نویسنده: شمس
مردم افغانستان در حالی روز نخست سال 1402 خورشیدی (نوروز) را تجلیل میکنند که گروه تروریستی طالبان به خاطر جهل عمیق و دشمنی دیرینهای که با فرهنگ و هنر دارد تجلیل از نوروز را منع کرده و آن را «فرهنگ مجوسی»خوانده است.
افغانستان با آنکه این روزها شرایط سختی را سپری میکند و استبداد و جنونوجهالت بر روزهای این سرزمین سایه افکنده و خطرات جدی در پی نابودی بسیاری از ارزشهای مردم است؛ اما دست کم، پیشینههای فرهنگی غیرملموس آن باقی خواهد ماند. نوروز دوباره جشن گرفته خواهد شد؛ سیاهی جایش را به هفتسین خواهد داد و زنان با لباسهای شاد و رنگی در شهرها و روستاها خواهند رقصید. تسلط شر دیر نمیپاید و چنین نمادهای مشترک با قوت بیشتر جلوهگر خواهد شد.
پیشینهی تاریخی نوروز –بنا به روایتهایی- به تمدن سومریان باز میگردد. دُموزی که از آن بهعنوان نخستین پادشاه اُروک یا عراق امروزی یاد میشود، برای ازدواج با اینانا (الههی سکس و عشق) قربانیهای زیادی را متحمل شد. شکلگیری فصلها از زمانی به میان میآید که اینانا از دنیای زیرین میگریزد و اجازه میدهد تا گالاها که او را دنبال میکردند، همسرش دموزی را بهجای او فرو بکشند؛ که پس از مدتی، از این تصمیم پشیمان میشود و فرمان میدهد تا دموزی نیمی از سال را به دنیای زیرین و نیم دیگرش را با او بگذراند. دموزی و اینانا که بعدها به نامهای تموز و ایشتر یاد میشده، در بخشهایی از حماسهی گیلگمش نیز آمده است. هرچند موضوع اصلی این روایتها را مرگ و زندگی شکل میدهد؛ اما رابطهی نوروز نیز با مرگ و زندگی نهتنها بیگانه نیست که خود روایتگر زندگی، عشق، زیبایی، همبستگی، امید و نوزایی است. سومریان هر سال، در اوایل بهار، روز زندهشدن دموزی را که ایزد گیاهان بود، جشن میگرفتند. این آیین سدهها بعد -با تأثیرپذیری از سومریان- به شکل نوروز در میان مردم بومی این سرزمین رواج یافت.
هرچند روایتهای متفاوت از پیشینهی تاریخی نوروز وجود دارد و آن را به کیومرث و همینطور زرتشت نیز نسبت میدهند؛ اما در روایتهای غالب، و همینطور شاهنامه، روز پادشاهی جمشید را نوروز نامیدهاند که پس از جنگهای بسیار و شکستدادن دیوها، با تاجگذاری در سرزمین بلخ، عدالت را به زمین بر میگرداند و نوآوریهای مؤثر اجتماعی را پایهگذاری میکند.
اما خاستگاه این جشن باستانی، حالا در شرایط بسیار وخیم سیاسی-اجتماعی گیر کرده است و با روی کار آمدن گروه طالبان، در سفرهی نوروزی امسال افغانستانیها، نه «هفت سین» که سینی جز سیاهی نخواهد بود. پیکر آزادی فرو ریخته، رنگها و شادیها از میان برداشته شده و فقر حاکم مطلق اینروزهای این سرزمین است. سفرهی افغانستانیها نهتنها از هفت سین؛ که از نان نیز خالی شده است و فرهنگ غم که ناشی از وضعیت حاکم و گسستهای اجتماعی است، در میان مردم محکمتر شده است که از دریچهی روانشناختی فرهنگی میتوان به این مسأله پرداخت.
بنیانهای اجتماعی دگرگونشده با استفاده از ویژگیهای ذاتی نوروز؛ همچون باززایی، پیوندهای محکم انسانی، زیبایی، امید، تلاش و… قابل بازسازی است. از درون آیین نوروز میشود به گفتمانهای مهم و متفاوتی دست پیدا کرد که آداب برگزاری نوروز، گزارههای سازندهی این گفتمانهاست. در این روز، جمشید بر تخت مینشیند و با بخشندگی تمام مردم را میپذیرد و بنیانهای عدالت اجتماعی را شکل میدهد. از این رسم، گفتمان سیاسی که تنها یکی از گفتمانهای مهم برآمده از آیین نوروز است، پدید میآید که منجر به تحکیم رابطهی دولت-ملت میشود.
