مطلب ارسالی از حسین سپیدهدم
صابره، 17 ساله، تازه مکتب را به پایان رسانده است. در حالیکه هنوز با اعتماد به نفس میگوید لیسانس خود را از یک دانشگاه معتبر بینالمللی خواهد گرفت، احساس میکند وضعیت کشور او را به سوی قفس تنور و آشپزخانه میراند.
هر روز، در حالی که صابره غرق مسایل ریاضی و فزیک است، دستور «برو! وقت تنور شده» همچون پُتکی بر مغزش میخورد. هرچند، قبلا که روزهای هفته را مصروف مکتب و آموزشگاه بود، در روزهای جمعه گهگاهی میکوشید کارهای خانه را به عنوان مهارت اضافی بیاموزد، اما حالا که مادرش تأکید میکند «اوضاع تغییر کرده» او باید مثل یک دختر قابل روستایی، شستوشو و پختوپز و دیگر کارهای خانه را خوب بفهمد.
صابره با هر قدمی که به سوی آشپزخانه بر میدارد، احساس میکند قدمی از مسیر رویاهایش منحرف گشته و دور میشود. او که به تن نحیف و دستان ظریف و نازکش میبیند، آن را برای کار کردن در یک دفتر، به دست گرفتن قلم و کار کردن با کمپیوتر بسیار توانا احساس میکند؛ اما تصور اینکه سرنوشتش تنور نان و داس و سبد برای علف دام باشد، هراس و نفرت از اوضاع زندگی را بر او مسلط میکند.
تا خزان گذشته، بیش از سه سال میشد که شغل صابره تدریس بود و او آیندهاش را با مکتب و دانشگاه و قلم و کتاب عجین کرده بود. حالا که همهجا به روی زنان بسته شده، احساس میکند مسیر سرنوشتش به سوی آشپزخانه کج میشود.این وضع برای او باعث احساس آمیخته با هراس و تشویش و تقلا شده است. در حالی که صابره حس میکند گروه طالبان تمام درها را به روی زنان بسته است و انگار قرار است در دام آستیچه و داس و سبد بیافتد؛ اما هنوز نه تنها احساس تعلق خود به کتاب و قلم را از دست نداده، بلکه با جدیت بیشتری با آنها مشغول است. بیشتر زمان او در حل کردن سوالات کانکوری میگذرد و وسایل اصلی روزمرهاش، میز مطالعه، کتاب، کتابچه و قلم است.
صابره مشغول حل کردن سوالات ریاضی است که مادرش او را به آشپزخانه میخواند. صابره میگوید «مادر مریض شدهام، امروز نمیتوانم» سرش را بر میز مطالعه میگذارد، چشمانش را میبندد؛ همان روزهای داغ تابستان است و همه روزهدار. صبح زود، صابره یک سبد علف برای گاو و گوسفند آورده، خودش آماده شده تا به طرف آموزشگاه برود که نزدیک به یک ساعت راه است. قدمهای کوتاه او مسیر را برایش دورتر میسازد. باید تیزتر قدم بردارد، اما میترسد که زودتر تشنه شود. به آموزشگاه که میرسد، سلامهای گرم و خندههای شوخ دانشآموزانش خستگیهایش را از یاد میبرد. شور و هیجان صنفهای درسی، زمان را زود به چاشت میرساند. صنفهایش را رخصت میکند و به طرف مکتب روان میشود که حدود یک ساعت فاصله دارد. خورشید بیرحمانه سوزناک میتابد و زمین نیز به طور نفسگیری گرم است. صابره هم تشنه است و هم گرسنه، بیک کتاب هم بر او سنگینی میکند. با خستگی زیادی به مکتب میرسد. بلاخره درس شروع میشود و کلاسها یکی پس از دیگری تا عصر به پایان میرسد. صابره از مکتب دوباره به طرف آموزشگاه میرود، صنف دیگری دارد.
