نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

نوروز در سایه‌ی طالبان؛ از کفچه و دفچه خبری نیست

  • آفاق
  • 29 حوت 1401
دفچه و کفچه

دو روز مانده به نوروز 1402 خورشیدی، اما حس می‌کنم ا‌مسال نوروز نیز از افغانستان کوچیده و رفته است. سال‌های قبل عمه‌ خدیجه پیش از سال ‌نو سمنک می‌انداخت و وقتی در نوروز سمنکش سبز می‌شد، دیگ و دیگدان بزرگی را می‌گذاشت و سمنک می‌پخت. از ما هم می‌خواست تا یک شب قبل از نوروز به خانه‌اش برویم. ما هرساله یک شب قبل از سال‌نو، لباس‌های جدید می‌پوشیدیم و به خانه‌ی عمه‌ خدیجه می‌رفتیم تا نذر سنمک را با ترانه‌خوانی و دف‌زنی(دایره زنی)پخته کنیم. وقتی سمنک‌ را پخته می‌کردیم، مادرم خیلی زیبا ترانه‌ای «سنمک در جوش ما کفچه زنیم/ دیگران در خواب ما دفچه زنیم» را می‌خواند و ما کف‌زنان پس از او این ترانه‌ را تکرار می‌کردیم.

اما ا‌مسال خبری از لباس‌ نو، آن‌ خوشی‌های دیرینه و شادمانی پختن سمنک نیست. در باره‌ی شور و اشتیاق سال‌های قبل در نوروز فکر کردم و ناراحت شدم. برای همين تصمیم گرفتم که به شهر بروم و از شهر دیدن کنم. با خودم می‌گفتم شاید حال و هوای شهر، حال دلم را بهتر کند. مگر چنین نشد. همین‌که از حویلی بیرون شدم، کوچه‌ و خیابان‌های شهر را خالی از آدم‌های شاد دیدم و حس کردم که مزار دیگر آن‌ مزار سابق نیست. جاده‌ها کثیف، مردم‌ همه غمگین، روضه‌ی سخی بی‌جمع‌وجوش و خالی، شب‌های شهر تاریک و حال و هوای شهر گرفته است. دیگر از جنب‌و‌جوش مردم در روضه و چراغ هفت‌رنگ در جاده خبری نیست.

دیگر از «رقص جمشیدی» که در سال‌های پیش همه ساله در روز‌های نوروز انجام می‌شد خبری نبود. از آن ‌شمشیر جمشیدی، از آن لباس‌های جمشیدی و از آن‌ مردهایی که با تبله و توله‌ شان موسیقی ایجاد می‌کردند تا بقیه‌ برقصند و یا از آن مردانی که سپر، زره و شمشیر ‌به همراه داشتند تا فرهنگ عصر جمشیدیان را به مردم شهر به نمایش بگذارند خبری نبود. تاریخ نقل می‌کند که جمشید بنیانگذار رسم نوروز است، اما چنان به نظر می‌رسد که گویا مردم جمشید و رقصی را که به نام رقص جمشیدی می‌شناختند، فراموش کرده‌اند. در هیچ‌ جای شهر نمی‌شد اثری از شادی و خوش‌حالی را دید.

دیگر از بز‌کشان و بزتازانی که با اسپ‌های سفید، سیاه و قهوه‌ای شان شهر را زیبا می‌ساختند و در دشت‌های آولی شهر مزار شریف در روز‌های نوروز مسابقه‌ی بزکشی راه می‌انداختند خبری نبود. سال‌های قبل اوضاع فرق داشت. شب‌های اول نوروز همه‌ی مردم؛ زن، مرد، پیر و جوان به بام‌‌ها و بلندی‌ها ایستاده می‌شدند و با چهره‌‌های خندان منتظر آغاز شدن مراسم آتش‌بازی می‌ماندند که همه ساله در شب اول نوروز برگزار می‌شد. جشن آتش‌بازی جشن دل‌خواه ما بود. وقتی آتش‌بازی شروع می‌شد، آسمان شهر با نور‌های کوچک که به اشکال مختلف تبدیل می‌شدند و رنگارنگ می‌بودند چراغانی می‌شد. مردم همه کف می‌زدند، هلهله می‌کردند، می‌خندیدند و می‌رقصیدند. در شهر و بازار خوش‌حالی موج می‌زد. اما دیگر شهر حال و هوایش را از دست داده است. رستورانت‌ها مسدود شده است و پارک‌ها را بسته‌اند. مردم شهر ناخوش احوال اند، آن‌ها می‌گویند که گروه تروریستی طالبان حتا دشت‌ها را نیز محدود‌تر کرده‌اند و اجازه‌ی رفتن به دشت‌ها را برای فامیل‌ها به ویژه زنان نداده‌اند.

زمانی ‌که دیدم فضای شهر چنین دگرگون و ناخوشایند است، خواستم بروم و از روضه دیدار کنم. داخل روضه که شدم،‌ ساکت و آرام بود، زنان خیلی کم دیده می‌شدند، گل‌های صحن پژمرده بودند و چهارباغش کثیف‌تر از قبل بود. دیگر در چهارباغ روضه خبر از زنان خندان، مردان شاد و اطفال در حال بازی نبود. در روضه با لیلی صحبت کردم که تازه از قندهار به مزار آمده بود. او از وضعیت کنونی مزار ناراحت به نظر می‌رسید و می‌گفت «شهر مزار زیبایی‌اش را از دست داده و جشن‌های نوروزی به کلی از بین رفته است. من اگر می‌دانستم مزار شریف امسال مثل سال‌های قبل نیست اصلا به مزار نمی‌‌آمدم. آنقدر اوضاع این‌جا دلگیر کننده است که از آمدنم پشیمانم و حس می‌کنم اصلا نوروزی وجود ندارد.»

