نویسنده: کاوه جبران
سخن گفتن از برابری زن، در زمینهیی که اساساً مردانه و ضدآزادیست، به طنز تلخی میماند که صرفاً مایۀ آزار است. نابجا، پرگویانه و حتی انحرافی. فضای واقعی وقتی از تمام جهات، به واسطۀ نظامی آیینی-اساطیری، توتالیتر، مردانه و مطلقاً ضد واقعیت، آنهم به طرز تاریخی و فرهنگی اشغال شده باشد، پیشکش مفهوم عدالت و برابری چه معنا دارد؟
تجربۀ تاریخی میگوید که در آن صورت، مفهوم برابری به واسطۀ مراجعی که معرفت کلی آن نظام آیینی-اساطیری را ساختهاند، تعریف میشود و این تعریف چیزی نیست، جز آنچه که نظام مورد نظر، به طور تاریخی و عملیاش آزمودهاست. هر گونه تلاش برای بازآفرینی تعریف جدید بر اساس همان مراجع و برای رفع نیازهای امروز، سعی در دوامبخشی فاجعه است. هیچ سود اضافهیی نخواهد داشت.
واضحتر بنویسیم: اسلام سیاسی مصداق عینی همین زمینۀ مردانه، آیینی-اساطیری، ضد واقعیت و ضد آزادیست. هر چهار این ویژهگی، کیفیات پیشامدرن و قرون وسطاییاند که اسلام به مثابۀ آخرین آیین وفادار به مناسبات دوران صغارت بشر، آن را هنوز در خود حفظ کرده و باز میپرورد و بالواسطۀ خشونت نهادمند تاریخیاش، در قلمرو سنتی خویش عملیاتی میکند. خاور میانه عموماً، و افغانستان به طور خاص میدان اجرای این عملیات است.
فهم این کیفیات اما جز به کمک تاریخینگری، از راه دیگری میسر نیست. چیزی که مدعیان اسلام سیاسی همواره از آن پرهیز میکنند و تاریخیفهمیدن اسلام را برابر با کفر میپندارند که مستوجب عقوبتی سخت است. چون تاریخی دیدن اسلام، سُرغُچ این پدیدۀ عجیب و غریب را از هم وا میکند. امر عبادی و امر سیاسی را سوای یکدیگر نگه میدارد و تجربۀ مومنانه و تجربۀ عاقلانه را برابر هم قرار میدهد. از این جهت، مسلمان سیاسی تا آنجا که ممکن است از تاریخینگری ابا میورزد تا بستۀ کامل اسلام، امری قدسی، آسمانی، ناانسانی و دسترسناپذیر باقی بماند و بدینترتیب عمر سلطه و ستم در چارچوب آن استمرار بیابد.
در نگرش تاریخی اما اسلام محل تجمع تمامی معارف و تجارب مردانهییست که از هزارههای ناشناختۀ دور، احیاناً از روزگار تقسیم کار تا دوران سیاه قرون وسطا آزموده شدهاست. حتی ظهور آن در سدۀ هفتم میلادی، یعنی درست در دل آن ایام تاریک، بیانگر یک دیالکتیک تاریخیست.
از این منظر، معرفت و تجربۀ مردانه بدون کموکاستی، در میدان اسلام متراکم شده و سپس در ادامۀ حیات این نظام نو، غنای بیشتری یافتهاست. این بازپروری و غنیسازی مردانه در دو جهت تاریخی و اجتماعی مدام در حرکت بودهاست. به گونۀ مثال، جهت تاریخی این ماجرا را در نمونۀ موقعیت زن فرودست پیشااسلامی که به غلط «دوران جاهلیت» نام نهاده شده، میتوان دید.