در صنف، هیجان و شعف خاصی حاکم است، تأثیر تشنگی و گرسنگی روزه فراموش میشود. درس را تمام میکند. از صنف که بیرون میشود به طرف خانه نگاه میکند، خیلی دور است و سبد شفدر هم منتظرش. قدمهایش را تیزتر برمیدارد تا به وقت افطار در خانه باشد. در مسیر راه، گذشته از دره، سربالایی نفسگیری هست. به سختی و دیر، بر سر زمینها میرسد. سبد آماده است. صابره بیکش را داخل سبد گذاشته و به زحمت خودش را به خانه میرساند. در تهیه افطاری هم باید سهم بگیرد. بعد افطار میکند، و بعد از قدری رفع خستگی غذای شب را خورده و کارهای خانگی دانشآموزانش را بررسی میکند؛ بعد کتابها و کارهای خانگی خودش. صابره وقتی میخوابد، برنامهی فردایش معلوم است. وقت بیدار میشود روشن است که چه کار باید بکند.
چشمانش را باز میکند. از پشت پنجره به دودی که از آشپزخانه بیرون میزند خیره میشود. اشک در چشمانش حلقه میزند و خاطرات سالهای قبل و تاریکیهای آینده همزمان ذهنش را میفشارد. صابره میگوید کاش طالبان نمیآمد و گذشته در همان مسیرش ادامه مییافت. حالا او به جای تنفس دود آشپزخانه، در یک صنف بزرگ و پر هیجان، برای ورود به دانشگاه آمادگی میگرفت. او میگوید، یعنی بعد از این همه زحمت و تقلا و مبارزه و امید، ممکن است همهی آن رویاها بسوزد و دود شود؟ با جرأت و قاطعیت این امکان را برای خودش رد میکند و میگوید هر طوری شده مسیر قبلیاش را ادامه خواهد داد.
شش سال قبل، صابره مثل بسیاری از همقطارانش آموختن زبان انگلیسی را شروع کرد. در زمستان 1395خورشیدی موسسه ککسو(KACSO) در بخش انگلیسی و آمادگی کانکور در دیار آنها آغاز به فعالیت نمود. او بعد از دو سال، در جمله دانشآموزان برتر-که یک صنف را تشکیل میدادند و بعد اولین فارغان آن مرکز- از سال 1397 تا 1399همراه با همصنفیهایش، به عنوان «دستیار استاد» رسما مسئولیت تدریس و پیشبرد اکثریت صنوف را عهدهدار شدند. او در پانزده سالگی سند فراغت از مکتب را به دست آورد. بعدا که آن موسسه برنامههایش را به موسسه جی.آر.اس(GRS)تفویض نمود، در پانزدهم فبروری 2020 صابره باز هم به عنوان استاد استخدام شد.
او حالا تنها استاد و مایه افتخار خانوادهاش نبود؛ دختر خردسالی بود که در پانزده سالگی معاش میگرفت و خانوادهاش را از لحاظ مالی کمک میکرد. تا اینکه «سقوط» اتفاق افتاد. فعالیت مراکز موسسهای که صابره در آن کار میکرد در دایکندی به طور کلی متوقف شد. ماهها گذشت و فعالیت مرکز آنها از سرگیری نشد. بیشتر از پنجصد دانشآموز از آموختن زبان انگلیسی باز میماندند. تیمی که قبلا فعالیت مرکز را پیش میبردند در همکاری با چند استاد در بخش آمادگی کانکور و اساسات، یک آموزشگاه خصوصی را در همان مرکز، تأسیس نمودند. صابره از افراد اصلی این اقدام بود. این کار آنها به معنای واقعی کلمه «مبارزهی خطرساز» بود؛ زیرا در نزدیکی ساختمان ولسوالی انجام فعالیتی که غیر مجاز گفته شده بود و فقط کافی بود یک بار از صنوف مختلط آنها بررسی انجام شود، قطعا ریسک کلانی بود.
آنها فعالیت شان را ادامه دادند تا اینکه در بهار سال 1401 با دخالتها و بهانههای گوناگون آموزشگاه شان مسدود شد.اما صابره درسهای دانشآموزان دختر را در مکتب دخترانه ادامه داد. خزان، با سپردن صنوف به یکی از دانشآموزان برتر، خودش به بامیان رفت تا در کنار تدریس زبان در یکی از مراکز آموزشی خصوصی، دروس آمادگی کانکور را نیز بخواند. اما زمستان، با نگرانی که از سرنوشت کانکور داشت، تصمیم گرفت تا گزینه بورسیه را برای ادامه تحصیل را انتخاب کند. لذا تصمیم گرفت برای آمادگی تافل به کابل بیاید. اما با شنیدن خبر مسدود شدن همه آموزشگاهها به روی دختران، از داخل موتر پس برگشت. وقتی طرف خانه میرفت، احساس میکرد واقعا «به عقب» بر میگردد.
