نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

برای قابله شدن در 44 سالگی به مکتب رفتم

  • آفاق
  • 20 حوت 1401
قابله شدن

وقتی 25 سال از ازدواجم گذشته بود، تصمیم گرفتم که به تحصیلم ادامه دهم. اول تا صنف هفتم در مکتب درس خوانده بودم، چون شرایط کشور خراب شد و من نیز جوان بودم، خانواده مجبورم کرد که ترک تحصیل کنم. بعد از اینکه مکتب را رها کردم، پدرم مرا به شوهر داد. خانواده‌ام نسبتا سنتی و مذهبی بودند. آن‌ها ازدواج یک دختر را نسبت به تحصیلاتش ترجیح می‌دادند. بعد از ازدواج، دوباره خواستم درس بخوانم و به تحصیلم ادامه دهم. از کودکی آرزویم این بود که در آینده‌ یک خانم آگاه باشم و زندگی‌ام را خودم بسازم. اما از آن‌جا که شوهرم نیز مانند فامیلم مذهبی و سنتی بود نتوانستم آن‌ زمان به تحصیلم ادامه دهم. او(شوهرم) با من مخالفت می‌کرد و اجازه نمی‌داد به دانشگاه بروم.

سال‌ها‌ی زیادی را با سختی سپری کردم. در حالی‌که شوهرم مسئولیت‌پذیر نبود و کار نمی‌کرد صاحب شش فرزند شدیم، سه دختر و سه پسر. با به دنیا آمدن فرزندانم زندگی برایم دشوارتر شد. هرروز با گذشت زمان داشتیم فقیر‌تر می‌شدیم، چون هشت نفر در خانه نان‌خور بودیم و شوهرم بیکار بود. او نه تنها کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت، بلکه اکثریت اوقات قمار نیز می‌زد. به خاطر قماربازی‌هایش ما یگانه حویلی خود را که تنها سرپناه مان بود، هم از دست دادیم و بی‌چاره‌تر از قبل شدیم.

زندگی با تمام سختی‌هایش می‌گذشت تا اینکه فرزندانم بزرگ شدند. شوهرم به هیچ یکی از ما در خانواده توجهی نداشت.چنان حس می‌کردم که گویا ما خانواده‌اش نیستیم و یا او عضوی از این خانواده نیست. من هم مسئول بودم که خواسته‌های فرزندانم را برای يک زندگی بهتر برآورده کنم. باید چاره‌ای می‌سنجیدم تا زندگی خود و فررندانم را نجات می‌دادم. هرچند دیگر مانند گذشته‌ها جوان نبودم ولی تصمیم گرفتم دوباره درس بخوانم و تحصیلاتم را از جایی که قطع شده بود ادامه دهم. می‌دانستم اگر تحصیل کنم می‌توانم کار کنم و اگر کار کنم، زندگی ما بهتر خواهد شد.

۴۴سالم بود زمانی که دوباره به مکتب رفتم و درسم را از صنف نهم، در مکتب فاطمه بلخی ولایت بلخ آغاز کردم. بعد از سه‌ سال تلاش توانستم با موفقیت اول نمره از مکتب فارغ شوم. از مکتبم خاطرات خوبی دارم. به خصوص از دوستانم که همه دختران جوان بودند و با تمام این تفاوت‌های سنی و ذهنی با من صمیمی و مهربان بودند. در طی این سه سال مشکلات زیادی را سپری کردم. شوهرم گاه‌گاهی شدیداً با من مخالفت می‌کرد. اما تسلیم نشدم و با تمام این مشکلات موفق شدم از مکتب فارغ شوم.

دیگر زمانش رسیده بود برای مقطع لیسانس وارد دانشگاه شوم. اما زمانی که می‌خواستم امتحان کانکور بدهم، کارمندان معارف برایم اجازه اشتراک در امتحان کانکور را ندادند. آن زمان، نظام جمهوری بود و دولت اجازه‌ام نمی‌داد که بزرگ سالان در امتحان کانکور اشتراک کنند و وارد دانشگاه شوند. از آن‌جا که من  ۴۷ سالم بود، مرا نیز اجازه ندادند در امتحان کانکور اشتراک کنم. می‌گفتند سنم بزرگتر از آن است که بخواهم محصل شوم. هرچند از این موضوع واقعا ناراحت شده بودم اما از تلاش دست برنداشتم. همواره با خودم می‌گفتم که باید دانشگاه را تمام کنم و وظیفه بگیرم. نباید ناامید شوم، باید تلاش کنم.