برخلاف مدعای اسلام سیاسی، زن دوران پیشااسلام علیرغم مردسالاری مسلط آن روزگار، به نسبت زن دوران اسلامی آزادتر، مستقلتر و صاحب هویت نسبی خویش است. شواهد تاریخی نشان میدهند که زن روزگار پیشااسلامی در جغرافیای عرب در عرصۀ سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع حضور داشتهاست. خدیجه، حولاء، منشم، ردینه، صفیه، هند، خنساء و بسیاری دیگر از این نمونههاستند. زنان نه تنها مجبور به رعایت حجاب نبودهاند که در آزادی انتخاب جنس مخالف آزاد بودهاند. بماند که گزارشهایی نیز اشاره میکنند زنان به قصد دلربایی در مراسم طواف کعبه، خود را عریان میکردند.
در پی این غنیسازی معرفت مردسالارانه است که چنین واقعیتهایی از خاطرۀ تاریخ زدوده میشود و جایش را یک گزارۀ مدام تکرارشونده، گوشخراش و احیاناً ناظر بر یک منطقۀ خاص از جزیرهالعرب پر میکند:
«اعراب دوران جاهلیت، دخترانشان را زنده به گور میکردند.»
و بنابرهمین سرمشق، پس از اسلام نیز موضع، نقش و تصویر فعال زنان از تمام عرصههای اجتماعی و سیاسی زدوده میشود. هیچ اثری از آنان باقی نمیماند. برخلاف وقایع تاریخی پس از اسلام که زنان در دربارها و سایر کانونهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و… کم و بیش حاضر و فعالاند و هر از گاهی رد پای آنان از منابعی ناخواسته بیرون میزند. تاریخهای رسمی جوامع اسلامی دربارۀ آنان ساکت است. آنها را ندیده گرفتهاست. گویی هرگز نبودهاند.
واقعیت اجتماعی اما در ادامۀ این سنت، به واسطۀ دستگاه فقه و شریعت، به سود مردان بازپروری و غنامند میشود. این دستگاه از همان آغاز قلمرو مردان بودهاست. هیچ زنی، در هیچ زمانی در آن حضور نداشتهاست. این دستگاه، حیات اجتماعی زن را در سه تکلیف گره میزند که تعریف زن مسلمان از منظر اسلام سیاسی جز این نمیتواند باشد.
تکلیف همسری
مهمترین تکلیف زن بیدرنظرداشت هرگونه ملاحظهیی چون بلوغ، عقل، تجربه و… مسؤولیت همسریست. در جامعهیی که حکومت اسلامی برپاست و اسلام ناظم امور است؛ دستگاه اجرایی آن فقه، هیچ مسؤولیت اجتماعی دیگری را برای زن قائل نیست. زن به محضی که اندام و پیکری بالا آورد، میباید بغل مردی رسماً جا خوش کند. میتواند همسر اول، دوم، سوم، یا چهارم باشد. اگر احیاناً همسرش درگذشت یا او را طلاق داد، باز هم بنابر همین قاعده، میباید همسر مرد دیگری بشود. زن نمیتواند بدون همسر زندهگی بسر کند مگر زمانی که به کهولت میرسد. آنگاه این تکلیف از او رفع میشود. اما در ایامی که تکلیف همسری بر دوش میکشد، او مسؤولیت ارضای خاطر همسر را از هر دو جهت روحی و جسمی دارد. آشپزی، سکس و تنظیم امور منزل از وظایف روزمرۀ اوست. اطاعت از شوهر از واجباتش شمرده میشود. شوهر نمایندۀ دستگاه فقه در درون خانواده است و زن به صورت نمادین با اطاعت از شوهر، در واقع از شریعت اطاعت میکند.
تکلیف مادری
دومین وظیفۀ زن، تکلیف مادریست. تکلیف مادری با زاییدن و پرورش دادن تعریف میشود. اما در عمل صرفاً یک وجه از آن مورد تأیید است. زن باید زایا و بارور باشد. پرورش فرزند بیشتر به دست مردان است. چون مردان اند که مالک همهچیز اند، از جمله زن و فرزند. زنی که قدرت آبستنی ندارد، مغضوب اجتماع است. زنی که سترون است، به تدریج موقعیت زن دوم، زن سوم، زن چهارم و حتی زن طلاقشده را کسب میکند و در نهایت خوار و خفیف میشود.