بعد از آن، خانه برای صابره حیثیت قفس را یافته بود. او احساس میکرد رسما در قفس افتیده و عقربهی سرنوشت معکوس گشته است. اینطوری، پس او قرار است زندگیاش را در دود آشپزخانه، زیر سبدهای علف و در درو کردن گندم سپری کند؟ باورش نمیشود. برایش غیر قابل قبول و دردآور است. میگوید وقتی به این میاندیشد که با چه انگیزه و امیدی و در چه سختیهایی درس خوانده است؛ سبدهای سنگین علف، آبلههای دست از گندم درو و هرگونه سختیهایی که یک دختر روستایی تجربه میکند را تحمل کرده است. فقط با این امید که آیندهی او متفاوت خواهد بود، چون او به دانشگاه و دفتر تعلق دارد.
با این همه محدودیت و ممنوعیت، وجودش سراسر درد میگیرد. صابره میگوید «من دشواریهای زندگی را تجربه کردهام ولی در قفس بودن را نه. در سختترین لحظهها انرژی و انگیزهام را از دست ندادهام. چه امیدهایی که نداشتم! همیشه وقتی که به کانکور فکر میکردم وجودم پر از انگیزه میشد و نمیتوانستم جلو استرسم را بگیرم. اما حالا هرلحظه که به این همه محدودیت و محرومیت خو و همجنسانم فکر میکنم، وجودم پر از درد میشود و نمیتوانم جلو بغضم را بگیرم.»
با این همه، او همچنان میگوید که «مبارزه» خواهد کرد و بلاخره راهی به رهایی از وضعیتی که طالبان میخواهند بر او و امثال او تحمیل نمایند پیدا خواهد کرد. این روزها صابره جدیتر میخواند و شبها دیرتر بیدار میماند. او قاطع است که در خانه و آشپزخانه بند نماند.
دیدگاهها 7
Ahsant be in dokhtare sakht koosh arezooye salamati va movafaghiyat barash daram elahi ameen 🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🙏🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤❤❤❤
تا آنجا که من از خانواده صابره اشنایی دارم نه تنها صابره دختر جسور و پر تلاش است بلکه خواهر کوچک تر آن شهلا نیز دختر پرتلاش و با ذکاوت است که در چنین شرایط سخت روزگار، برای کودکان سرزمین اش آموزش زبان انگلسی را مساعد نموده است، او تمام روز را برای دختران و پسران منطقه اش زبان انگلیسی را اموزش میدهد.
آفرین به ان بزرگوار
در شرایط فعلی سرنوشت صابره نمونه از سر نوشت میلیون ها دختری افغان است. دختران که بدون هیچ گونه آگاهی سر نوشت شان پشت در های بسته در قطر با یک معامله ننگین به یک گروه سپرده شد. که سال های متوالی در افغانستان مراکزی آموزشی و اماکین عمومی را هدف قرار داده فاجعه خلق نموده. در شرایط که این گروه حاکم اند هیچ گونه توقع بیش از این گروه نمی روند. و سکوت مرگبار جامعه جهانی روز تا روز در قبال بسته ماندن مکاتب و دانشگاه ها امید جوانان را ناامید میکند. جامعه جهانی به اندازه لازیم با بانوان افغان همنوای نکردند. امید که جامعه جهانی با تمام توان و ابزار لازیم برای بازگشایی مکاتب و دانشگاه و پایان دادن با تبعیض جنسیتی کار نماید.
صابره نماد خوبِ زنان شجاع اما در بند زندان یک سر زمین است، بجای که بشتر تشویق میشد و زمینه های بهتری برایش فراهم میشد تا مسیرش مسیر موفقیت برای همنسلانش میشد متاسفانه در قفس بنام افغانستان زندانی شد و تمام درها امید را بر رویش بستند. ولی او کسی نیست که تسلیم این شرایط شود، میخواهد روزنه امید برای همنسلانش باشد اما اینکه پاداش یا تاوان این استقامتش چه خواهد بود زمان مشخص خواهد کرد.
بدون شک یک دوختر لایق و موفق است، به امید افغانستان آزاد
صابره دختر پر تلاش و زحمتکش است، حتما به آرزوهایش می رسد و امید وارم که همیشه موفق باشد.