نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

تناقض زندگی مردم در این روزهای کابل

  • نیمرخ
  • 28 حوت 1401

یادداشتی از خدیجه حیدری

از سقوط جمهوریت و تسلط گروه طالبان بر افغانستان حدود یک سال و هفت ماه می‌گذرد. دوستم از ترکیه برگشته است. برایم پیام گذاشته که دوست دارد همدیگر را ببینیم. من هم به جواب پیام او علاقه نشان می‌دهم. او دوست دارد در پل سرخ یا کارته چهار همدیگر را ببینیم، من هم خوش دارم و می‌پذیرم. اما روزی که قرار است به دیدن او بروم، می‌گویم: «بیا به شهر نو برویم.» شهر نو را به خاطر اینکه به خانه‌ام نزدیکتر است انتخاب کرده‌ام. در طول راه پیام می‌گذارد: «کدام رستورانت؟» بدون اندک تأملی جواب می‌دهم: «سنترال پرک»

نرسیده به رستورانت سنترال پرک از تکسی پیاده می‌شوم و حس می‌کنم که اگر تکسی‌ران و مسافران دیگر متوجه شوند که من وارد رستورانت می‌شوم، شاید ناراحت ‌شوند. در چنین شرایطی که آنها به سختی کرایه تکسی را می‌پردازند، زنی وارد رستورانت می‌شود تا غذای گران بخورد و راحت بنشیند.

 رستورانت که چندین دروازه دارد، نمی‌دانم به کدام یک وارد شوم و بعد از پرس‌و‌جوی کوتاه دومین دروازه را انتخاب می‌کنم که می‌گویند سالن فامیلی است. در منزل دوم می‌روم. در دو میز که در وسط سالن قرار گرفته، در اولی دو خانم و یک دختر کوچک نشسته‌اند، در دومی هم چهار دختر نوجوان در حال دیدن مینیو غذا هستند. من در اولین میزی که نزدیک پله‌ها است می‌نشینم و به دوستم پیام می‌دهم که من رسیده‌ام.

گروه کثیری از خانم‌ها به منزل دوم جایی که من نشسته‌ام، وارد می‌شوند و یک راست به نقطه آخر سالن می‌روند که آنجا با دیواره‌های چوبی کوتاه مجزا و پوشانده شده است. شاید آنجا میزهای مخصوص گذاشته‌اند. یک پیش‌خدمت از خانم‌ها می‌پرسد: «شما د محفل دعوت هستین؟» یعنی آنجا پشت دیوارهای کوتاه، محفلی در جریان است. ده دقیقه می‌نشینم و در این مدت مردم زیادی در رفت‌وآمد هستند. دوستم پیام می‌دهد که وارد رستورانت شده است و من را نمی‌بیند. وقتی می‌پرسم کدام قسمت؟ می‌گوید در حویلی. به منزل اول نزد پیش‌خوان می‌روم و می‌پرسم چگونه به حویلی بروم. در حویلی زندگی کاملا متفاوت از زندگی مردم کابل در جریان است. مردم خوشحال هستند. عکس می‌گیرند و غذاهای خوب سفارش می‌دهند. من و دوستم در آخرین میز می‌نشینیم تا بتوانیم صدای همدیگر را بهتر بشنویم.

دوستم از جایی که آمده است می‌گوید. خوشحال است. در مورد خودمان خوش داریم صحبت کنیم. هردو معتقد هستیم که نسل ما از بهترین‌های دوران بوده است که این همه مقاوم و سخت‌جان است. از هر آشنایی که می‌پرسم مهاجرت کرده، و آشنایان مشترک مان همه مهاجر شده‌اند و هردوی ما هم منتظر هستیم تا اداره مهاجرت یک کشوری پیام بگذارد و برویم. پیش‌خدمت می‌آید و ما غذاهای ایرانی سفارش می‌دهیم. بعد از دو ساعت آنجا را ترک می‌کنیم. هوا خوب است هردو دوست داریم قدم بزنیم.  

دوستم می‌گوید: «اینه همه هستن. پس کی رفته؟»

 من می‌گویم:«کسانی که من و تو می‌شناختیم.»   

با موافقت سر تکان می‌دهد و می‌گوید: «بله! همه کسانی که من و تو می‌شناختیم و من و تو را می‌شناختند. هم‌ دانشگاهی‌ها، همکاران، دوستان، اهل رسانه‌ها، هنرمندان… همه رفتند.»

بعد از یک ساعت قدم زدن در پس کوچه‌های شهر نو هردو خسته می‌شویم، من می‌گویم: «نزدیک‌های سقوط یک کافه تازه باز شده بود. بیا همانجا را پیدا کنیم.» با هم به کافه‌ای که در منزل دوم یک مارکیت تجارتی جاگرفته است، می‌رویم. خلوت است اما در یکی از قسمت‌هایش که دروازه‌اش بسته است صدای موسیقی می‌پیچد. جشن روز تولد کدام کسی است. کسانی که آنجا دعوت هستند همه خوشحال اند و حتما می‌رقصند.

همچنان بخوانید

عید زنان

مردان عید دارند و زنان پاک‌کاری

5 حمل 1402
زنان روستایی

چرخه‌ی زندگی زنان روستایی

11 حوت 1401

من و دوستم به سمتی هدایت می‌شویم که با کاغذهای مقوایی ضخیم دور آن پوشانده شده است و روی کاغذها چندین جا نوشته شده: «سالن فامیلی» من دوست دارم کنار پنجره بنشینیم. از کنار پنجره به شهر نگاه می‌کنیم. من از دوستم می‌پرسم: «به نظرت چه چیز تغییر کرده؟ کافه‌ها، رستورانت‌ها، شهر، فروشگاه‌ها همه چیز مثل سابق است.»

دوستم می‌گوید: «این‌ها پیسه میتن. چرا بسته باشند.»

من می‌گویم: «قبلا هر وقتی اینجا می‌نشستیم ترس و هراس یک انفجار قوی که تکه‌های بدن‌مان را گرد هوا می‌کرد هم با ما می‌نشست.»

دوستم می‌گوید: «بله! راست میگی. ترس آن دوران را هیچ‌گاهی فراموش نمی‌کنم. هر روز و هر لحظه فکر انفجار و تکه‌تکه شدن با من بود».

من می‌گویم: «پس چه چیز تغییر کرده؟»

دوستم می‌گوید: «کسی به دانشگاه کابل می‌تواند برود؟ مثلا من و تو می‌توانیم برویم دانشگاه و قدم بزنیم؟»

یادم می‌افتد که بله! من عملا نمی‌توانم به هیچ دانشگاه، کورس آموزشی، مکتب و هر نهاد آموزشی دیگر وارد شوم. آموزش برای زنان قدغن است. بزرگترین فاجعه‌ی ممکن رخ داده است. من حق کار کردن و آموختن ندارم. من و هزاران زن دیگر که مصروف کار بودیم و درآمد خود را داشتیم، ماه‌ها است که بنا بر فرمانی خانه‌نشین و بیکار شده‌ایم. اما در عین حال می‌توانیم به رستورانت بیاییم و غذای خوب بخوریم. به این تناقض و این قوانین عجیب که می‌رسیم هردو سکوت می‌کنیم.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: قصه زندگی زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود
هزار و یک شب

فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود

23 حوت 1401

یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمی‌خواست. او...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00