مادری در این معنا صرفاً قدرت فرزندآوری و باروریست. بیجهت نیست که در جوامع اسلامی، زنان بیش از هر جامعۀ دیگر فرزند میزایند.میزان سرسپردهگی به این تکلیف در واقع موقعیت زن مسلمان را در جامعۀ اسلامی تعیین میکند.
تکلیف ناموسی
آخرین و در عین حال حساسترین تکلیف زن در پرتو سیاستگذاری شریعت، تکلیف ناموسی است. زن در هر مرحلهیی از زندهگیاش باشد.متعلق به مردی است. اگر ازدواج نکرده باشد، پدر، برادر و به ترتیب به مردان دیگر خانواده تعلق میگیرد. اگر ازدواج کرده باشد به شوهر و اگر شوهر مرده باشد، به فرزند پسر و برادر شوهر و… .
این تکلیف، الزاماً رعایت شئون اخلاقییی است که اسلام تعیین میکند و از سر محاسبه، همهاش به مسایل جنسی خلاصه میشود. تکلیف زن در این موقعیت، به این معناست که او هرگز بدون اجازۀ مردان درجهیک خانواده یا در واقع نمایندهگان شریعت اسلامی حق فعالیت جنسی ندارد. عاقبت سرکشی از این تکلیف شرعاً و عرفاً مرگ است.
بنابراین، آنچه اسلام به مثابۀ ناظم امور اجتماعی و سیاسی فراراه زن میگذارد، دالان هزارتوی بیمعناییست که زن به مثابۀ موجود انسانی بالقوه مستعد؛ تمام انرژی، توانایی و خلاقیت خود را در این مسیر هدر میدهد. تاریخ پشت پردۀ دربارها، اندرونیها و قلعههای بزرگ نشان میدهند که چهقدر زنان عمر و انرژیشان را نسل اندر نسل در رقابت بر سر زایمان، بچهداری، حفظ آبرو، جلب توجه شوهر و… که همه در همین سه تکلیف خلاصه میشود، هدر دادهاند. ادبیات شفاهی زبان فارسی پر است از فکاههها، کنایهها، ضربالمثلها، دوبیتیها، حکایتها و ترانههایی که موقعیت ویران زن مسلمان را در کشمکش رفع درست مسؤولیت از شر این تکالیف، مینمایاند. بیگمان اسلامبارهگان مدعی، این سویه از بحث را به سنت مردسالار تاریخی ارجاع خواهند داد تا اسلام سیاسی را برائت دهند اما باکی نیست. تأکید دوباره این است که اسلام سیاسی این سنت مردسالار را در تمام عرصهها غنی و بازپروری کردهاست و فرهنگ مردسالار ما محصول مستقیم بازپروری کدها و آموزههای مردسالارانۀ پیشااسلامی، به واسطۀ اسلام سیاسیست.
اما دردناکتر که موقعیت اجتماعی زن در جامعهیی که اسلام سیاست اجتماعی را تنظیم میکند، بدتر از تاریخ و افسانهاست. سرنوشت فرخنده ملکزاده و مهسا امینی دو نمونۀ برجستۀ سرنوشت زن در جامعۀ اسلامیست. اسلام سیاسی نظام آشکارا زنکش و زنستیز است. امارت اسلامی، جمهوری اسلامی نمونههای اعلای آناند. در زمین چنین معرفتی که تا دندان ضد زن است، حرف از برابری و حق زن یاوه و مهمل خواهد بود. موقعیت امروزین زن در جهان، محصول عقلانیت و سکولاریسم است. هیچ دینی در هیچ کجای دنیا و در هیچ نقطهیی از دنیا فمینیسم تولید نکرده است. فمینیسم با مدرنیته زاییده شده و با آن به بلوغ رسیده است. بنابراین، سخن گفتن از برابری زن، رهایی و مطالبۀ حقوق بنیادین او، بدون سکولاریسم، بدون ایجاد دولت خنثی و غیردینی حتی در مخیله نمیگنجد.