شرایط اقتصادی مان خیلی بد بود و نیاز شدیدی به پول داشتیم. مصارف فامیلم از یک سو و پول که برای تحصیلم نیاز داشتم از سوی دیگر شرایط را برایم تنگ کرده بود و چون نمی‌توانستم در دانشگاه‌ دولتی اشتراک کنم باید در دانشگاه خصوصی درسم را ادامه می‌دادم. می‌دانستم که برای اشتراک در دانشگاه خصوصی نیاز به پول است و باید هر سمستر پول بپردازم. برای اینکه بتوانم پول برای ادامه‌‌ی تحصیل پیدا کنم، دو سال وقفه گرفتم. طی این دو سال بی‌وقفه خیاطی کردم و شبانه‌روز لباس می‌دوختم. با پولی که از خیاطی پیدا می‌کردم هم برای خانواده‌ام کمک می‌شدم و هم برای تحصیلم پس‌انداز می‌کردم.

بعد از دو سال توانستم پول سه سمستر را پیدا کنم و در دانشکده‌ی قابلگی درسم را آغاز کنم. دروس دانشگاهم داشت خیلی خوب پیش می‌رفت و من بعد از ختم سمستر دوم توانستم برای خود کار پیدا کنم. از آن‌جا که توانسته بودم مهارت‌هایم را افزایش بدهم، یکی از قابله‌های نامدار شهر مرا منحیث دستیارش پذیرفت. با او در معاینه، ولادت و تداوی کمک می‌کردم. زندگی‌ام خیلی بهتر از گذشته شده بود.

دو سال پیش از دانشگاه فارغ تحصیل شدم و پارسال معاینه‌خانه‌ای را به نام خودم راه‌اندازی کردم. از این بابت خیلی خوشحالم که موفق شدم هم به رویاهای خودم دست بیابم و هم فرصتی پیش آمده که برای مردم کمک کنم. خوشحالم از اینکه اکنون‌ در بخش زنان و زایمان به همجنسان خودم و برای نوزادان شان کمک می‌کنم. روزانه حد اوسط شش مریض را معاینه می‌کنم و آن‌هایی را که پولی برای تداوی ندارند، رایگان تداوی می‌کنم و برای آن‌هایی که در وضعیت بد اقتصادی قرار دارند تخفیف قائل می‌شوم.

همچنان بخوانید

خودکشی خواهرم باعث بیداری خانواده شد

خودکشی خواهرم باعث بیداری خانواده شد

5 حمل 1402
صابره

سرنوشت صابره؛ از میز مطالعه به دود آشپزخانه

2 حمل 1402
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق آموزش زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 1

  1. زهرا says:
    2 هفته پیش

    امیدواری می‌تواند حتی سنگ را آب کند و من از این داستان استقامت و امیدواری را یاد گرفتم که چگونه با مشکلاتم میارزه کنم و هیج وقت ناامید نشوم.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد
هزار و یک شب

تقلای زندگی؛ زنی که کار کرد و آسوده نشد

6 حمل 1402

یاسمن ۳۵ ساله است. زن قد کوتاه و لاغر اندام، با چشمان بادامی و رنگ گندمی که از فرط کار و فشار زندگی در دیار غربت دور چشمانش چین و چروک برداشته و قدش خمیده است.

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
عید زنان
هزار و یک شب

مردان عید دارند و زنان پاک‌کاری

5 حمل 1402

روز اول نوروز است. لباس و شال آبی‌رنگ و خامک‌دوزی را پوشیده‌ برای مبارک‌گویی سال نو راهی خانه‌ی اقوام و دوستانم شده‌ام. از دروازه که خارج می‌شوم، وارد جاده‌ی عمومی می‌شوم. نرم نرم باران می‌بارد. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00