زندگی و ادامه دادن.»
در صبحگاه ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۲ میلادی، مهاجمی خودش را میان دانشآموزان مرکز آموزشی کاج منفجر کرد. در آن حادثه بیشتر از ۵۰ دانشآموز هزاره کشته شدند و بیشتر از ۱۰۰ تن آنان زخم برداشتند و زینب یکی از آنان بود.
«اول صدای شلیک گلوله آمد و هر لحظه حس میکردم که بیشتر و نزدیکتر میشود اما اعتنائی نکردیم، چون حوزههای امنیتی نزدیک مان بود و فکر میکردیم صدا از آنجاست؛ اما ناگهان مهاجم وارد صنف شد، همه جیغ میزدند و هرکس کوشش میکرد یا فرار کند یا زیر چوکیها بنشیند. منم میخواستم زیر چوکی بنشینم که دیگر نفهمیدم چه شد؟ وقتی چشمم را باز کردم جنازهای بالایم بود. خشت، سمنت و در کل دیوار، من و آن جنازه به راهرو پرت شده بودیم. از داخل صنف سیل خون جاری بود و منم توان تکان دادن خودم را نداشتم؛ چون دست و پایم زخم برداشته بود. تا اینکه دوستانم پیدایم کردند و مرا به بیمارستان بردند.»
در کلاسی که زینب زخمی شد، کلاس آمادگی کانکور بود. زینب و همکلاسیهایش چند روز پیش از آزمون کانکور هدف حمله قرار گرفتند.
«تاریخ امتحان کانکور با تاریخ معایناتم در بیمارستان در یک روز بود، منم بیمارستان را به بهانهی حمام گرفتن ترک کردم و رفتم تا امتحانم را سپری کنم، در ابتدا بهتر بودم تا اینکه در نیمههای امتحان سمت چپ سر و چشم چپم درد گرفت و بعد از مدتی دیگر نفهمیدم چه شد و دوباره چشم در بیمارستان باز کردم.»
زینب که به خاطر آمادگی گرفتن برای امتحان کانکور سه بار هدف انفجار و انتحار قرار گرفته بود، از اینکه با تن زخمی به صحن امتحان رفته بود، ولی از نیمههای امتحان به بعد را به یاد نمیآورد سخت اندوهگین است.
«بدترین روز، روز اعلام نتایج امتحان کانکور بود. فکر کردم از آسمان به زمین خوردم؛ زیرا بعد بیشتر از یکسال درس خواندن برای سپری کردن امتحان کانکور، نتوانستم پارچهام را تحویل بدهم و امتحان را به پایان برسانم.»
او میگوید: «بدون شک آینده تاریک به نظر میرسد اما من امیدوارم، بازهم درس خواهم خواند و برای اهدافم بیشتر تلاش خواهم کرد؛ زیرا هر دردی که من را نکشد قویتر خواهد ساخت. میخواهم پزشک متخصص شوم و بیمارستان مدرن بسازم.»
او اکنون به روزهای بدون جنگ میاندیشد.
«آرزو میکنم افغانستان صلح شود و من به عنوان یک پزشک هیچگاهی چرههای انفجار را از وجود یکی از زخمیهایمبیرون نکشم.»
زینب حالا خود تحت تداوی برای بهبود یافتن زخمهای سومین انفجاری است که در ۱۹ سال زندگیاش سپری کرده است.