از حرف‌های لیلی دانستم که مهمان‌های نوروزی نیز علاقه‌ی شان را نسبت به‌ آمدن به مزار از دست داده‌اند. دیگر از ازبکستان، تاجیکستان و دیگر کشور‌های خارجی که هیچ، حتا از بقیه ولایات افغانستان هم کسی به مزار نخواهد آمد و خبری از مهمانی‌های پر زرق‌و‌برق و مهمان‌های خارجی و داخلی در نوروز نیست. هرچه بیشتر در باره‌ی وضعیت شهر آگاه می‌شدم، بیشتر غمگین و ناراحت می‌شدم.

به جایگاه «جنده‌بالا» رفتم و دیدم جای جنده‌‌ی رنگا‌رنگ که هر سال به رسم و رواج قدیم در روضه روز اول نوروز برافراشته می‌شد، خالی ا‌ست. اصلا جنده‌ای وجود نداشت. در سال‌های قبل جنده بالا، که ریشه در کهن‌آیین «درفش کاویانی» دارد و اکنون جنبه‌ی مذهبی به خود گرفته است، جزء مراسم نوروز بود. در روز نوروز، ساعت هشت صبح، هزاران باشنده‌ی بلخ و گردشگران داخلی و خارجی؛ مرد و زن به روضه می‌رفتند تا در جنده‌ بالا اشتراک کنند. دختران با لباس‌های رنگارنگ صدها پوقانه‌ی آبی‌رنگ را به یاد صلح سراسری، آزادی و آبادی این کشور با خود ‌به روضه می‌بردند و بعد از بلند شدن جنده، با شادمانی و خوشحالی آن‌ پوقانه‌های آبی‌رنگ را در آسمان رها می‌کردند. سربازان نیز از بلندای آسمان به واسطه‌ی هلیکوپتر‌، کاغذ‌هایی را که در آن پیام تبریک «سال‌ نو مبارک» را برای مردم نوشته بودند، در سراسر شهر می‌پاشیدند. در آن لحظه آسمان شهر با رنگ آبی پوقانه‌های آزاد شده و انتشار کاغد‌های سفید زیبا‌تر می‌شد.

زمانی که جنده بالا می‌شد، چهار بار پوپ‌های بزرگ را به نشانه‌ی شادی به صدا در می‌آوردند و مرد و زن یک سال خوب و خوش را برای همدیگر آرزو می‌کردند. بعد از بلند شدن جنده‌، ما «هفت میوه‌» بهاری را به همسایگان مان توزیع می‌کردیم و برای مهمان‌ها غذا‌های لذیذ می‌پختیم. شب‌های سال‌ نو پسر‌های جوان در سراسر شهر با تبله و زیربغلی‌ به جاده‌ها می‌ریختند و کوچه و پس‌کوچه‌های شهر را با صدای زیبا و دل‌انگیزی تبله‌‌های شان زینت می‌بخشیدند.

آن شب‌ها کوچه‌های شهر صدای تبله و موسیقی داشت، آسمان شهر نیز با بالون‌های کوچکی که مردم روشن کرده و به آسمان رها کرده بودند، چراغانی می‌شد. در نوروز‌های پیشین شهر مزار زیباترین شهر افغانستان حساب می‌شد. شهری که در خودش شادی و شادمانی بی‌شماری را جا داده بود. اما هزار حیف که دیگر از هیچ‌ یکی از این زیبایی‌ها اثری نیست. آن‌ شادی‌ها از مردم گرفته شده و همه غمگین و افسرده‌‌اند. مردم این کشور از جشن و شادمانی نوروز، فقط با یک فرمان از سوی گروه طالبان محروم شدند. می‌توان گفت همه‌ی این زیبایی‌ها فقط با این فرمان از سوی گروه طالبان که گفتند «نوروز و تجلیل از نوروز حرام است» از بین رفت. دیگر کسی در نوروز مانند سال‌های قبل به روضه نمی‌رود، جنده بلند نمی‌کند و حتا مردم ابراز شادمانی نمی‌کنند.

اولین بار خبر اینکه طالبان جشن نوروز را حرام دانسته و تجلیل از آن را منع کرده‌اند، از شبکه‌‌های خبری بی‌بی‌سی و افغانستان انترنشنال شنیدم. یادم است وقتی در بی‌بی‌سی فارسی اعلام کرد که گروه تروریستی طالبان نوروز را حرام خوانده و گفته‌اند که تجلیل از آن گناه است، پدرم خیلی ناراحت شد و مادرم آرزو کرد تا طالبان برای همیشه سرنگون شوند. من نیز زمانی‌که امروز در شهر قدم گذاشتم، درک کردم که طالبان خوش‌حالی و شادی همه‌ی شهر را از بین برده‌ا‌ند.مردم شهر افسرده، غمگین و گرفته‌اند. شهر نه فقط ساکت بلکه کثیف و نا‌خوشایند هم شده است.

همچنان بخوانید

نوروز با یک «سین»

نوروز با یک «سین»

1 حمل 1402
نوروز مبارک

نوروز مبارک!

1 حمل 1402
موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: نوروز
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش

پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت

13 جوزا 1402

گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش می‌دید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگی‌اش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...

بیشتر بخوانید
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»
زنان و مهاجرت

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00