اما امروز، همهچیز بههم ریخته است و هیچرابطهای جز خشونت و استبداد بر ملت وجود ندارد(طالبان به عنوان گروه مسلط بر کشور نه در هیأت حاکم دولت که یک گروه تروریستی است). طالبان هر روز به شکلهای گوناگون شکافهای اجتماعی-سیاسی را بیشتر میکنند. آنها نهتنها به دنبال کاهش اختلافهای فرهنگی و ساختاری نیستند؛ بلکه در گسترش واگرایی فرهنگی از هیچکاری دریغ نمیورزند. ارزشهای حاکم در نظام طالبانی، چیزی جز خشونت و ویرانی، پاگذاشتن بر باورهای انسانی و نابودی ارزشهای فرهنگی و اجتماعی نیست.
نوروز نماد صلح است و نگرش طالبان نسبت به صلح و آزادی همیشه بدبینانه بوده است. ما با توجه به تاریخ شکلگیری طالبان و عملکرد آنها نسبت به مسایل انسانی و فرهنگی؛ همچون تخریب مجسمه های بودا در بامیان، شکستن بسیاری از آثار باستانی در موزهها، بستن کتابخانهها و ترور و بهرگباربستن فعالان حقوقبشر، همینطور بستن مکاتب و دانشگاهها به روی دختران در مییابیم که نسبت به پیشینههای فرهنگی چه حسی دارند. حالا با سیاست حذفگرایانهشان، نوروز را آیین بیگانه خواندهاند و تجلیل و برپایی آن را خلاف اصول و شریعت اسلامی میدانند. آنها با تفسیر خشونتآمیز از دین، نقش طبیعی و اجتماعی زنان را نیز نادیده میگیرند که امروز زنان افغانستان با وجود اعتراضهای گسترده، هنوز هم از حقوق و آزادیهای نسبیشان برخوردار نیستند.
زن در بسیاری از اسطورهها نماد کامل طبیعت و باروری است و با رجوع عقلانی به مشخصههای آن نیز میتوان این مسأله را درک کرد. در حماسهی گیلگمش، زن نماد پیونددهندهی طبیعت و تمدن آمده است که انکیدو (نماد طبیعت) و گیلگمش (نماد تمدن) را باهم آشتی میدهد. این روایتها و تجربههای زیسته، نشان میدهد که تنها با حضور زنان است که تاریخ میتواند به سمتوسوی درستی هدایت شود و چون نوروز نیز حد اعتدال فصلها و نماد باروری و نوزایی است، با زن پیوند عمیق و ناگسستنی دارد. طالبان با نوروزستیزی، در حقیقت در پی ویرانی کامل این سرزمین است. نوروز تنها به جشن سال نو خلاصه نمیشود؛ بلکه تمامی عناصر تشکیل دهندهی یک جامعهی متمدن و طبیعتگرا را همزمان در خودش جا داده است.
نوروز، برخلاف بسیاری از آیینهای مرده، تا به امروز از میان نظامهای متفاوت سیاسی و دینی بهسلامت گذشته و بهعنوان میراث بزرگ فرهنگی این سرزمین حفظ شده است و فراتر از حوزهی پارسی، در حوزهی تمدنی نوروز که کشورهای مختلفی را در بر میگیرد، هر سال در روز اول فروردین/حمل تجلیل میشود. این ماندگاری نشاندهندهی شکوه و عظمت و تأثیرگذاری این جشن است. همانطور که نمادهای مشترک فرهنگی-اسطورهای در همبستگی ملتها نقش اساسی دارد، نوروز بهعنوان یکی از مؤلفههای همگرایی، همیشه از جایگاه خاص برخوردار بوده است. نوروز و آیینهای وابسته به آن، با پیوندی که با طبیعت و شعور و آگاهی آدمی دارد، شاید بهترین بهانه برای سپاسگزاری از مادر زمین باشد و با این ویژگی، نهتنها هویت فرهنگی مردم این سرزمین است؛ که میتواند بهعنوان هویت جمعی انسانها نیز تعریف شود و در کنار هنر و ادبیات، نقطهی مشترک برای همزیستی و تفاهم میان تمام ملتها باشد.
از نوروز میتوان به عنوان خرد فرهنگی یاد کرد که در لایههای خردهآیینهای نوروز پنهان است. و این طبیعی است که گروه بدوی و واپسگرای طالبان با خردورزی در ستیز باشند؛ هرچند طبیعت وجودی چنین جریانهایی به ارزشهای انسانی بهشدت آسیب میزند.